چند کتاب از شعرها و داستانهای علیرضا نجفی به صورت کتابهای جیبی به بازار عرضه شده است. آثار کوتاه زیادی در زمینه داستان را درروزنامه های داخلی از او خوانده ایم. در صفحه هزار و یک شب که به داستان اختصاص دارد، او دیدگاههای هنریش را توضیح می دهد.
آدم هایی با افعال کوچک
به نظرتان مولفه های بنیادین ادبیات چه هستند؟
از مؤلفههای بنیادین ادبیات، رویکردی است که به انسان دارد، هرچند بعضی با همین هم خیلی موافق نیستند مخصوصاً کسانی که در حوزه ادبیات داستانی به “رمان نو” اعتقاد دارند و یا در نهضت “هنر برای هنر” که اصولاً انسان را حذف میکنند. اما من شخصاً به آن هنری گرایش دارم که همواره از انسان میجوشد و چون انسان در صحنه سیاسی و اجتماعی حضور دارد، ادبیات به مسائل سیاسی یا به زمینههای اجتماعی نقب میزند، بنابراین طرح مسائل سیاسی و اجتماعی در یک اثر ادبی، یک متغیر تابع است و متغیرِ مستقل انسان است.
یعنی اگر این نویسنده نسبت به مشکلات و معضلاتی که برای مردم جامعهاش اتفاق میافتد، متعهد باشد، قاعدتاً این تعهد در اثرش هم دیده میشود؟
بله، اما وقتی که در مورد یک هنرمند، صحبت میکنیم، نمیتوانیم از قبل به او بگوییم که شما به دلیل اینکه در یک زمینه سیاسی زندگی میکنی یا در اجتماع زندگی میکنی، صرفاً باید به این موضوعات بپردازی. به نظر هنرمندان بهطور عام و نویسندگان بهطور خاص، اگر قرار باشد به چیزی تعلق خاطر داشته باشند، آن چیز خودشان هستند یعنی اینها باید متعهد باشند که از خودشان دور نشوند. یعنی نویسنده باید در جهان داستانی خودش زندگی کند و تجربیات خودش را منعکس کند تا وقتی که به خودش پایبند است تجربیاتش هم اصالت دارد اما به محض اینکه از خودش فاصله میگیرد کار خراب میشود. آن نویسندهای که وجهه شاعرانگیاش بر سایر وجوهش غلبه دارد اگر بخواهد یک اثر سیاسی خلق کند، مطمئن باشید، اثر ضعیفی خواهد شد و بهعکسش هم هست، برخی نویسندهها ـ به تعبیر رایج ـ نوعی تعهد اجتماعی را در خودشان احساس میکنند، این نویسنده نمیتواند آن وجه شاعرانگی خودش را برجستهتر کند و اگر بخواهد در آن زمینهها هم بنویسد، ناموفق خواهد بود. چیزی که من از این تنوع و تکثر بین آدمها برداشت میکنم، این است که در نوشتن به خودشان پایبند باشند و مهمترین محوری که باید به آن وفادار باشند، انسانیت خودشان است اگر این قطبنما اینها را هدایت میکند به سمت نوعی شاعرانگی، به آن سمت بروند اگر به سمت نوعی فردیت و طرح دلمشغولیها و دغدغههای روحی و ذهنیشان هدایت میشوند، به آن سمت بروند، اگر به سمت نوعی تعهد اجتماعی هدایتشان میکند، به آن سمت بروند، آنچه که مهم است این است که باید به خودشان وابسته باشند و نه چیز دیگری.
اما نکته دوم این است که به هرحال موضوعاتی مثل مسائل و معضلات اجتماعی و سیاسی مسائلی کاملاً انسانی هستند و با توجه به آنچه شما اشاره کردید از نویسنده توقع میرود تا لااقل در آن مضع انسانی نسبت به این فضاها متأثر شود.
به نظر میرسد نویسنده در جامعه زندگی میکند ولی واقعیت این است که باید یک تفاوتی بین هنرمند و کسانی که در حوزههای اجتماعی قرار دارند در نظر گرفت. کار کردن در حوزه هنر، یک فعالیت ذهنی است و نوعی تمرکز روی ذهنیات فرد است، ممکن است مؤلفی از نظر فیزیکی در یک جامعه زندگی کند، به اداره هم برود، در جامعه و در خانواده هم باشد اما معمولاً اینها تک افتادهاند و آن انگیزهها هستند که اینها را به تحرک وامیدارند و نه آن بازتابهای بیرونی گرچه آنها هم هستند و این برمیگردد به نوع پرورش فکری و ذهنی نویسنده، که در چه محیطی رشد کرده و چطور تربیت شده و حالا چگونه میخواهد آن تجربیات خودش را منعکس کند. نمیتوانیم پیشاپیش بگوییم که همه آدمها از واقعهای مثل زلزله که موضوعی کاملاً انسانی هم هست، چیزی بنویسند، بهرغم اینکه یک واقعه خارجی است و نویسندهها هم مثل باقی آدمها از آن متأثر میشوند. ولی آنچه که محرک میشود و به نویسنده انرژی میدهد، اینها نیست، بلکه چیزهای درونیتری هست که آنها باعث میشود یک اثر سمت و سو پیدا کند. اینها همان چیزهایی هستند که اصالت و هویت یک اثر را مشخص میکنند. نتیجه میگیرم که مسائل سیاسی و اجتماعی، هیچ رجحانی نسبت به سایر مسائل ندارند اثر شاعرانه لزوماً از اثر سیاسی بالاتر یا پایینتر نیست، مهم این است که نویسنده آن چیزی که میفهمد و باور دارد را منعکس کند، اتفاقی که متأسفانه در حوزه ادبیات داستانی افتاده است این است که نویسندگان به خودشان وفادار نیستند، نه اینکه آن مسئله سیاسی باشد یا اجتماعی. حتی در حوزههای سیاسی و اجتماعی هم که گاه میبینم اثری خلق میشود، عمدتاً نگاه سیاسی نویسنده بر نگاه معطوف به ادبیات ـ غلبه دارد. آن هم افتادن از طرف دیگر بام است کما اینکه ممکن است کسی یک اثر ادبی خلق کند که به تعبیر یک اثر محافظهکارانه باشد و یا در تأیید وضعیت و سیستم موجود باشد. او هم اگر اندیشه خودش را ـ نه آنهایی که از دل ادبیات جوشیده ـ از بیرون به اثر تزریق کند، فرقی با آن کسی نمیکند که یک اثر را بهعنوان یک ردیه نویسد. به نظر من آنچه که ما گرفتارش هستیم این است که بیشتر نویسندههای ما چه آنها که اصطلاحاً دگراندیش تلقی میشوند یا آنهایی که خودی تلقی میشوند، هردوی اینها دادههای دیگری را در آثارشان دخالت میدهند که این دادهها ربطی به ادبیات ندارد و همین است که ادبیات اصیل و ناب بین این دعواها و این اندیشههایی که از بیرون به ادبیات تزریق میشود و از دل ادبیات نجوشیده در حال گم شدن است.
آیا میشود این بحثی را که طرح کردید بهعنوان مبنایی برای تعریف ادبیات سفارشی در نظر گرفت؟
سفارشی در هر دو سمت است. گاهی اوقات این در ذهن ما جای میگیرد که حتماً باید دولت یک اثر را سفارش بدهد تا کار سفارشی شود، درصورتیکه از آنطرف هم موضوع همینطور است، بهعبارتی یک اندیشه سیاسی که با خیلی چیزها مخالفت میکند و مثلاً باید در غالب حزب، روزنامه و یا فعالیتهای سیاسی طرح شود، میآید و به ادبیات بهعنوان یک ابزار نگاه میکند و مخالفت میکند.
از موضع دیگری به بحث نگاه کنیم. نویسندگانی هستند که فضا و موضوعات اجتماعی برایشان اهمیت دارد، یعنی حتی اگر کار عاشقانه یا شاعرانه که اشاره کردید، توسط این دسته نوشته شود منتزع از اجتماع نیست. بعضی موقعها شما آثاری را میبینید که هیچ زمان و مکان مشخصی ندارند و معلوم نیست فردی که این داستان را روایت میکند، کجا و در چه زمانی زندگی میکند. ولی در عین حال در آثار دیگر میبینیم درحالیکه نوع کار عاشقانه است و شاید توقع نرود که دغدغههای اجتماعی هم داشته باشد، اما داستان در فضا و وضعیت واقعی اتفاق میافتد که برای خواننده ملموس است و شاید هم خیلی معضلات اجتماعی یا سیاسی طرح شود و در حاشیه موضوع اصلی داستان بدان پرداخته شود. اگر اینطور نگاه کنیم فکر میکنید در این دسته از آثار چقدر فضای کارها با وضع موجود همخوانی دارد؟
من پاسخ خیلی روشنی به سؤال شما بدهم. مطمئناً این همخوانی وجود ندارد همانطور که پیش از این هم اشاره کردم اصولاً ادبیات پس از انقلاب ما دو شقّه شد. وضعیتی که پیش از انقلاب، وجود نداشت به تعبیری که در حوزه ادبیات جنگ است یعنی آنها که موافق جنگ مینویسند و آنهایی که ضد جنگ مینویسند که هردوی اینها جزء ادبیات جنگ تعریف میشوند در حوزة انقلاب هم این اتفاق افتاد کسانی که در مخالفت ارزشهای انقلاب مینویسند و کسانی که در حمایت آنها مینویسند و همانطور که گفتم در هر دو دسته، کسانی که دیدگاههای سیاسی خودشان را بر ادبیات حمل میکنند کم نیستند. یعنی اثر ادبی، زیر فشار آن اندیشههای از پیش تعیین شده خفه شده است یکی از دلایلی که فکر میکنم این اتفاق افتاده این است که جامعه ما بهشدت یک جامعه سیاستزده است.
منظور شما از سیاسی بحث حزبی و جناحی است یا بینش سیاسی داشتن؟
تلقیها و برداشتهای سیاسی میشود از هر مسئلهای از صنفی تلقی سیاسی میشود تا مسائلی پزشکی یا هنری. به هرحال سیاست در جامعه ما یک “تابو” شده است خط قرمزی دور آن است که رفتن و نرفتن به سمت آن، هردو پرسشبرانگیز است. یک بخشش سانسور و یا احیاناً خودسانسوری است. یک بخشش هم برمیگردد به کشف همین مسالی که وجود دارد و همه ما بهنوعی با آن درگیر بودهایم. اینها باعث شده که نویسنده به موضوعات سیاسی همواره با نگرانی نگاه کند. نگرانی از اینکه متهم به چیزی نشود. چه به طرفداری و چه به عدم طرفداری! علت اینکه ادبیات اینقدر کم به موضوعات سیاسی پرداخته است، شاید همین تابو بود موضوع سیاست در جامعه ما بوده باشد، البته اضافه کنید به این، مسائلی چون سانسور، خودسانسوری، ممیزی، کجفهمی و فشارهایی را که بر ادبیات وارد میشود. در چنین وضعی طبعاً نویسنده هم سعی میکند به موضوعات دیگری بپردازد. وقتی به سالهای قبل از انقلاب نگاه میکنید، میبینید آنها با فضای بسیار بستهتری مواجه بودهاند بهطوریکه بهصورت رسمی سانسور حضور دارد و فضای پلیسی و اختناق، کاملاً به چشم میخورد، در عین حال شما نمونههایی چون جلال آلاحمد را در این دوره میبینید که نمیشود از کنارشان بهراحتی گذشت. بعد از انقلاب بحث دو شقه شدن پیش آمد، قبل از انقلاب همه نویسندهها، چه مذهبیها و چه غیر مذهبیها، چه کسانی که بعدها بهعنوان دگراندیش مطرح شدند و چه کسانی که خودی شناخته شدند، همه در این معنا که جامعه آن روز را نقد کنند، اتفاق نظر داشتند. بعد از انقلاب اینها به دو بخش تقسیم شدند و دیدگاههای سیاسیشان را هم به همراه آوردند. همه به حوزة ادبیات آمدند، ولی هیچکس از آن ایدههای خاص سیاسی دست بر نداشت و به همین دلیل فکر میکنم آن ایدههای سیاسی به ادبیات ناب لطمه زد. درحالیکه ادبیات ناب در اعمال خودش به شدت اجتماعی است. چون بهشدت انسانی است و وقتی انسانی باشد، بهشدت اجتماعی خواهد بود، سیاسی خواهد بود، عاشقانه و شاعرانه خواهد بود و آنچه از انسان بربیاید، در آن ادبیات میتواند حضور پیدا کند، بدون اینکه تحمیل و یا فشاری از حوزههای دیگر بر او وارد شود. این ادبیات آرمانی که من از آن صحبت میکنم، چیزی است که درونمایههای سیاسی و اجتماعیاش و شاعرانگی و عاشقانه بودن و فلسفی بودنش از درون خودش جوشیده باشد و نه اینکه از دیدگاههای سیاسی نویسندهاش وام گرفته شده باشد.
مایلم به موضوع دیگری اشاره کنم و آن پرسش مهمی است که در ذهنم است؛ چرا ادبیات اینقدر زیر ذرهبین است. بهطور کلی و بهخصوص از حوزة سیاست، شاید به همین دلیل باشد که سؤال داریم که چرا ادبیات به موضوعات سیاسی نمیپردازد ولی این موضوع در حوزة سینما کمتر مطرح است؟
من فیلمهایی را میبینم که تصور میکنم اگر نویسندهای 10 درصد آن نگاه انتقادی را داشته باشد، با مشکلات جدی مواجه میشود به نظر میرسد که یکنوع نگاه خوشبینانهتری نسبت به مقوله سینما وجود دارد درحالیکه نسبت به ادبیات بهشدت این نگاه منفی است. تا حدی که تا بیست سال بعد از انقلاب کتابهای ادبیات از ارشاد جایزه نمیگرفت. این هراس، همیشه نسبت به ادبیات وجود داشته است. درحالیکه رمانها با تیراژ 4000 یا 5000 یا حداکثر 10000 نسخه، مخاطبان کمتری نسبت به سینما دارند. کار باید برعکس میبود یعنی باید در حوزة ادبیات اجازه میدادند. مسائل سیاسی و اجتماعی طرح شود و احیاناً نقد شود و در حوزة سینما سختگیری بیشتر میشد، درواقع این پارادوکس همیشه در ذهن من هست. که مثلاً در دهة 70، فیلمی به نمایش درمیآید بهنام “آژانس شیشهای” فیلمی بسیار تند، منتقد و در عین حال آرمانگرا و منطبق بر آرمانهای انقلاب اسلامی ولی در حوزه ادبیات احساس میکنیم به دلایلی آن حساسیتهایی که در دورة اولیه شکوفایی وجود داشت دیگر وجود ندارد. شاید بشود گفت یکنوع حالت بیحوصلگی یا دور ماندن از جامعه در این حوزه وجود داشته باشد. من فرق میگذارم بین نویسنده و اثری که خلق میکند و معتقدم نویسندههای بزرگ و آدمهای بزرگ آنهایی هستند که فعلشان از خودشان کوچکتر باشد. یعنی خودشان از کاری که انجام میدهند، بزرگتر باشند و متأسفانه در حوزة هنر ـ در همه حوزهها و نه فقط ادبیات ـ این اتفاق خیلی کم میافتد. آدمهایی که اثرشان به خودشان نزدیک باشد و خودشان از اثرشان قویتر باشند.
در ادبیاتی که خودش را نسبت به حوزههای اجتماعی و سیاسی متعهد به حساب میآورد؛ چه سوژه هایی میتوانست در این دو دهه مطرح شود، بدون اینکه به سیاسیکاری بیفتند. سوژههایی که طرح نشدهاند و شما نمونههایی ازآ ن را در این یکی دو داستانتان در فضای تقابل بین محرومیت و دستگاه قدرت و… طرح کردهاید!
همانطور که اشاره کردم به نظر من تمام مسائل ما، بدون استثناـ در هم تنیده با شرایط سیاسی ماست یعنی امکان ندارد شما روی یک موضوعی دست بگذارید که ریشههای سیاسی و اجتماعی نداشته باشد، بنابراین اگر کسی بخواهد به آن مسئله از منظور سیاسی و اجتماعی نگاه کند، مطمئناً به ریشههایش هم پی خواهد برد، ضمن اینکه هیچ تعهدی هم وجود ندارد که یک نویسنده یا هنرمند در طول دوران کاریاش همیشه به این ریشهها توجه کند و چهبسا که به دلیل وضعیت روحی خاصی که دارد ناگهان یک داستان شاعرانه یا عاشقانه و یا تکگویی بنویسد، اما اینطور هست که این فضا را کنار نخواهد گذاشت. من با توجه به آثاری که در یکی دو سال اخیر، خلق شدهاند، خیلی امیدوارم و به نظرم محصول این چالش و رویارویی و دوگانگی و گرایش غالب به سمت ادبیاتی خواهد بود که میکوشد تا دردها و رنجهای انسانی را منعکس کند.
بعضی میگویند که در حال حاضر شکلگیری این ادبیات متعهد به اجتماع و سیاست و موضوعات انسانی مورد نظر مخاطب نیست!
مطلقاً من با این ایده موافق نیستم. نمونهاش ادبیات پویا و نیرومند آمریکای شمالی است و شما میبینید که نویسندگانی که بعد از جنگ در آمریکا به وجود آمدند اینطورند. الان یک مجموعه داستان روبروی من هست که در سال 1988 “ریموند کارور” سردبیر این مجموعه بوده و درواقع از داستانهای کوتاه آمریکا جمعآوری کرده من مقدمه این کار را میخواندم ایشان نوشته است که: من مطلقاً داستانهایی را که موسوم به پستمدرن و فرمگرا و… هستند در این مجموعه نیاوردم، چون اعتقادی به آن نداشتم و فقط داستانهایی را جمعآوری کردم که نویسندگانشان به زندگی و مسائل انسانی متعهد هستند یعنی این نگرانی که اینجا وجود دارد، آنجا هم هست، منتها جریان غالب در آنجا در اختیار جریان فرمگرا نیست و جالب اینجاست که نویسندگانی که “کارور” در آن سال در اثرش معرفی شده است مثل “ریچارد فورد” یا “آن بتی” یا دیگران، اینها امروز در حال شکوفا شدن هستند و میبینیم که آثار آنها در آمریکا بهعنوان بهترین آثار مطرح میشود و به زبانهای مختلف ترجمه میشوند، یعنی جریان غالب آنجا، آن ادبیاتی نیست که ما بهعنوان ادبیات فرمگرا میشناسیم، همانطور که اشاره کردم اصلاً یکی از ضربههایی که ادبیات ما خورده است از همین مخاطبگریزی است که گفتم در شعر این بیشتر دیده میشود و خوشبختانه در ادبیات داستانی کمتر اتفاق افتاده است.
فکر میکنید از نظر ایجاد فضا چه ملزوماتی باید موجود باشد تا این ادبیات منتقد سیاسی ـ اجتماعی، نضج پیدا کرده به شکوفایی برسد.
ببینید باید اول ببینیم چه چیزی به آن ادبیات صدمه زده است، آن را دور کنیم، دقیقاً مثل گیاهی است باید علفهای هرز را از آن دور کنیم، حتی فکر میکنم یکی از آنها جدا کردن حوزه ادبیات از حوزههای دیگری است که ربطی به ادبیات ندارند ولی رویش تأثیر میگذارند، مثل همین بحث سیاستزدگی که مطرح شد، یکی همین فرمگرایی است، شکستن بعضی تابوهاست که نویسنده حتی در خلوت خودش هم نمیتواند آنها را بشکند. مسائل سیاسی واقعی، مسائل عمیقی است که ذهنیت را آزار میدهد نه چیزهایی که از طریق روزنامهها یا محافل حزبی سیاسی، اینطرف و آنطرف تبلیغ میشود. به نظرم اگر این اتفاقات بیفتد، آنوقت مجال رشد چنین ادبیاتی بیشتر است. ضمن اینکه من شخصاً با بیپروایی در داستاننویسی موافق نیستم، چون جامعه ما اینطور نیست شاید این اتفاق در فرانسه قابل قبول باشد ولی اینجا این موضوع را جامعه ما نمیپذیرد و فکر می کنم این خود نوعی سوءاستفاده در حوزه ادبیات است و متأسفانه تحت همین عناوین آثاری بهعنوان اثر ادبی خوب معروف میشود.