کیهان و پاورقیهای معروفش، از نیمهی پنهان تا ارتش ابتذال، سالها راوی زندهگی شخصی و هنری هنرمندانی بودند که در فضای پر از “فساد” حکومت پیشین، فرصت پیدا کرده بودند هنر را به تقدسشکنی و توهین و ابتذال آلوده بکنند تا انقلاب اسلامی از راه برسد و دست به یک پالایش بزرگ و اساسی بزند و دامن هنر را از هر لک پاکیزه بکند. در نوشتههای سلسلهوار روزنامهی کیهان و دنبالهروهایش، همیشه داستانی از اجرا و انتشار اثر هنریای سراسر وقاحت و قباحت، براساس معیارهای جمهوری اسلامی، در رژیم پیشین به چشم میخورد. از نمایشهای اجرا شده در جشن هنر شیراز تا گالریها و فیلمهایی که طبق نظریهی کاشفان “تهاجم فرهنگی” قصد داشتند ملت ایران را از فرهنگ بومی و مذهبی خود جدا بکنند. حالا اما پاورقیهای مشابه حیات خود را در سایتهای حکومتی ادامه میدهند با تغییر بازیگران. بازیگران مطرود صحنه دیگر نسل گذشته و رشد پیدا کرده زیر سایهی حکومت پهلوی نیستند. مجرمان امروزی، جوانانی هستند که در بعد از انقلاب اسلامی به دنیا آمدهاند، در جامعهی اسلامی بزرگ شدهاند و حالا که پا به عرصهی هنر گذاشتهاند، نه تنها آثارشان باب دل و طبع ممیزان بیست و چهار ساعته و غیررسمی حکومت نیست که در میان محصولاتشان، زیر ذرهبین حساس پاسداران مذهب و اخلاق رسمی، نکاتی به چشم میخورد که لایق “برخورد جدی” و جرح و جریمه است.
و این پاورقیهای نوآمده، در بطن و پنهان خود، چیزی ندارند جز اعتراف به شکست. اعتراف به ناتوانی حکومتی با دستگاههای تبلیغاتی دایمی که از صدا و سیما تا وزارتخانههای ارشاد و آموزش و پرورش را در اختیار دارد، هر آنچه مربوط به گذشته بوده را سوزانده و ممنوع کرده و قصد ساخت نسلی نو و پالوده و پاکیزه را داشته اما امروز آثار هنری همان نسل، محل شک و تردیدش شده و نمیتواند این تفاوت در زیست و زندهگی، آفریدن و آفرینش را تحمل کند و هر روز و هر ساعت، یک جرم جدید کشف میکند، به دستگاههای نظارتی گزارش میدهد و در انتظار برخورد و بستن و جمع کردن بساطشان میماند.
شکست البته از خیلی پیشتر آغاز شده بود. نسل انقلابی خیلی زود وا داد. آنها که وارد فضای هنر شده بودند و تز و تئوری سینما و ادبیاتداستانی اسلامی را داشتند، به در بسته خوردند، مسیر عوض کردند و به جایی رسیدند که خبری از آرمانهای انقلاب و امام نبود. نسل بعدی در مقابل دو گزینه قرار داشت. امکان کار و داشتن مجوزهای خاص و بودن همیشهگی در صحنه به قیمت همراهی با عقاید و ایدئولوژی حکومت یا جنگیدن برای به دست آوردن حداقلها؛ کمترین امکانات و جوازهایی که به سختی و با سختگیری صادر میشد. نمای کلی امروز، انتخاب نسل بعد از انقلاب را روشنتر میکند. با حکومتی طرف هستیم که با تمام امکاناتش، به اندازهی انگشتان یک دست هم هنرمند ِ پایبند و همگام و همعقیده تربیت نکرده. نسلی که هوای ساخت آثار مذهبی ندارد و اگر جایی هم با جهتگیریهای سیاسی همراهی میکند، نتیجهی کارش چیزی در حد فیلم “پاپاننامه”میشود که جواد شمقدری و دیگر حامیان فیلم، از کیفیت نهاییاش رضایت نداشتند و کارگردانش با گذشت چهار سال و پایان گرفتن عمر یک دولت و آمدن دولتی دیگر، فیلم و حرفش را یکجا پس گرفت. نسلی که قصهها و داستانها و شعرهای بیمجوزش را از طریق اینترنت و چاپهای الکترونیکی منتشر میکند و اهالی نمایش و نقاشیاش هر لحظه باید انتظار کفنپوشانی را بکشند که “عقیده” شغل و محل درآمد و گذران زندهگیشان است.
در تازهترین صید، تور سایتهای حکومتی، در یکی از شهرهای حیثیتی برای حکومت، “مشهد مقدس”، پهن شده. سایت رجانیوز گزارش کشف جرم جدید را اینطور آغاز میکند: “حال فرهنگی پایتخت معنوی ایران این روزها به لطف وزارت ارشاد خوب نیست. چنانکه گزارشها از برگزاری تئاترهای قبحشکن و گالریهای موهن در این شهر حکایت میکند.” طبق این نوشته که حکم گزارشی عمومی و غیرمحرمانه خطاب به نیروهای امنیتی را دارد، آمده در “مجتمع فرهنگی امام رضا”، “تئاتری قبحشکن” روی صحنه رفته؛ نمایشی که بازیگرانش با “لباس خواب و عدم حجاب مناسب” روی صحنه ظاهر شدهاند و به “عشقهای مثلثی” و “چند معشوقهگی” میپردازد. در ادامه، رجانیوز، برای خود و همفکرانش فضای وخیمتری میسازد و از گالریای میگوید که در آن “ نقاشی عجیبی را میشود دید که تداعیکنندهی گاوبازی اسپانیایی است و در آن از نماد عَلَم -دست حضرت عباس(ع)- با پارچهای قرمز استفاده شده است.” تا ناخواسته نشان بدهد که تابوترین نشانههای مذهبی هم در امان نماندهاند.
در پاورقیهای کیهانی، زمان به گذشتهی انقلاب ندیده میرسید و محل وقوع جرم عموما، شیراز، شهر شعر و شراب بود و حالا، امروز و اینجا، در پاورقیهای تازه، مکان داستان به “شهر مقدس” رسیده. به شهر “امام رضا” و بارگاه قدسی و “یا ضامن آهو” و زمان، همین حالاست. همین حالا که ایران همان امالقرای جهان اسلام است و جامعه چشم به رهبری داهیانهی “ ولیامر مسلمانان جهان” دارد. از پشت گزارشهای خشمگین رجانیوز و سایتهای همپیمان، آنچه خود را به نمایش میگذارد، چیزی جز شکست نیست. شکست در پرورش و تربیت یک نسل که قرار بود شهروندان و هنرمندانی با استاندارد حکومتی اسلامی باشند و بشارت دنیایی نو را بدهند. اما طبق گزارشهای خودی، که حتما نسبتی با سیاهنمایی و تلاش برای بدنام کردن حکومت ندارد، تصویری دیگر ساخته میشود. نسلی که نزدیک به چهار دهه با تفکر انقلابی و اسلامی روز را به شب میرساند اما در وقت موعود، در وقت آفریدن و خلق کردن، آن شخصیت دیگر خود را، آن شخصیت دریغ شده و ناپیدا و پنهان خود را به نمایش میگذارد. شخصیتی که طبق قاعدهی حکومتی سختگیر، باید بهتان بخورد، در مظان اتهام باشد و در صف توبیخ و تنبیه بایستد؛ چون از چارچوب ساخته شده برایش بیرون میزند و تربیت تعیین شده را نمیپذیرد.
لینکها:
قداستزدایی از پایتخت فرهنگی ایران
تماشای زنان بیحجاب در وان در گالریهای تهران