نگاه

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

نگاهی به فیلم کپی برابر اصل

پنج مولفه سینمای کیارستمی در آخرین اثرش

عباس کیارستمی در طول چهل سال گذشته همواره کارش را به عنوان هنرمندی مولف و صاحب سبک دنبال کرده است.  در تمامی فیلم های وی از آغاز تا به امروز مولفه های مشترکی دیده می شود که کپی برابر اصل نیز از این جمع مستثنی نیست. به بهانه نمایش این فیلم در جشنواره بین المللی فیلم کن نگاهی داریم به تکرار مولفه های همیشگی سینمای کیارستمی در تازه ترین اثر وی.

زنی فرانسوی که در شهر کوچکی در ایالت توسکانی صاحب یک گالری هنری است، برای حضور در مراسم رونمایی کتاب تازه ی یک نویسنده انگلیسی وارد سالنی می شود که نویسنده در آن جا در حال سخنرانی است. در این سکانس افتتاحیه دو شخصیت اصلی داستان با مایه هایی از طنز و به شکلی ظریف معرفی می شوند. زن فرانسوی مضطرب، خجالتی، حساس و پر احساس است و این را می شود از کلنجار رفتن های بی صدا و با ایما و اشاره با پسرکش که در سوی دیگر سالن شیطنت می کند به راحتی فهمید. در آن سو اما، نویسنده انگلیسی آنقدر خونسرد و سهل انگار و بی توجه به آدم های پیرامونش است که حتی فراموش می کند پیش از سخنرانی موبایلش را خاموش کند و وقتی زنگ تلفنش فضا را به هم می ریزد، بی هیچ واهمه ای سخنرانی را متوقف می کند و با آن سوی خط چند لحظه ای حرف می زند.

این شروع داستانی است که بر مدار چنین تعریفی از مرد و زن روایت شکل می گیرد. هر دو پس از دیدار با هم روانه دهکده ای تاریخی می شوند و گفت و گویی طولانی میان آنها شکل می گیرد. گفتگویی که در آغاز از گالری زن ( که نامش را هرگز نمی دانیم) و با بحث در باب کپی یا اصل بودن آثار و اهمیت اصل بودن یا نبودن شان شروع می شود و کم کم در گذر از مباحثات سنگین در باره مفاهیم هنری، به موضوعاتی که مرتبط با زندگی خصوصی زن و مرد است می انجامد. در روند روایت این داستان ساده اما پر از کلام، بر پنج مولفه سینمای کیارستمی بیش از بقیه قابل بررسی است.

 

1) جاده، سفر، حرکت و کلام

به جز فیلم “گزارش” تمامی فیلم های بلند کیارستمی در حرکتی ممتد و طولانی شکل گرفته است. زن و مرد فیلم کپی برابر اصل، همچون آدم های دیگر فیلم ها مدام در حال حرکتند. هیچ مسیری را دوبار نمی روند، مسیر هایشان مستقیم و روشن نیست. سر به هر کوچه ای در آن دهکده ایتالیایی که می گزارند، تهش معلوم نیست. و  همه ی کلام در این مسیر پر پیچ و خم شکل می گیرد. اما این بار چندان خبری از ماشین آقای بدیعی طعم گیلاس و یا خانم دستیار کارگردان زیردرختان زیتون نیست. زن و مرد همچون کودک “مسافر” و “خانه دوست کجاست” سفر درون دهکده را با پای پیاده طی می کنند. به طور مشخص، هر دو در سه جا توقف می کنند: یک کافه، یک رستوران و یک هتل. در هر سه بار توقف، روند دیالوگ های همگرا و پویا جای خود را به مشاجره ای اندوهبار می دهد که دفعه آخر، فیلم با همان توقف در هتل پایان می یابد. کپی برابر اصل، بهترین و روان ترین روایت جاده ای کیارستمی تا به حال است.

 

2) زن، موجودی که می تواند نباشد

سال ها پیش از این، کیارستمی در پاسخ به این سوال که چرا زن در فیلم های او نقشی بسیار کمرنگ دارد گفته بود چون نمی تواند زن را در محیط داخل خانه با حجاب به تصویر بکشد ترجیح می دهد اساسا زن را از فیلم هایش حذف کند. البته روشن بود که این صرفا یک توجیه است، چون اغلب فیلم های او در صحنه های خارجی رخ می دهند. نگاه کیارستمی به زن در تمام این سالها نگاه به موجودی وابسته به مرد بوده است که می شود او را به سادگی از سینما(زندگی) حذف کرد. حالا این بار در “کپی برابر اصل”، سی و اندی سال پس از “گزارش”، کیارستمی یک بار دیگر به سراغ زن به عنوان یک شخصیت رفته است و نشان می دهد که دیدگاهش نسبت به جنس مونث حتی رادیکال تر از گذشته هم شده است. اگر در گزارش، دلیل واضحی برای ناسازگاری زوج نمی دیدیم و مقصر مشخص نبود، در این جا زن فرانسوی، زن ضعیف و کم اراده ای است که عشق و مرگ را گدایی می کند.

 

3) زندگی و دیگر هیچ

نوعی از اگزیستانسیالیسم که کیارستمی دست کم از سه گانه کوکر به این سو به آن پرداخته، در کپی برابر اصل هم دیده می شود. مرد انگلیسی هرچند به ظاهر سرد و کم احساس به نظر می رسد، جاده و معنای سفر در زندگی را به خوبی می داند. جاری است و به هیچ روی حاضر نیست از سفر زندگی دست بکشد و پای بند زندگی با زنی شود که در دهکده ای کوچک مانده و در زیر زمین نمور گالری اش کار می کند. روز را با یاد آوری قطار شب آغاز می کند و در پاسخ به تقاضای زن که اورا دعوت به ماندن می کند فقط یک جمله را به زبان می آورد: باید به قطار ساعت نُه برسم.

 

4) یک فیلم، یک شخصیت

   تقریبا همه فیلم های کیارستمی یک شخصیت اصلی داشته اند و باقی آدم ها حضوری شبح وار و گذرا داشته اند. از محمد تجربه تا پسرک کلاش مسافر و از نعمت زاده خانه دوست تا بدیعی طعم گیلاس، همه آدم هایی تنها بوده اند که بار همه داستان بر دوش آنها بوده است. کپی برابر اصل هم از این قاعده مستثنی نیست. گرچه به ظاهر دو شخصیت اصلی در طول داستان به همراه هم روایت را پیش می برند، اما آدم اصلی و تنها، کماکان مرد قصه است و زن به واقع نقشی وابسته دارد. تنها اوست که تعیین کننده است و دغدغه دارد و حرف می زند و استدلال می کند و در جستجوست. زن تنها نقش یک پیرو را دارد نه یک راهبر. با آنکه با دیدن زن در صحنه انتهایی -که تنها روی تخت هتل دراز کشیده- با او همذات پنداری می کنیم و او را مغموم و مغبون ماجرا می دانیم فیلم با مرد نویسنده  و خارج شدن او از کادر به پایان می رسد. پایانی که به شدت یاد آور “زنگ تفریح” یا “تجربه” است.

 

5) پایان های نامتعارف

از دومین فیلم (کوتاه) کیارستمی- زنگ تفریح- به این سو، عمدتا پایان های مبهم و گاه غافلگیر کننده تماشاگر را به فکر واداشته اند. او به یک تعبیر، زیبا ترین و به یاد ماندنی ترین پایان بندی های تاریخ سینمای ایران را در کارنامه اش دارد. از سکانس پایانی شاعرانه و دوست داشتنی زیر درختان زیتون تا سکانس نهایی طعم گیلاس که گروه فیلمبرداری را نشان می دهد و از استخوان  روی موج های نهرآب در باد مارا خواهد برد تا گم شدن پسرک زنگ تفریح در هیاهوی اتوبان، همه نشان از گرایش خاص کیارستمی، به این یک مولفه  دارد. داستان کپی برابر اصل هم با پایانی چنین، نیمه بسته می ماند. روایت قصه، بنا کننده تردیدی دل نشین است که هیچگاه برطرف نمی شود: زن و مرد واقعا رابطه ای 15 ساله داشته اند و یا همه این ها باور های ذهنی یک “مرد نویسنده” و یک “زن خیال پرداز و عاشق پیشه است؟ این تردید، با پایان باز فیلم عمیق تر و دلچسب تر هم می شود. آیا مرد با خارج شدن از آخرین قاب فیلم، از دنیای زن نیز خارج می شود تا به قطارش برسد؟