تارا بهرام پور
در سال ۱۹۹۸، در یک جلسه پرسش و پاسخ در دانشگاه تهران یک دانشجو از جایش برخاست و خطاب به محمد خاتمی، روحانی اصلاح طلب که بتازگی رئیس جمهور شده بود گفت: “ما ارتش تو هستیم. کافی است یک کلمه بگویید تا برای شما به خیابانها بریزیم. “خاتمی در پاسخ گفت که اصلاحات باید بتدریج صورت بگیرد. این موضعگیری خاتمی آن روز دل دانشجویان را شکست و اخیرا نیز نتوانسته است ایران را در برابر دولتی که بعد از خودش آمد، مصون کند.
عجیب است که امروز ایرانیها همچنان از سقوط دولت مصدق در سال ۱۹۵۳ سوگوار هستند.مصدق نخست وزیر پیژاما پوش ایران که یکی از روشنفکر ترین رهبران ایران محسوب می شد. عجیب نیست زمانی که ایرانیان برای آزادی های بیشتر و انتخابات آزاد به خیابان ها آمدند، تصاویر این نجیب زاده با چشمان افسرده و کله ای بی مو را دست داشتند. برای آنها مصدق همچنان تصور همه ایده آل هایشان است.ایرانیان معتقدند اگر کودتایی که با حمایت آمریکا صورت گرفت منجر به برکناری او نمی شد، می توانست آنان را از چند دهه دیکتاتوری و عوام فریبی نجات بدهد.
کریستوفر بلگ، خبرنگار اکونومیست در تهران، در زندگینامه مصدق با عنوان “ قهرمان میهن پرست” با مصدق در آخرین تلاشش برای آوردن دموکراسی به ایران همراهی می کند اما از اشتباهاتش نمی گذرد. در این کتاب تصویری از یک مرد مرموز که نبوغ و انصاف اش در غرور تنیده شده بود، در برابر ما قرار می گیرد. همچنین پیش زمینه اختلاف امروز ایران و آمریکا نیز مشخص می شود.
در جریان جنگ جهانی دوم و بعد از آن، ایران محل رقابت سلطنت طلبان، کمونیست ها و ملی گرایان و شوروی، انگلیس و آمریکا شده بود که تلاش میکردند بر این کشور نفتخیز خلیج فارس تاثیر بگذارند. رضا شاه در سال ۱۹۴۱ توسط انگلیس برکنار شد و پسر ضعیف و بیتجربهاش بر تخت سلطنت نشست. بلگ مینویسد: «در دهه ۱۹۵۰ هیچ حزبی در ایران وجود نداشت و سیاست محدود به چهرهها بود که مصدق بزرگترین چهره زمان خود بود.
مصدق متولد ۱۸۸۲ و از یک خانواده اشراقی بود. وی در فرانسه و سوئیس حقوق خوانده بود و در انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۶ شرکت کرده بود. تا زمانی که در سال ۱۹۵۱ نخست وزیر شد، به مدت ۵۰ سال در سیاست ایران نقش داشت و ایرانیان او را به دلیل تجربیات و صداقتی که داشت، تحسین میکردند.
زمانی که در سال ۱۹۵۱ صنعت نفت ایران را ملی کرد، جنب و جوشی در جهان بپا کرد. مجله تایم او را بعنوان مرد سال برگزید و انگلستان از این موضوع بسیار خشمگین شد. شرکت انگلیسی- ایرانی نفت که امروز نامش بریتیش پترولیوم است در زمان رضا شاه توافق نامه ای را امضا کرده بود که ایران را بدل به یکی از مستعمره های انگلیس کرده بود. زمانی که مصدق این توافق را لغو کرد، انگلیس ترسید که بقیه توافق نامه هایی که با ایران داشت، لغو شود و به همین دلیل محاصره نفتی ایران را اعلام کرد. مصدق و انگستان در طول دو سال در مذاکراتی شرکت کردند که آمریکا نقش واسطه را بازی می کرد اما به هیچ نتیجه ای نمی رسیدند.
بلگ می گوید: “مصدق هیچ نقطه ضعفی در مورد دختران، پسران، پول، شراب، پیپ یا کارل مارکس نداشت. هر یک از این رذالت ها او را قابل درک تر می کرد. اما مخاطبان غربی او را یک معما می دیدند. آنها او را در عبای پشم شتر اش می دیدند یا درحالی که در تخت خوابیده است یا درحالیکه چمباتمه زده است و دست اش را بالا وپایین می برد.”
بلگ می نویسد: “برای مصدق نفت ملی مصداق زندگی، امید و زندگی بود و همانطور که خودش هم گفته بود ترجیح می داد نفت در اعماق زمین باقی بماند تا توسط خارجی ها کنترل شود.”
مصدق در بسیاری از مذاکرات می توانست جوری توافق کند که هم به سود انگلیسی ها باشد و هم غرور ایرانیان زیر سووال نرود. بلگ می نویسد: “مصدق با ملی گرایی اعتماد ایرانیان را جلب کرده بود و بسیاری از ایرانیان هر چیزی را که او بعنوان یک راه حل برای غرور ملی بر می گزید، قبول داشتند. نکته تراژیک اینجاست که او هرگز از آنان نخواسته بود که اینچنین باشند.”
اما اشتباه بزرگ او این بود که نتوانست قضاوت درستی از آمریکایی ها داشته باشد. آمریکا مثل انگستان قصد دست اندازی به نفت و سلطنت ایران را نداشت اما آیزنهاور که در سال ۱۹۵۳ رئیس جمهور آمریکا شد ژئوپولیتیک را از چشم تهدید شووری می دید. دیپلمات های انگلیسی تلاش کردند تا ایران را یک کشور بی ثبات معرفی کنند که به سمت کمونیسم می رود. مصدق قصد نداشت چنین اتفاقی بیافتد اما بجای اینکه آمریکایی ها را مطمئن کند از شوروی درخواست کمک مالی کرد بی آنکه متوجه خطر بازی کردن با ابرقدرت ها باشد. بلگ می نویسد: “او دیکتاتور به معنای یک فرد ظالم که به دنبال قدرت است، نبود اما او احساس یک دیکتاتور را القا می کرد.”
کودتای آمریکایی- انگلیسی علیه مصدق در همان سال اتفاق افتاد که یک صحنه سینمایی از رژه لات ها و فاحشه ها در خیابان بود که از کودتاچی ها پول گرفته بودند و تانک هایی که خانه مصدق را محاصره کرده بودند. مصدق از دیوار خانه همسایه ها فرار کرد. گزارش شده است که این کودتا یک میلیون دلار خرج داشته است و برخلاف احتمالاتی که وجود داشت موفق شد و اعتبار آمریکا را در ایران سیاه کرد.
بلگ می نویسد: “تقریبا در یک شب، آمریکا از یک نیروی خیرخواه بدل به همدست شاه در بی عدالتی و سرکوب شد.” خشم انباشته شده در دل مردم ۲۶ سال بعد منجر به اشغال سفارت آمریکا در ایران شد.
مصدق در کنار ملی کردن صنعت نفت، اصلاحات مهمی هم انجام داد که شامل بیمه تامین اجتماعی و کنترل اجاره ها و قوی کردن ایده تفکیک قوا می شد. بلگ ایران را در صورت بر سر قدرت ماندن مصدق تجسم می کند: یک دولت روشنفکر که در سیاست خارجی به سمت غرب متمایل بود. او می نویسد: “ایران مصدق می توانست یک الگوی مثبت برای سایر کشور ها باشد ورویای او همان رویایی بود که در تظاهرات بهار عربی در سال ۲۰۱۱، تجلی یافته بود.”
اما ایران مصدق از برای رهبری او از لحاظ سیاسی پختگی لازم را نداشت. مردم عادی در آن زمان کم سواد بودند و تجربه دموکراسی را نداشتند؛ مردم ایران رهبری عوام فریبی را دوست داشتند که احساساتشان را به او بسپارند. مصدق بسیار متمدنانه رفتار می کرد و توقع داشت که دیگران نیز چنین رفتاری داشته باشند. اما آنها اینطور نبودند. او همچنین خود را دست نیافتنی می دید اما اینطور نبود. بلگ او را قهرمان تراژدی های کلاسیک تصور می کند که غرور مانع بزرگی بر سر راهش بود، کسی که قادر نبود بین فواید و ایده آل ها تعادل برقرار کند؛ کاری که یک سیاستمدار برای آن ساخته شده است.
ایرانیان امروز با تحصیلات عالی و طبقه متوسط رو به رشد و تجربه تلخی که از تندروی و انزوا دارند مردم مناسب تری برای داشتن رهبری با راهکار روشن که از شکسته شدن چند تخم مرغ برای درست کردن املت دموکراسی ابایی ندارد، هستند تا مردمی که ۶۰ سال پیش در ایران زندگی می کردند. آنها چنین رهبری ندارند به همین دلیل همچنان تصویر مصدق را در گنجه هایشان دارند و آماده اند که در هر فرصتی قهرمان شکست خورده شان را به خیابان ها بازگردانند.
واشنگتن پست، ۲۱ ژوئیه