این روزها موضوع استراتژی جدید آمریکا در منطقه و به خصوص در قبال عراق، ایران و سوریه تبدیل به بحث روز رسانه های جهان آزاد شده و به جرات میتوان گفت، روزنامه یا شبکه تلویزیونی وجود ندارد که بخش قابل توجهی از اخبار خود را به این موضوع اختصاص ندهد. در نگاه اول، ممکن است به نظر آید که استراتژی جدید جورج بوش بیشتر بر موضوع عراق تکیه داشته و آمریکا فعلا قصد دارد به نحوی مشکلات خود در عراق را حل و فصل کند؛ ولی با نگاهی دقیق تر و مروری بر برخی فعالیت های یک سال گذشته، به نظر می رسد ایران هدف اصلی این استراتژی است.
از یک سو ایران، صرفنظراز وسعت و جمعیت اش به عنوان دومین کشور در میزان ذخیره نفتی پس از عربستان، با تولید حدود چهار میلیون بشکه نفت در روز مسلما نمیتواند هدف راحتی برای هرگونه حمله نظامی باشد. از سوی دیگر بسیار دور از انتظار می نماید که آمریکا و اروپا پس از چهار سال مذاکره توام با شکست در پرونده هسته ای، باز هم به این مذاکرات ادامه دهند یا از روند فعالیت های هسته ای ایران چشم پوشی کرده و از کنار آن بی تفاوت عبور کنند؛ بنا بر این اولین و مهم ترین بهانه برای هرگونه حمله ای می تواند موضوع پرونده هسته ای قلمداد شده و در نتیجه برای چنین حمله ای با توجه به تفاوت های چشمگیر ایران با عراق، می بایست راه کارهائی را در نظر گرفت که حمله نظامی به ایران، خطرات و پیامدهای ناگواری برای جهان در پی نداشته باشد؛ چرا که فراتر از همه ی مشکلات سیاسی، ایران مسلح به سلاحی به نام نفت است که هرگونه افزایش قیمت یا کاهش در میزان تزریق این ماده گرانبها به جهان صنعتی میتواند تاثیر مستقیمی بر افکارعمومی گذاشته و تغییراتی را در سبد اقتصادی مردم در بسیاری از نقاط دنیا بر جای بگذارد. به همین دلیل اولین قدم برای پی ریزی طرح حمله نظامی به ایران یافتن راه کاری برای مقابله با هرگونه اخلال در توازن نفت در جهان است.
چین با توجه به پیشرفت سریعی که در زمینه اقتصاد و تولید محصولات مختلف دارد، بیشترین میزان مصرف نفت در جهان را دارا می باشد و طبیعی است که هرگونه قطعنامه یا در بدترین شرایط، حمله نظامی به ایران، منوط به موافقت چین به عنوان کشوری است که علاوه بر عضویت دائم در شورای امنیت، منابع نفتی نیز در اختیار ندارد و ایران یکی از مهم ترین کشورهای منطقه در زمینه صدور نفت و گاز به چین می باشد. از طرف دیگر روسیه نیز با توجه به سرمایه گذاری های خود در تاسیسات هسته ای ایران و قراردادهای کلانی که در ارتباط با فروش سلاح های سبک و سنگین با ایران به امضا رسانده مانعی دیگر بر سر راه آمریکا در شکل دادن به حمله نظامی علیه ایران است. در نتیجه اولین اقدام آمریکا بعد از تضمین به روسیه و چین، یافتن راهی برای جلوگیری از خدشه دار شدن منافع این دو کشور است تا از این راه بتواند آنها را در شورای امنیت با خود همراه کند.
مسئولان ایرانی با تکیه بر این واقعیت که چین و روسیه راهی برای جایگزین کردن ایران با کشوری دیگر در منطقه ندارند، همواره با اطمینان سخن از گزافه گوئی های آمریکا به میان آورده و معتقدند که دلایل زیادی وجود دارد که به آمریکا اجازه حمله نظامی به ایران را نمی دهد؛ ولی این رویا با صدور قطعنامه ۱۷۳۷ شورای امنیت نقش بر آب شد و در کمال شگفتی قطعنامه مذکور با اکثریت آراء به تصویب رسید و حتی قطر به عنوان کشوری مسلمان به قطعنامه رای مثبت داد.
اگر اندکی به عقب باز گردیم درمی یابیم بیش از یک سال است که آمریکا در پی طراحی چنین شرایطی است.
پانزدهم بهمن ماه ۱۳۸۴ ملک عبدالله پادشاه تازه بر تخت نشسته عربستان سعودی در اولین سفر برون مرزی خود با تعداد زیادی از همراهان وارد پکن شد و سفر وی قریب به یک هفته به طول انجامید. بر اساس منابع خبری آگاه در آن زمان سفر ملک عبدالله به چین، اهداف خاصی را دنبال کرد ؛ ازجمله در این سفر بر همکاری های چین ـ عربستان و آمریکا در موضوع نفت تاکید شد و توافقنامه هائی در این زمینه به امضای طرفین رسید که مفاد آن آشکار نشد. در مقابل چین از عربستان خواسته بود تا از ایفای نقش آن در خاورمیانه دفاع کرده و به عنوان پشتیبان چین فعالیت کند.
دوازده روز قبل از سفر ملک عبدالله به چین، علی لاریجانی در حالی در پکن حضور داشت که هیئت بلندپایه ای از طرف آمریکا هم در چین بسر می برد و جالب اینجاست که هر دو هیئت ایرانی و آمریکائی هنگام ترک پکن، تصریح کردند که توانسته اند چین را در زمینه پرونده هسته ای ایران با خود همراه سازند.
از این موضوع می توان چنین نتیجه گیری کرد که عربستان با حمایت آمریکا قصد دارد در صورت بروز هرگونه خطری برای ایران (و نفت آن)، وارد عمل شده و اجازه ندهد که اقتصاد چین با خطر مواجه شود.
طرف دیگر این محور یعنی روسیه نیز در همین زمینه نیاز به حمایت ها و تضمین هائی داشت، به خصوص اینکه روسیه نقشی به مراتب فعال تر از چین در برخی پرونده های داغ خاورمیانه نظیر عراق، سوریه و لبنان دارد.
بیستم آبانماه ۸۵ علی لاریجانی در مسکو با ولادیمیر پوتین دیدار کرد و از مفاد مذاکرات صورت گرفته هیچ خبری منتشر نشد ولی گفته شد که سرفصل اصلی مذاکرات مذکور، پرونده هسته ای ایران و نقش روسیه در این پرونده بود. چهار روز پس از این دیدار، جورج بوش وارد مسکو شده و با پوتین ملاقات کرد. نتیجه این ملاقات موافقت آمریکا با عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی و آمادگی برای امضای قراردادهای اقتصادی میان دو کشور بود و هر چند که مقامات رسمی روسیه هرگونه ارتباط میان این موضوع با پرونده هسته ای ایران و موضع روسیه در این مورد را تکذیب کردند؛ ولی در دوم دی ماه ۸۵ رای موافق روسیه به قطعنامه ۱۷۳۷ ثابت کرد که مذاکرات بوش و پوتین برای آمریکا موفقیت آمیز بوده است.
با توجه به دو اقدام مهم صورت گرفته برای همراه ساختن چین و روسیه، ضرباهنگ تحرکات آمریکا برای برنامه ریزی چنین حمله ای ظرف یک ماه گذشته به شکل عجیبی سریع تر شده و حتی گزارش بیکر ـ هامیلتون و پیروزی دموکرات ها در انتخابات میاندوره ای کنگره آمریکا نیز نتوانسته این روند را خدشه دار سازد.
سرکیس نعوم تحلیلگر روزنامه لبنانی النهار در مقاله ۲۱ دی ماه خود می نویسد: “منابع آگاه نزدیک به تصمیم گیرندگان سیاسی در آمریکا میگویند، جورج بوش ایران را به جانشین خود نخواهد سبرد و به هر حال تصمیم حمله نظامی به ایران را خواهد گرفت و چنانچه این حمله با مشارکت اسرائیل بر اساس برنامه ای مدون و تقسیم وظایف صورت بگیرد قطعا موفقیت آمیز خواهد بود به طوری که آمریکا و اسرائیل خود را در دو جبهه ایران و سوریه وارد جنگ نظامی کرده و در این زمینه بوش نیزهیچ نگرانی از واکنش جهان اسلام نخواهد داشت؛ چرا که می داند در هر حال این واکنش را باید تحمل کند. بوش برای اجرای چنین حمله ای، نیازی به موافقت کنگره نیز ندارد؛ چرا که مطابق قانون اساسی آمریکا، رئیس جمهور می تواند هر تصمیمی را نود روز پس از طرح آن، بدون موافقت کنگره به مورد اجرا بگذارد. دست اندرکاران آمریکائی معتقدند که احتمال موفقیت چنین طرحی بسیار زیاد است و اولین دستاورد آن می تواند افزایش محبوبیت جمهوری خواهان در آمریکا در رقابت با دموکرات ها باشد”.
در این زمینه تبلیغات رسانه ای گسترده آمریکا (در راستای کنار هم قرار دادن ایران، بن لادن، حزب الله و حماس) نیز فضای تبلیغاتی قبل از حمله نظامی به عراق را تداعی میکند تا ان جا که یکی از کارشناسان نظامی لبنانی چندی قبل در مصاحبه با شبکه ماهواره ای الجزیره تصریح کرد که آمریکا در تابستان آینده حمله خود به ایران را اغاز میکند.
چنانچه آمریکا به واقع به دنبال عملی کردن چنین طرحی باشد، این سوال مطرح می شود که آیا این بار عدم اط
لاع رسانی صحیح از طرف رسانه های دولتی به مردم کشورمان به بهانه تکراری “جلوگیری از ایجاد ترس و نگرانی” به سود منافع ایران است یا مانند تصویب قطعنامه ۱۷۳۷ مردم را دچار شگفتی می کند؛ هر چند که شگفتی در مقابل صدور قطعنامه را هرگز نمی توان با شگفتی شروع جنگی تمام عیار قابل قیاس دانست!