اعلام شده بود روز پنج شنبه 3 بهمن ماه 87 ساعت 5 بعد از ظهر مراسم یادبود سالگرد درگذشت مهندس مهدی بازرگان در تالار بزرگ حسینیه ارشاد برگزار می شود. من هم مانند صدها تن دیگر خود را به این محل رساندم، اما با درب های بسته تالار مواجه شدم و با پارچه نوشته ای که اعلام می کرد مراسم انجام نمی شود، با امضای موسسه حسینیه ارشاد.
چند ماشین پلیس و تعدادی نظامی و لباس شخصی در اطراف حسینیه جلب توجه می کردند. گروهی از مامورین جلوی درب حسینیه ایستاده بودند و به مردمی که می خواستند وارد محل برگزاری شوند می گفتند: مراسم از سوی مسئولین حسینیه به وقت دیگری موکول شده. یکی از مامورین به من و چند نفری که علت بستن حسینیه را می پرسیدند جواب داد: به ما مربوط نیست، مسئولین حسینیه درها را بسته اند. به آنها گفتم ما و شما می دانیم انجام مراسم را چه کسانی ممنوع کرده اند. اما از شما می خواهم به فرماندهان خود از قول یک پیرمرد مراجعه کننده به حسینیه بگوئید: چرا این نظام از جمع شدن چند صد نفر در یک محل، آن هم برای فاتحه خوانی و یادبود کسی که اولین نخست وزیر این رژیم بود میترسد ؟ چه کاری از دست آدمهائی مانند من بر می آید ؟ آنها مرتب تکرار می کردند ما بیگناهیم. یکی از مامورین گفت: ما از شماها نمی ترسیم. از مغزتان می ترسیم. حرف جوانکی که لباس نیروی انتظامی بر تن داشت، تکانم داد. باتفاق دوستانی که جمع شده بودند تصمیم گرفتیم با مراجعه به دفتر حسینیه، ماجرای جلوگیری از برپایی مراسم سالگرد درگذشت مهندس بازرگان را جویا شویم. وقتی از جلوی مسجد حسینیه عبور می کردیم، ناگهان به یاد سال 1351 افتادم. آن روزها دکتر شریعتی در تالار زیرین حسینیه برای تعداد کثیری از جوانان و دانشجویان درس اسلام شناسی می داد. طبق معمول در ساعت معین شده از گوشه و کنار شهر شاگردان کلاس به حسینیه آمدند. اما با کمال تعجب با درب بسته حسینیه مواجه شدند. کم کم جمعیت زیاد شد. مامورین قصد پراکنده کردن آنها را داشتند. یکی از جوانان بالای مسجد کنار تالار که در حال ساخت بود رفت و خطاب به مامورین انتظامی گفت: به آنها که شما را به اینجا فرستاده اند تا درب حسینیه را به روی ما ببندید بگوئید، ما تا امروز با قلمی که شریعتی به دست ما داده بود می نوشتیم. ولی شما این قلم را از دست ما گرفتید. مطمئن باشید فردا به جای قلم مسلسل به دست خواهیم گرفت و شاهد بودیم که چنین شد.
کم کم به دفتر حسینیه رسیدیم و نزد آقای میناچی که خود را مسئول حسینیه می داند رفتیم. داستان را از او جویا شدیم. گفت به من مربوط نیست. مامورین امنیتی اینکار را کرده اند. از او خواستیم با توجه باینکه امضای حسینیه پای پارچه آمده رسما اعلام کنند اینکار را حسینیه نکرده، بعد از مقداری صغری کبری سرهم کردن گفت: اگر من اینکار را بکنم درب حسینیه را می بندند.
بحثی بین مراجعین و آقای میناچی درگرفت که نتیجه ای نداشت.حال سوال این است. عمل مامورین امنیتی و اطلاعاتی در جلوگیری از چنین مراسم هائی، بستن کانون مدافعین حقوق بشر، ریختن به خانه های مردم، ضرب و جرح و دستگیری و زندانی نمودن زنان، دانشجویان، کارگران، معلمان و هرکس که کوچکترین اعتراضی به اعمال خشونت آمیز حکومت انجام دهد، دستگیری تعدادی زن و مرد پیر و از کار افتاده که بعضی با ویلچر به فرودگاه آمده بودند و پاسپورت رسمی داشتند به این بهانه که شما می خواهید از بغداد به اشرف برای دیدن وابستگانتان بروید و از همه عبرت آموز تر تخریب گورهای دسته جمعی خاوران که سند زنده ای از کشتار دهه شصت و جنایت علیه بشریت با کشتار هزاران نفر در زندانها (تابستان 67) از سوی رژیم می باشد، همه و همه نشانه ی اثبات چه چیزی است؟ ضعف یا قدرت حاکمیت؟
استبدادیانی که کوشیدند با به آب بستن و تخریب قبر حسین (ع) اسوه مقاومت و ایستادگی در برابر یزید زمان، آن اثر ماندگار را از بین ببرند و استبدادیانی که می پندارند با تخریب خاوران که در دل خاک آن حسین گونه های زمان خوابیدهاند، آنها که علیه ظلم ظالمان و دین فروشان به قیمت جان ایستادند تا نشان دهند هرگز ذلت و ننگ تسلیم شدن در برابر قدرت های مطلقه را نمی پذیرند، می توانند آثار جنایت خود را بپوشانند؟ زهی خیال و پندار باطل. آیا چنین اعمالی نشانه ضعف است یا قدرت؟
اما سخنی با آنها که نام اپوزیسیون بر خود نهاده اند. آیا می پندارند با این همه ضعف و بی عملی آنها، روزی حاکمیت تن به رعایت حقوق مردم و دست برداشتن از ظلم و قساوت و تجاوز به حقوق مردم خواهد داد؟ هرگز. زهی تصور باطل. زهی خیال محال. به همه آنها که ظلم را می پذیرند و در مقابل ظالم تسلیم می شوند و سکوت می کنند و یا به اعتراض آبکی و توجیه گری بسنده می نمایند باید گفت: کسی که ظلم می کند با کسی که ظلم پذیر است، هر دو در آتشی که خود بر میفروزند خواهند سوخت. تاریخ نشان داده است که جباران قدرت بادکنکی دارند و با یک سوزن ناشی از مقاومت مردم نابود می شوند. آنها که شعار النصر بالرعب سر می دهند باید بدانند قبل از آنها بسیاری از نظامهای وحشت آفرین به سرنوشت محتوم خویش یعنی سوختن در آتشی که خود بر افروخته اند، سوخته اند و این قانونی است ابدی.
امروز دیگر همگان این واقعیت را درک می کنند که تنها راه پیروزی بر استبدادگران مقاومت است. مقاومت در برابر دیکتاتورها، مقاومت در برابر انحصار طلب ها و مقاومت در برابر بیدادگران.