عزیز گرانمایه محمد رهبر در تارنمای روز آنلاین به تاریخ دوشنبه ۹ مرداد ۹۱ با نگارش یادداشتی با عنوان شاه و ما به نقد مستند تلویزیونی “از تهران تا قاهره” که به تازگی از شبکه خصوصی من و تو پخش شد، پرداخته و با روایت بخشی از تاریخ معاصر خطاب به “جوانان تاریخ نخوانده” گوشه هایی از ستم هایی را که در دوران رژیم پادشاهی محمدرضا پهلوی در حق مبارزان سیاسی و چریکی آن زمان به ناروا روا داشته شده یاد آوری می کند و سرانجام نتیجه می گیرد که شاه تاوان خشونت هایی را پس داد که خود در حق آزادیخواهان روا می داشت؛ که “هر که باد بکارد، توفان درو می کند”.
اما فارغ از این یادآوری و مقدمه، آنچه نگارنده را واداشت تا چند سطر توضیح در پاسخ به این یادداشت بنویسد بند آخر این یادداشت بود، آنجا که نویسنده ی محترم می نویسد: “عدل و آزادی را نیز با دیگران و سلسله های بعدی نمی سنجند….. حالا من و تویِ ایرانی هرچند دلشکسته ی انقلابیم اما شرمنده ی شاه که دیگر نباید باشیم.”
در اینکه هیچ فرد ایرانی که در انقلاب ۵۷ مشارکت داشته یا دست کم نظاره گری موافق بوده، نباید خود را شرمنده شاه بداند، شکی نیست و کسی هم دست کم در بین منتقدان منصف انقلاب پیدا نمی شود که چنین درخواستی از ایرانیان کند که شرمنده باشید و از این شرمندگی برخود ببالید؛ اما به راستی این ایرانیان به دلیل نیاندیشیدن به سرانجام کار نباید در پیشگاه خود و تاریخ و نه در برابر حاکمی مستبد شرمنده باشند؟
از یاد نبریم که پیش از تشکیل دولت شاپور بختیار به عنوان تنها نخست وزیر مخالف کودتای ۲۸ مرداد، آخرین نخست وزیر با ارایه شرایط ۷ گانه (شاه از کشور برود و تعهد کند که از این به بعد سلطنت می کند و نه حکومت، انتخاب وزرا منحصر به نخست وزیر باشد، ساواک منحل شود، زندانیان سیاسی آزاد شوند، شرایط آزادی مطبوعات فراهم شود، بنیاد پهلوی به دولت منتقل شود و کمیسیون شاهنشاهی که در تمام امور دخالت میکرد حذف شود) پذیرفت که ریاست یک دولت غیرنظامی را برعهده گیرد. شاه هم با قبول تمامی شرایط او در ۹ دی ۱۳۵۷ بختیار را به نخستوزیری منصوب کرد. و پس از آن انحلال ساواک و آزادی زندانیان سیاسی و شکستن اعتصاب روزنامه نگاران به سرعت انجام شد.
پس از آن هر چند اندک، اما بودند روشنفکران و مبارزانی که بارها در رسانه های رسمی و غیر رسمی هشدار دادند که با کمی مدارا به ایران و آینده کشور فکر کنید تا مبادا دستاوردهای این حرکت عظیم به فرجامی تلخ بیانجامد.
حال پس از گذشت بیش از ۳ دهه این پرسش پابرجاست که واقعا آیا نمی شد انقلابیون، به ویژه خردورزانش، درایت بیشتری به خرج می دادند تا در سایه اصلاحات اساسی و استقرار آرامش با حذف استبداد در کشور مثلا از وارد آمدن میلیاردها دلار خسارت مالی و نابودی هزاران انسان بی گناه که تنها تا یک دهه بعد و با وقوع جنگی فرسایشی پدید آمد، پیشگیری کنند؟
شاه اعتراف کرد که صدای انقلاب را شنیده و از ایران گریخت، اما انقلابیون تازه نفس و پر ادعا، صدای پای سربازان صدام حسین در پشت مرزهای ایران نشنیدند؛ او که روباه صفتانه به انتظار ضعف ساختار دفاعی ایران نشسته بود تا با دست اندازی به کیان ملی ما، هزاران زن و مرد و کودک را قربانی آرزوهای پوچ خود کند.
دست آخر درست است که آنچنان که در مطلب “شاه و ما” خواندیم، عدل و آزادی را نیز با دیگران و سلسله های بعدی نمی سنجند، اما انسان ها در تمام تاریخ برای شهادت و شهامت اعتراف به اشتباه در پیشگاه تاریخ به سنجش نیاز دارند؛ وگرنه مکافات عمل خود مهمترین شاخص سنجش است.
توجیه یک اشتباه تاکتیکی می تواند حتی سرنوشت مسابقه های بعدی را هم تغییر دهد، در رقابت سخت و نفس گیر آزادی و دموکراسی، جامعه ایرانی بهتر است مدارا را تجربه کند و با سنجیدن گذشته و حال در برابر تاریخ پاسخگو باشد تا شاید آینده از آن آزادی شود و از تکرار بیهوده رهایی یابد.