نظامیان در برابر دنیای مدرن ایستاده اند

نویسنده
نادر ایرانی

» صف بندی های جامعه ایران در مصاحبه با علیرضا رجایی

علی رضا رجایی از فعالان ملی مذهبی در مصاحبه با روز از این نگرانی گفته است که “دریک وضع کاملا بدخیم  نیروهای ارتجاعی ضد نوسازی چنان قدرت بگیرند که اصولا بازگشت به مسیر نوسازی وتوسعه درایران، با بحران های شاید حتی غیرمترقبه وغیرقابل حلی مواجه شود.” وی معتقد است “دخالت نظامیان درامرسیاسی واقتصاد می تواند مانع قدرت گیری نیروهای طبقه متوسط ودولت حامی نوسازی درایران باشد.” این مصاحبه در پی می آید.

 

دردنیای مدرن اصل اساسی تشکیل حکومت مبتنی برتفکیک قوا است. در تفکیک قوا اصل براین بوده که نیروهای نظامی وامنیتی که مستعد ایجاد استبداد هستند، ‌از حکومت وقدرت به دورباشند وتنها به وظیفه اصلی خود یعنی ایجاد امنیت وحفظ تمامیت ارضی بپردازند. اما وقتی که یک نیروی نظامی وارد حوزه اقتصادی یک کشور می شود فکر می کنید این امر چه پیامدهایی این امر به دنبال خواهد داشت؟

همان طور که اشاره کردید  ساخت دولت مدرن براساس تداول قدرتی است که برآن استوار است. البته تا آن جا که به مسئله نوسازی وتوسعه مربوط می شود، دولت توتالیترنیز ذیل دولت مدرن شکل گرفته است. ولی دراین جا منظور من از دولت مدرن، درسنت لیبرالی آن است. اگر مجموعه نظامیان یا چیزی شبیه به آن ها، یعنی چیزی غیرنظامی به عنوان عنصر ثابتی درساختار قدرت باشد، به نحوی که به طور لایتغیری استمرار داشته باشد وبتواند به نحو موثر درساخت قدرت تاثیر بگذارد و چه بسا موثرترین مولفه درساخت قدرت باشد، در این صورت ما با ساخت دولت غیردمکراتیک مواجه خواهیم بود. این نهاد ثابت که تشکیل نهاد لایتغیر را می دهد، ‌دربدترین شکل آن می تواند نهاد نظامی باشد. چون نیروهای نظامی از یک نظم وسلسله مراتب بالا به پایین وسیعی برخوردارند، همواره می توانند دراین بازی دخالت کنند وقاعده بازی را به هم بزنند و به عنوان نهادی دائمی ساخت قدرت را شکل بدهند.

 

چرا این دست از نیروهای نظامی درکشورها به ویژه کشورهای توسعه نیافته دست بالا را درسیاست پیدا می کنند؟

 چون این دست از نیروها غالبا درداخل کشور خود یک توفیق ملی به دست آورده اند وازاین طریق خود را محق می دانند تا بقیه امور کشور را هم به دست بگیرند. از این رو این توفیق که اغلب مردم نیز درآن دخیل هستند وبرآن صحه می گذارند، منجر به آن می شود که رفته رفته این نیروی نظامی درشکل دهی به ساخت قدرت برای خود یک حق اساسی ودائمی قایل  شود. این نیرو قایل به این است که ما بودیم که درتاسیس دولت ملی ویا حفظ تمامیت ارضی آن  بیش از سایر مردم یا گروه های اجتماعی دیگر دخیل بوده ایم. بنابراین، این حق ما است که سازمان دولت را دراختیار، وبه هرحال به عنوان یک نیروی موثر دائمی درقدرت حضورداشته باشیم. این موضوع درکشورهای آمریکای لاتین و خاورمیانه مانند مصر، همین گونه بوده است. درترکیه یا پاکستان  هم می توانیم بگوییم کماکان اوضاع به همین نحواست.

 

تشکیل این طبقه جدید چه تهدیداتی را متوجه امنیت ملی یک  کشور می کند؟

ببینید، این طبقه جدید، گونه ای از یک طبقه کاذب است، زیرا درسازوکار طبیعی مناسبات اجتماعی یک کشور شکل نمی گیرد. بلکه به نوعی با برخورداری از موقعیت ها، اطلاعات، ونفوذهای سیاسی واقتصادی است که نیروی مذکور به این شکل بندی دست پیدا می کند. طبیعی است که حضور این نیرو درحوزه اقتصادی، همان گونه که درباره حضورآن درحوزه سیاست گفتم، ‌می تواند امکان برهم زدن قواعد حاکم براین حوزه را به دست بیاورد. از این رو این قبیل کشورها عملا دچار بحران توسعه می شوند. وقتی می گوییم بحران توسعه، ‌منظور آن نیست که بستر نوسازی دراین دست از کشورها متوقف می شود، ‌بلکه نوسازی نامکفی ونامتوازن دراین دست از کشورها اتفاق می افتد. زیرا یک گروه ویژه ای به دلیل برخورداری از رانت ودوری کامل از ریسک اقتصادی، از یک ثبات دائمی برخوردارند. برخلاف منطق بازارکه کاراقتصادی با ریسک است و نیروهای کارآفرین یا سرمایه آفرین، دررقابت با دیگران معنا می یابند. کشورهایی از این دست به دلیل اینکه از یک رانت دائمی قدرت سیاسی واقتصادی برخوردارند غالبا دچار بحران نوسازی می شوند.

 

آیا با حذف این نیرو مسئله نوسازی بلافاصله برطرف می شود؟

خیر این سخن به این معنا نیست. ما دربرخی از کشورهای توسعه نیافته، مثل پاکستان با این بحث بسیار مهم مواجه هستیم که وقتی از فرصت های تاریخی برای توسعه ونوسازی خود به دلیل  رانت های قدرت استفاده نکنند، که در این باره متاسفانه نظامی ها بیشتر از رانت قدرت برخوردارند، اتفاق اساسی که روی می دهد آن است که پایه های اجتماعی دیکتاتوری نیرومندتر می شود،  ونیروهای ارتجاعی درفقدان پروژه توسعه رشد می کنند. از این رو گسترش وریشه گیری نیروهای ارتجاعی گاهی مواقع ممکن است به صورت تاریخی، ‌فرصت توسعه را از یک کشور سلب بکند. به نظر می رسد که ما درپاکستان با چنین شرایطی مواجه هستیم.

 

این موضوع برای نیروهای ایدئولوژیک که حامی نظام مستقر محسوب می شوند چگونه قابل تحلیل است؟ این به معنی نابودی یک انقلاب یا نابودی استقلال یک کشور محسوب نمی شود؟

از این لحاظ  ممکن است قضیه به صورت عکس اتفاق بیفتد. یعنی برخورداری یک  جریان از رانت قدرت درکشوری که واجد میزانی از منابع است که به غیر از نفت، اصولا مبانی اقتصادی اش غیر جهانی است، وجز پایین ترین رتبه های اقتصادی به سر می برد، گاهی چنین نیرویی می تواند از ورود سرمایه خارجی ممانعت به عمل بیاورد. به این دلیل که برخورداری از این امکانات، وقتی که دربرابر یک سرمایه داری بزرگتر وسازمان یافته تر قرار می گیرد، این برخورداری ها را از دست می دهد، ‌مگر اینکه بخواهد استحاله پیداکند که این خود به نوعی، منجر به تعارض ایدئولوژیک  می شود. چون این فرصت رانت ها دربسیاری از موارد، در شرایطی ایجاد می شود که درنتیجه یک ایدئولوژی جهان سوم گرای درستیز با غرب اتفاق می افتد. اگر قرارباشد که این درنظم سرمایه داری جهانی استحاله شود، دیگر آن ایدئولوژی جهان سوم گرا مورد تردید وتزلزل اساسی قرار می گیرد وحیثیت رانتی یا مبنای مشروعیت رانتی آن اصولا مخدوش می شود. حال اگر این نیروی نظامی مستعد هضم شدن درنیروی جهانی باشد، به نظر من معنایش این خواهد بود که از اقتصاد تمرکز گرا دارد خارج می شود. معنای دیگر این شرایط این است که قرار است  ساخت دولت دچار تحول شود. بنابراین رانت اقتصادی دوره قبل به گونه ای از میان می رود ودرنهایت به یک نهاد اقتصادی شریک دربازارجهانی تبدیل می شود.

 

وقتی رانت ها بیشتر از طریق مبارزه فرضی، دراقتصاد داخلی تامین  شود، مبارزه صوری خارجی نیز ادامه می یابد، اما وقتی رانت داخلی با بحران بین المللی یا تحریم ها به خطر می افتد، نیروی رانتی نیزسرمایه اش به خطر می افتد. از این رومجبورند برای حفظ سرمایه ورهایی از تحریم ها دربازار سرمایه داری جهانی مستحیل شوند، بنابراین ناچارند تغییر موضع بدهند وبه یک شکلی منافع ملی را درارتباط با پیوستن به بازارجهانی توجیه کنند.

این حرف درستی است.

 

حال با توجه به این شرایط فکر می کنید که یک نیروی جهانی اگر بخواهد با کشور مدعی  حمایت از مظلوم یا مدعی  ایجاد توسعه به اشکال جدید، فارغ از نظام سرمایه داری برخورد کند  با این نیروی مسلط چگونه برخورد خواهد کرد؟آیا کماکان برخوردش با شوروی سابق به عنوان یک الگو ادامه خواهد داشت  یا مکانیزم های پیچیده ای را درپیش خواهد گرفت؟

بله به نظر می آید که مکانیزم برخورد پیجیده تر خواهد بود وبه صورتی که مثلا با شوروی سابق برخورد شد، دیگر برخورد نخواهد شد. درسطح خرد، البته  این موضوعی که اشاره کردید وجود دارد. مثلا تلاش می شود که دیپلمات های قدرت های بزرگ که اصول قدرت جهانی براساس منطق آنان شکل می گیرد، با  گروه های  اجتماعی کشور مذکور تماس بگیرند. ولی مدیریت کلان نظام بین الملل همان طور که مطرح کردید پیچیده تر است. اگر قرار باشد  یک عضو نظام بین الملل به یک عضو نافرمان تبدیل شود، تلاش می شود که به تدریج اساس  ساخت دولتی دگرگون شود. از این رو با توجه به موضوعی که شما اشاره کردید یعنی به گروه های ذی نفوذ کاملا توجه می شود. البته دگرگون کردن ساخت دولت یک پروژه معمولا طولانی است که درارتباط با دولت هایی با قدرت جهانی یا منطقه ای اعمال می شود. نباید فراموش کنیم که هرچقدر حوزه نفوذ عضو نظام بین المللی کمتر باشد تاثیرگذاری برآن نیز راحت تر خواهد بود. این شکل از رفتار مانند جراحی است که سعی می شود عضوی که قرار است برروی آن جراحی انجام شود، ‌از بقیه اجزا جدا شده وسپس عمل برروی آن صورت بگیرد. نظام بین الملل نیز ابتدا انزوا یا محاصره ایجاد می کند. اصطلاحی که درباره شوروی سابق به کار می بردند که شاید البته مودبانه نباشد، به کار بردن نواربهداشتی برای محدود ساختن این کشور بود. براین اساس کشور مذکور ابتدا منزوی می شود ودرنتیجه انزوا رفته رفته تضعیف می شود. این انزوا طبیعی است که درنتیجه تقلیل روابط بین المللی درهمه سطوح صورت می گیرد. گاهی وقت ها یک دولت ناراضی به دلیل اینکه نمی تواند تاثیر گذاری معنا داری درحوزه منطقه ای خود داشته باشد، از انزوا استقبال می کند. درواقع تبدیل به یک عضو غیر موثر می شود مانند کره شمالی  یا آلبانی زمان انور خوجه.

 

کشورهای نافرمان برای ورود به مناسبات بین الملل معمولا به چه ابزارهایی متوسل می شوند وتوسل به این ابزارها چه پیامدهایی دارد؟

این دست از کشورها برای اینکه از انزوا خارج شوند وبتوانند قدرت چانه زنی پیدا کنند تا دراین شرایط به میزانی از امکانات بین المللی دسترسی یابند، هیچ چاره ای ندارند جز اینکه به تسلیحات غیرمتعارف ورود پیدا کنند. تسلیحات متعارف برای چانه زنی بین المللی چندان کارساز نخواهد بود. دراین شرایط برای این دسته از کشورها تسلیحات غیرمتعارف است که می تواند قاعده بازی درنظام بین الملل را برهم بزند. این موضوع نیز درنتیجه پروژه انزوا سازی معمولا اتفاق می افتد که به نوبه خود نوعی عکس العمل، هم برای حفظ امنیت  وهم برای حفظ قدرت چانه زنی است.

 

زمانی که تغییر ساخت هدف نظام بین الملل قرار می گیرد، چه خروج از این انزوا چه رفتن به لاک انزوا، پیامدهایی دارد. بحث خروج از انزوا را مطرح کردید اما رفتن به لاک انزوا پروژه نوسازی وتوسعه را با چه مشکلاتی مواجه می کند ؟ مثلا درنظر بگیرید واگذاری پروژه های اقتصادی به  نیروهای نظامی یا عدم درنظرگرفتن موازین قانونی برای برگزاری مناقصه های اقتصادی که اخیرا درایران صورت گرفت، حوزه خصوصی کشوری مثل ایران را دچار چه مشکلاتی می کند؟

درمورد ایران واقعیت این است که مسیر کنترل ایران از سوی نظام بین الملل، مانند کشورهای انزواطلبی چون کره شمالی وآلبانی واز این قبیل نبوده است. زیرا درایران یک نیروی اجتماعی قابل توجهی وجود دارد که خواهان تغییر است. این نیروی خواهان تغییر با توجه به ساخت مسلط بردولت درموضع انتقادی قراردارد، به دلیل همین موضع متهم است که درهمسویی با غرب قرار دارد. البته واقعیت این است که معمولا غرب از این نیرو حداقل از جهت اعلام مواضع، حمایت  کرده است. بنابراین دربرخورد با ایران  ایجاد فضای انزوای مطلق صادق نیست. ایران درحال حاضر از طریق فروش نفت ارتباط وسیعی با نظام بین الملل دارد. همچنین رفت وآمدهای اعضای جامعه مدنی یعنی مردم ایران  با کشورهای دیگر گرچه به دلیل محدودیت های اقتصادی و… سخت صورت می گیرد ولی این ارتباطات کماکان ادامه دارد. به هرحال ارتباط ایران با نظام جهانی از نظر فرهنگی کاملا وسیع وبا تاثیرات بسیار روشنی انجام می شود. به این دلایل پروژه انزوا سازی به صورت حاد تاکنون ازجانب غرب اعمال نشده است. همان طور که درلابلای صحبت  شما هم بود بیشتر از منظر ایجاد محدودیت اقتصادی بوده که پروژه نوسازی درایران را با وقفه اساسی مواجه کرده است. البته یک دلیل اساسی تر دیگر آن است  که ما با محاصره غرب روبروهستیم ولی محاصره غرب یک محاصره ناگزیری نبوده، بلکه ما می توانستیم با مصالحه هایی از آن عبور کنیم. اینکه این اتفاق نیفتاده، درواقع حاکی از این است که اصولا درایران یک نیروی اجتماعی نوساز که بتواند زمامداری سیاسی را هم دراختیار بگیرد یا ایجاد نشده یا اگر هم ایجاد شده از دستیابی به ساخت قدرت سیاسی محروم شده است. مایلم این گونه جمع بندی کنم که درایران به طور مکانیکی ساخت مسلط سیاسی مانع از این شده که نیروی اجتماعی نوساز که می تواند پروژه نوسازی درایران را رهبری کند آنچنان که باید فعال شود.

 

در این جا منظور شما از ساخت سیاسی ورودنظامیان به این عرصه را نیز شامل می شود؟

به طور مشخص بله. اصولا ساخت رانتی قدرت اقتصادی درایران مانع از نوسازی است که بخش عمده آن  در سال های اخیرمربوط به تسلط  نظامیان دربخش های مختلف به ویژه اقتصاد  بوده است. بنابراین درایران ما با تاخیر نوسازی به طور مکانیکی روبروهستیم واین تاخیر درنتیجه آن است که پروژه دست اول دولت، پروژه نوسازی نبوده است؛ درلحظاتی درتاریخ انقلاب هم که این اتفاق روی داده مانند دوران آقای هاشمی رفسنجانی  ودوره آقای خاتمی، چون پروژه نوسازی درموقعیت ایران یک پروژه همه جانبه است، وجنس نیروی اجتماعی وابسته به تکنوکرات ها،  بورژوازی وطبقه متوسط است ، به محض آنکه درپروژه نوسازی مبسوط الید شود، معنای سیاسی اش آن است که ساخت سیاسی  به ساخت دمکراتیک میل می کند. از این رو هرلحظه این دورویداد ملازم یکدیگر بوده است، نیروی مقاومت واپسگرای که  با نوسازی سیاسی واقتصادی بیرون از دایره خودش روبروبوده، درمقابل آن مقاومت کرده است. بنابراین ما با یک بحران نوسازی به  معنایی که شما به آن اشاره کردید مواجه هستیم. علی رغم توانمند بودن نیروی نوساز درایران که به طورمکانیکی محروم شده،  که یکی از دلایل آن قویترشدن ساخت دولت بعد از انقلاب  نسبت به نیروی اجتماعی بوده  تا جایی که  دولت  تقریبا از نیروی اجتماعی استقلال یافته است، اما مشکل دراین است که تاخیر دربرنامه های نوسازی معنای وارونه اش این است که نیروهای ارتجاعی وواپسگرا و ضد نوسازی رفته رفته گسترده وسازماندهی شده اند واین مسیر، نوسازی را عقب تر انداخته  و راه انجام آن را سخت تر می کند. حتی ممکن است  دریک وضع کاملا بدخیم ناگهان نیروی ارتجاعی ضد نوسازی چنان قدرت بگیرد که اصولا بازگشت به مسیر نوسازی وتوسعه را با بحران های شاید حتی غیرمترقبه وغیرقابل حلی مواجه کند.