صفحهی بیستم از کتاب روانکاوی لئوناردو داوینچی، نوشتهی زیگموند فروید و ترجمهی پدرام راستی:
”… کندی و آهستگی که لئوناردو در کار از خود نشان میداد مثالزدنی بود. پس از اتمام یک بررسی اولیه، نقاشی شام آخر را پس از سه سال در کلیسای سانتاماریا به پایان رسانید. کی از همعصرانش، ماتئوبندلی، رماننویسی که در آن هنگام راهب جوانی در آن کلیسا بود، چنین نقل میکند که لئوناردو اغلب صبحهای زود از داربست بالا میرفت و تا شب قلم را از دست خود جدا نمیساخت و هرگز توجهی به خوردن و آشامیدن از خود نشان نمیداد. ولی بعد بدون آنکه دستی بر آن برد روزها از پی یکدیگر میگذشتند؛ گاهی برای ساعتها در مقابل تابلوی نقاشی مینشست و از بررسی آنها لذت میبرد. زمان دیگر مسقیما پس از اتمام کار در کاخ میلان، که در آن مجسمهی سوارکاری را برای فرانچسکو اسفورتسا ساخت تنها به جهت چند اشارت قلم بر روی نقش به کلیسا میآمد و بعد بیدرنگ دست از کار میکشید. بر اساس گفتهی وازاری او چندین سال بر روی نقاشی مونالیزا همسر مردی فلورانسی، جوکوندا کار کرد بی آنکه قادر باشد آن را به پایان برساند. شاید این شرایط به این دلیل بود که این اثر هرگز به دست کسی که آن را سفارش داده بود نرسید، بلکه نزد خود لئوناردو باقی ماند و توسط او به فرانسوی برده شد و تحت اقدامات شاه فرانسوای اول بود که هماکنون به عنوان یکی از با ارزشترین گنجینههای لوور به شمار میآید. هنگامی که کسی چنین گزارشهایی را در مورد روشهای کار لئوناردو با تعداد شگفتآور طرحها و مطالعات به جای مانده از او مقایسه میکند، وجود خصائل گریزپایی و بیثباتی را که کمترین تاثیری بر روی ارتباط لئوناردو با هنرش ندارد ا منکر میشود. به عکس، شخص پی به وجود اشتیاقی خارقالعاده نسبت به کار میبرد، غنای امکانات و احتمالات به شأنی که اتخاذ هر تصمیمی منوط به گردن نهادن بر تردید میباشد، ادعاهایی که به سختی برای آنها مجالی باقی میماند و خود بازداری از کار که به سختی برای آنها مجالی باقی میماند و خود بازداری از کار که حتی نمیتوان از آن با وجود عقبماندگی محتوم هنرمند از اهداف عالیهاش تعریفی به دست داد. کندی در کار، که از همان ابتدا در آثار لئناردو مشهور بود دال بر وجود علائم خودبازداری در او و مقدمهای برای کنار کشیدن از نقاشی بود، که بعدها ظاهر شد. چنین کندی در کار بود که سرنوشت شام آخر را بدانگونه رقم زد که سزاوار آن نبود. لئوناردو نمیتوانست روی خوشی به هنر نقاشی روی گچ از خود نشان دهد، نقاشیای که کار سریعی را طلب میکرد چون هنوز زیرکار مرطوب بود…”
فروید و داوینچی
فروید در کتاب “روانکاوی لئوناردو داوینچی” به بحث در خصوص رویای کودکی لئوناردو داوینچی میپردازد، رویایی که به زعم او کلید شناخت لئناردو و آثار او را به دست میدهد. در این رویا لئوناردو سوار بر بال خیال و در دورانی که فاصلهی او از حیث زمانی با دوران کودکیاش محل تامل است، به طرح مسئلهای میپردازد که فروید روانکاو آن را نمونهای ژرف برای تحقیق میداند و همچنین روانکاو را قادر میسازد تا در فحوای آن بستری مناسب برای تحلیل روانکاوانه بیابد.
فروید در ابتدا میکوشد تا با طرح رویای کرکس لئوناردو به ژرفنای افکار او دست یابد تا بتواند به بررسی اتهامهایی که برخی از همعصرانش به او نسبت دادهاند بپردازد. او شکلگیری این رویا را وامدار موارد مختلفی میداند. گذران دوران کودکی بدون حضور پدر و با مادری فقیر و مهجور، مادری که با بوسههای آتشین خود پسر را در جای همسر از دسترفتهی خویش نهاد، موجب شد تا افکار و رفتارهای شهوانی در کودک زودهنگام آهنگ فعالیت ساز کنند و از آن روی که رشد همزمان افکار شهوانی و رشد اندامی صورت نپذیرفت کودک ناچار شد تا آن را والایش کند، از نیروی عظیم آن در خلق آثار هنری بیشماری بهره گیرد، آثاری که در عین هنریبودنشان از افکار ناهوشیار خالقشان نیز بهرهور بودند که تنها دید روانکاوانه فروید را بدان راه بود.
آثار برجستهای همچون مونالیزا که در طول سالهای متمادی توجه همگان را یحتمل تنها به جهت عناصر و جلوههای هنریش برانگیخته است، زین پس نه تنها به سبب اعجاب و زیبایی هنریاش مورد تحسین واقع شد، که در عین حال از آن رو که مبین حالت روحی و روانی خالق خود بود، بیش از پیش روشننگران و هنردوستان را مفتون خود ساخت.
بیراه نیست اگر در اینجا به طرح مطلبی بپردازم؛ تحلیل سترگ فروید از ساز و کار و شکلگیری رشد روانی لئوناردو نه تنها پردهی پر ابهام را از رخ آثار جاودان لئوناردو برمیتاباند، که در عین حال توجه ژرفاندیش و نهانکاوی را معطوف به سلوک روانی و حیات جانکاه هنرمند میسازد که در راه خلق آثاری چنین اعجابانگیز از دالان هزارتوی استحالهها، سرکوبها و والایشها گذر کرده است و از این رهگذر با بیانی دیریاب، اما دلانگیز به آشکارساختن احساسات و عواطف درونی خود پرداخته است.
جای شگفتی نیست که فردی که در اوان کودکی از نعمت پدر برخوردار نبوده و با گذران چنین دورانی شالوده و بنیادهای فکری آتی خود را ریخته، به خلق چنین آثاری دست یازد.
حضرت مولانا میفرماید:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/ تا بگویم شرح درد اشتیاق
بسا لئوناردو این سینه را در بوم نقاشی خود بازیافت.
اما طرفه آنکه در پس پشت این تحلیلها خود تحلیلگراست که با خلق این اثر مجالی برای تحلیل خود نیز به دست داده است. میدانیم که پدر فروید در سن چهل سالگی با مادرش که در آن زمان در عنفوان جوانی بود و تنها بیست سال پیمان اقتران بست. هنگامی که فروید متولد شد برادر بزرگ او که از همسر قبلی پدرش بود، پسری یک ساله داشت. از آنجایی که شغل پدر مشارکت تمامی اعضای خانواده را طلب میکرد امیلی مادر فروید را نیز درگیر ساخته بود، لذا زیگموند خردسال را به یک دایه سپردند، بنابراین مادر و دایهاش هر دو برای او نقش مادری را ایفا میکردند. نخستین باری که فروید با مرگ رو به رو شد، دو سال بیش نداشت که برادر نه ماههاش را از دست داد. پر واضح است که مشاهدهی مرگ عضوی از خانواده در صغر سن چه اثر جانکاهی را میتواند در طفل دوساله بگذارد و این رویداد موجب هراسی ماندگار از فراق و مرگ مادر نیز گردید که تا بزرگسالی نیز ادامه یافت.