اوایل دهه بیست، شاه که از تحصیل در لو روزه سوئیس به تهران باز گشته بود، فردی را خود به همراه داشت که هرگز مشخص نشد نقش او در جریانات سیاسی آن روزها چه بود و چگونه به ناگهان ناپدید شده و اسناد کمی از حضورش در دربار شاه بر جای گذاشت.
“ارنست پرون” در ابتدا باغبانی ساده در مدرسه لو روزه بود که کم حرف میزد و خیلی زود به محمدرضا نزدیک شد که از تنهایی در سوئیس رنج میبرد. وی شبها به اتاق خواب شاه رفته و با تعریف داستان و خواندن کتابهای مختلف، او را خواب کرده و سپس از اتاق خارج میشد.
حضور پرون نزدیک شاه جوان برای همه تعجببرانگیز بود. حسین فردوست تنها همراه ایرانی شاه در لو روزه میگوید پرون اصلیترین نقش را در جدایی شاه و فوزیه ایفا کرد؛ بطوریکه مخفیانه فوزیه را به محل دیدارهای شبانه شاه میبرد تا شاهد خیانت همسر خود باشد.
بعدها فردوست کشف میکند که پرون تنها چند ماه قبل از ورود شاه به لو روزه در آن مدرسه استخدام شده و بعد از جدایی شاه و فوزیه نیز ایران را ترک میکند.
اسدالله علم وزیر دربار مقتدر شاه نیز در دستنوشتههای خود به بخش دیگری از حضور افراد مرموز در حکومت شاه میپردازد.
شاه و علم در یک گفتگوی دوستانه به فراماسونرها تاخته و از آنها به شدت انتقاد میکنند. علم از شاه میپرسد که چرا با وجودی که میدانید فلانی و فلانی فراماسون هستند و در تحمیل نخستوزیری علی امینی به شما نقش اصلی را ایفا کردند، آنها را کنار نمیگذارید.
شاه پاسخ میدهد که خودش هیچ گاه عضو جریان فراماسونری نشده و سعی دارد بدون کنار گذاشتن این افراد، از دور آنها را کنترل کند.
این سوال برای اسدالله علم باقی میماند که چرا شاه قدرتمندی چون محمدرضا نمیتواند علیرغم نفرت خود، اقدامی علیه اعضای شبکه فراماسونری بکند و اصلا آنها چگونه توانستهاند در تمامی بخشهای مختلف حاکمیت نفوذ کنند.
شاه در روزهای آوارگی خود و زمانی که کتاب پاسخ به تاریخ را مینگاشت، مهمترین دلیلی که برای سقوط خود میآورد، فعالیت کشورهای خارجی به خاطر اقدام شاه در بالا بردن قیمت نفت در جهان بود. بعدها چند تن دیگر از سران حکومت شاه نیز در کتابهای خود به این امر اشاره کردند که البته تائید یا تکذیب این مدعا در حوصله این یادداشت نمیگنجد.
از ابتدای انقلاب اسلامی با توجه به ایدههایی چون صدور انقلاب، تاثیرگذاری بر مسلمانان جهان، راهاندازی جنبش جهانی مستضعفان و… طبیعی بود که ایران دشمنان زیادی داشته باشد. در طول این سالها کشورهای خارجی تلاشهای مختلفی برای براندازی رژیم حاکم بر ایران انجام دادهاند. این فعالیتها دامنه گستردهای چون جنگ، تلاش برای ایجاد گروههای شبهنظامی، ترور، تحریم و… را در بر گرفت که اگر چه جمهوری اسلامی در آنها بیتقصیر نبود؛ ولی تمایل غرب به سقوط رژیم ایران نیز قابل انکار نیست.
در طول تاریخ همواره یکی از بهترین راههای از بین بردن یک حکومت، ایجاد شرایطی برای سقوط آن توسط مردم خودش بوده است. این همان جوهر مثال قدیمی ما، “تفرقه بیانداز و حکومت کن” است. این سوال مطرح میشود که اگر به جای دشمنان ایران بودیم، با توجه به نمونههای تاریخی فراوان؛ چه اقدامی انجام میدادیم؟ آیا دست به لشگرکشی و جنگ نظامی میزدیم تا نظام سقوط کند؟ یا دست به تحریم گسترده ایران میزدیم؟ آیا تلاش میکردیم تا رهبران ایران را ترور کنیم؟ یا جنبشهای تجزیهطلب را فعال میکردیم؟
نمونه اول در عراق آزمایش شد و اگر چه نتیجه داده و باعث سقوط دولت صدام حسین شد، ولی اصولا ملت عراق با ایران تفاوتهای بنیادین داشته و امکان اجرای چنین سناریویی در قبال ایران هرگز برای غرب فراهم نیست و این شاهد دلیل چندین سال کوبیدن بر طبل حمله نظامی به ایران باشد؛ بدون آنکه کوچکترین قدمی در این راستا برداشته شود.
تحریم گسترده اقتصادی و سیاسی نیز در مورد کره شمالی و کوبا اعمال شده و حداقل برای نمونهای چون کوبا، نیم قرن است که نتیجهای در بر نداشته است.
نمونه ترور رهبران سیاسی برای گروه شبهنظامی کوچکی چون حزبالله جواب نداده؛ چگونه بخواهد نظام یک کشور بزرگ مثل ایران را واژگون کند.
اما فعال کردن جنبشهای تجزیهطلب به عنوان یک نمونه دیگر نیز پاسخی نخواهد داشت؛ چرا که با وجود تمامی اختلافات طائفهای و فرهنگی اقوام مختلف ایرانی، پیوستگی و همبستگی آنان ریشه در خاکی به نام ایران دارد که گسستنی نیست.
در این بین بهترین راه برای یک سازمان جاسوسی یا یک کشور خارجی برای واژگون کردن یک دولت، همان نارضایتی گسترده داخلی و از مشروعیت افتادن آن در داخل کشور است.
با نگاهی به حوادث اخیر جاری در ایران، آنچه بیش از هر چیزی شگفتیآور میآفریند؛ حجم بیتدبیری و اشتباهات مهلکی است که هر عقل سلیمی را دچار تردید نسبت به عملکرد حاکمیت میکند؛ عملکردی که میر حسین موسوی را پس از بیست سال سکوت، با شعار بازگشت به “آرمانهای امام” (و نه آرمانی دیگر) به انتخابات میآورد و ظرف چند ساعت از پایان انتخابات او را تبدیل به رهبر اپوزیسیونی به گستردگی جنبش سبز میکند.
این عملکرد اشتباه و مهلک را این روزها در تمامی رفتارها و گفتارهای حاکمیت به خوبی مشاهده میکنیم. تلاش برای سرکوب هر چه بیشتر مردم و رهبران اصلاحطلب و بیدادگاههای مضحکی که برگزار میشود، هرج و مرج حاکم و اینکه اصلا مشخص نیست چه جناح یا دستگاهی باید پاسخگوی بازداشتها و سرکوبها باشد، بازی با درک عمومی مردم و ابله فرض کردن ملت ایران و سخنان شگفتانگیز رهبری مبنی بر عدم وجود بحران در ایران از همین دست نمونهها هستند.
این روزها چهرههایی چون بهزاد نبوی، مصطفی تاجزاده، سید محمد خاتمی، میر حسین موسوی، مهدی کروبی و… که صاحبان اصلی این انقلاب هستند در زندان و یا زیر شدیدترین فشارها هستند تا ناشناسهایی چون محمود احمدینژاد، سعید مرتضوی، احمد خاتمی، اسفندیار رحیم مشایی و صادق لاریجانی ظهور کرده و عنان کشور را در دست بگیرند.
روند اعتماد کردن آیتالله خامنهای به این افراد و بزرگ شدن توهم توطئه غرب علیه نظام نزد رهبری (آن هم از طریق افرادی چون خاتمی یا موسوی)، بسیار تعجببرانگیز و مشکوک است.
کودتاچیان مدتی است که بر طبل مزدوری بیگانه رهبران اصلاحطلب میکوبند و برای دین و دنیا فروشی امثال خاتمی بلافاصله به نمونه موجود در تاریخ صدر اسلام (طلحه و زبیر) پناه میبرند.
ارنست پرون بیش از نیم قرن پیش، با چند سال زحمت وارد دربار پهلوی شده، ازدواج و طلاق پادشاه ایران با دختر پادشاه مصر را مهندسی کرد. بعدتر فردوست که چند سال نیز رییس سازمان بازرسی کل کشور بود گفت که ماموریت پرون از طرف انگلیسها بود و هنگامی که ماموریتش به خاتمه رسید نیز ایران را ترک کرد.
اگر پرون یا فراماسونرهایی که در دهه چهل کشور را میگرداندند به این راحتی توانستند به داخل حلقه بسته نزدیکان شاه نفوذ کنند؛ چرا نباید اتهام وارده بر اصلاحطلبان را به خود حاکمیت بازگردانده و این فرضیه را قوی بدانیم که این در واقع حلقه کنونی اطراف رهبری (مصباحیون) هستند که مزدور بیگانگان بوده و با استفاده از تمایل آیتالله خامنهای به تمرکز قدرت در دستانش، عملا و ظرف چند سال کوتاه نظام حاکم بر ایران را رو به سقوط میبرند؟