صدا ♦ چهارفصل

نویسنده
لیلی نیکونظر و حمید منبتی

‏30 سال پیش، سیل مهاجرت که آغاز می‌شود، تقریباً تمامی اهالی موسیقی پاپ هجرت می‌کنند. موسیقی پاپ ایرانی، اینجا، ‏از میان می‌رود و در آن سوی آب‌ها، در لس‌آنجلس و آن حوالی به حیاتش ادامه می‌دهد. عده‌ای در این فاصله می‌برند و عده ‏زیادی هم می‌بازند. عده‌ای به حرفه خود می‌پردازند و عده‌ای دیگر یک سکوت طولانی را آغاز می‌کنند…‏


ghubmusic1.jpg

پرونده مهاجرت اهالی موسیقی

‎ ‎هجرت سرابی بود و بس…‏‎ ‎

شاید آن زمان که خواننده مطرح آن‌ور آب‌ها، مثل همیشه خود، صدای گرفته و خش‌دارش را در گلو حجم داد و خواند: ‏‏«هجرت سرابی بود و بس/ … خوابی که تعبیری نداشت/ هر کس که روزی یار بود/ اینجا مرا تنها گذاشت» پایان‌نامه ‏موسیقی‌دانان مهاجری را قرائت می‌کرد که هجرت سرابشان شده و جز «درد و دروغ» نصیبشان نشده بود و در آستانه تمام ‏شدن و اضمحلال می‌خواندند: «از تندباد حادثه/ گفتی که جان در برده‌ایم/ اما چه جان در بردنی؟/ دیریست در خود مرده‌ایم»‏

‏30 سال پیش، سیل مهاجرت که آغاز می‌شود، تقریباً تمامی اهالی موسیقی پاپ هجرت می‌کنند. موسیقی پاپ ایرانی، اینجا، ‏از میان می‌رود و در آن سوی آب‌ها، در لس‌آنجلس و آن حوالی به حیاتش ادامه می‌دهد. عده‌ای در این فاصله می‌برند و عده ‏زیادی هم می‌بازند. عده‌ای به حرفه خود می‌پردازند و عده‌ای دیگر یک سکوت طولانی را آغاز می‌کنند. «ایرج جنتی ‏عطایی» در کتاب «مرا به خانه‌ام ببر» در گفت‌وگو با «یغما گلرویی» می‌گوید: «من بعد از تبعید، سال‌ها به کار ترانه ‏نپرداختم. سال‌های آغازین تبعید من، به کار گل و به هر روی فراهم کردن حداقل امکانات زیستن و تن در ندادن و ‏نفروختن، گذشت و تلمذ و تحصیل در دانشگاه چلسی لندن» و در ادامه این گفت‌وگو، در پاسخ به سوال بعد که از دلیل این ‏اتفاق می‌پرسد، پاسخ می‌دهد: «چون من گرفتار آشفتگی فکری، دوباره بازیافتن خود و فرهنگ و مردم و مبارزه و جهان و ‏همه این ها… بودم» و باز ادامه می‌دهد: «تعداد ترانه‌هایی که من در اینجا ساخته‌ام واقعاً زیاد نیست، نسبت به سالیانی که در ‏تبعید هستم. شاید در 25 سال، در مجموع 30 ترانه هم نداشته باشم. باید بشمارم.»‏

این شاعر و ترانه‌سرای معروف، موفق‌ترین یا در زمره موفق‌ترین ترانه‌سرایان خارج از کشور است که اینطور از سکوت ‏و زمان‌های از دست رفته می‌گوید. «اسفندیار منفرد‌زاده» آهنگساز مشهور پیش از انقلاب، با کارنامه قابل توجه و ‏حسرت‌برانگیزی که موسیقی متن چند فیلم مهم سینمای پیش از انقلاب را در خود ثبت کرده است و یکی از رئوس مثلثی ‏طلایی است که دو راس دیگر آن «فرهاد» و «شهیار قنبری» ترانه‌سرا بودند ولی، سال‌هاست که در سکوت به سر می‌برد. ‏او که به قول خودش این روزها دوران بازنشستگی را پشت سر می‌گذارد، با خواننده‌های لس‌آنجلس هم میانه خوبی ندارد و ‏در پرسشی که علت سکوتش را جویا می‌شود، پاسخ می‌دهد: «برای چه کسی آهنگ بسازم؟!»‏

موج مهاجرت موسیقی‌دانان و اهالی موسیقی؛ خواننده‌ها، ترانه‌سرایان و آهنگسازان همین‌طور در سال‌های پس از انقلاب ‏هم ادامه پیدا می‌کند. حتی «بابک بیات» هم زمانی سودای مهاجرت به سرش می‌زند، ایران را ترک می‌کند و دوباره به ‏وطن باز می‌گردد. ادامه مشهور موج مهاجرت به «شادمهر عقیلی» هم می‌رسد؛ خواننده‌ای که به گمان خیلی‌ها، به سرعت ‏راه لس‌آنجلسی شدن را پیش و از جایگاه استحقاقی خود فاصله گرفت. این اواخر بحث مهاجرت اهالی موسیقی با سفر ‏‏«محسن نامجو» پیش آمده است؛ خواننده‌ای که مخالفان و موافقان افراطی‌اش و بحث‌های داغ‌‌شان او را بالاخره تا لقب «باب ‏دیلن ایران»(!) پیش بردند.‏

‏«خشایار اعتمادی» اولین خواننده پاپ دوره جدید، درباره مهاجرت‌ اهالی موسیقی و سوژه این گزارش می‌گوید: «مهاجرت ‏با خلق و خوی ما سازگار نیست. اینجا با همه کم و کاست، برای موسیقی‌دانان و آهنگسازان ایرانی بهتر است. خیلی‌ها ‏رفته‌اند و بازگشته‌اند. «فرزین خلعتبری» و «بابک بیات» جزو همین دسته بودند. حتی «عباس پژمان» بهترین و ‏موفقیت‌‌آمیزترین آثارش را در این مملکت ساخته است. هنرمندی که اینجا و در این سرزمین زیست می‌کند، سلیقه و ذائقه ‏مردم را بهتر و بیشتر می‌شناسد. به همین خاطر است که خیلی از آهنگسازان خوبی که اتفاقاً همان اوائل هم از ایران ‏مهاجرت کردند، مدت‌هاست که کار خوبی ارائه نداده‌اند یا آنقدر باهوش هستند که سکوت کنند.»‏

خشایار اعتمادی که این روزها هشتمین آلبوم خود؛ «خدا تو رو ببخشد» را به بازار فرستاده، به قول خود هیچگاه برای ‏مهاجرت وسوسه نشده است: «پنج- شش سال پیش، برای ملاقات با فامیل و اهالی خانواده از ایران خارج و آنجا از نزدیک ‏با محیط کار و طبع و خلق و خوی مهاجران موسیقی آشنا شدم. موافق با خلق و روحیات من نبود. فکر می‌کنم هنرمندان ‏داخل ایران، با وجود تمام محدودیت‌ها، نگاه عمیق‌تری به فرهنگ‌ها و ارزش‌های ایرانی دارند و آن ارزش و صیانتی که ‏برای هنر ایرانی قائل هستند وجاهت بیشتری دارد.» اعتمادی ادامه می‌دهد:‌ «موسیقی‌دانانی که از ایران خارج می‌شوند، ‏کمتر به اندازه گذشته خود می‌درخشند. هرچند، نباید کم‌لطف باشیم و بهتر است که اول در جایگاه آن ها قرار بگیریم و بعد ‏به جای آن ها تصمیم بگیریم. اما در کل، با وجود تمام کم‌لطفی‌هایی که اینجا به موسیقی‌دانان می‌شود، کم‌لطفی‌هایی که در ‏حق موسیقی ما می‌شود و به بدعت‌ها و نوآوری‌ها اجازه رشد نمی‌دهد؛ مهاجرت، تنها باعث می‌شود از فضای حس و حال و ‏اندیشه و خرد جامعه خودت دور شوی. البته آن ها که مهاجرت می‌کنند هم دلایل خودشان را دارند. وقتی بستری را برای ‏شکوفا شدن مهیا نمی‌بینند، ترجیح می‌دهند بروند جایی که بتوانند کار کنند.»‏

البته اعتمادی این را انکار نمی‌کند که: «در خارج هم آهنگسازان خوبی داریم.» هرچند که همچنان اعتقاد دارد: «عده زیادی ‏می‌روند و با ندامت باز می‌گردند، چون شرایط آنجا با روحیات و خلق و خوی کسی که اینجا به دنیا آمده و اینجا رشد کرده ‏و در همین سرزمین اعتبار کسب کرده، چندان هماهنگ نیست.»‏

کارشناس موسیقی؛ «فریدون شهبازان» هم می‌گوید: «عده‌ای می‌روند و موفق می‌شوند، عده‌ای هم موفق نمی‌شوند.» اما ‏شهبازیان این جریان را در یک کلام «به ضرر صددرصد فرهنگ و هنر مملکت» می‌داند. «فواد حجازی» نوازنده و ‏آهنگساز، با خنده می‌پرسد: «حالا اینکه «محسن نامجو» رفته، به نظر شما خیلی مهم است؟!» و ادامه می‌دهد: «آن ها که ‏مهاجرت می‌کنند، دو دسته هستند: یا کاملاً بی‌عرضه هستند و یا خیلی نابغه. پاسخ این خیلی نابغه بودن یا خیلی بی‌عرضه ‏بودن را خود موسیقی می‌دهد. عده‌ای رفته‌اند آن ور و پیازفروش(!) شده‌اند. عده‌ای هم رفته‌اند و موفق شده‌اند. یک عده که ‏استعداد موسیقی نداشته‌اند هم دست از پا درازتر برگشته‌اند. یک عده هم بودند که هی استاداستاد می‌شنیدند، رفتند آن ور آب ‏و نتوانستند کار کنند و بازگشتند. البته اگر خوب بودند، آنجا نگهشان می‌داشتند!»‏

ghubmusic2.jpg

خواننده و سرپرست گروه «خنیا»؛ «پری ملکی» هم می‌گوید: «مهاجرت یک موزیسین، از اینجا به جای دیگر اصلاً درست ‏نیست. موسیقی در هر جامعه‌ای از شرایط تاریخی، جغرافیایی و خصوصیات فرهنگی آن جامعه نشات می‌گیرد. من چطور ‏می‌توانم در کنار رود «راین» آواز «دشتی» بخوانم یا «شور»؟! رود «راین» آن احساسی که می‌خواهم به من نمی‌دهد. البته ‏موسیقی‌دانانی هم داریم که در خارج از ایران زندگی می‌کنند، می‌آیند و می‌روند. اما مهاجرت یک موسیقی‌دان از کشورش ‏به طور کلی دردی از ما دوا نمی‌کند، هرچند که موسیقی خودش دنیای پر وسعتی است.» ملکی ادامه می‌دهد: «برای من هم ‏این وسوسه پیش آمده که از ایران بروم، اما اینجا وطن من است. تنها در صورت ماندن می‌توانم دانسته‌ها و آگاهی‌هایم را به ‏جوان‌ترها منتقل کنم. هرچند این روزها، اوضاع موسیقی ما همه‌اش بلاتکلیفی است.» خواننده گروه «خنیا» ولی در نهایت ‏انکار نمی‌کند که: «تک و توک آهنگسازانی هم بودند که رفتند و موفق شدند. شاید اگر خیلی از آن ها که اوایل انقلاب رفتند، ‏نمی‌رفتند و می‌ماندند، به اندازه حالا موفق نمی‌شدند.» او اعتقاد دارد: «به نظر من درست این است که ادامه بدهیم. اینجا هم ‏ادامه بدهیم. شاید گشایشی بشود و ما بتوانیم راحت‌تر کار کنیم و به فعالیت‌های هنری‌مان بپردازیم.»‏

کارشناس موسیقی ارشاد، نوازنده کمانچه و ویلن؛ «داوود گنجه‌ای» می‌گوید: «من همه جا رفته‌ام. هیچ کجا مثل ایران ‏نیست. مردم به این خوبی، هوای به این خوبی…! کجا برویم؟ من اینجا همه‌اش رئیس بوده‌ام و وضع خوبی داشته‌ام. در ‏جوانی‌‌ام هم آنقدر خارج رفته‌ام و کنسرت داده‌ام که سیر شده‌ام. فکر می‌کنم انسان موفق، همه جا موفق است. الان داماد ‏من… داماد مرا می‌شناسید؟ «اردشیر کامکار» می‌خواهد برود خارج کنسرت بدهد، عزا گرفته است. فقط اینجا کمی ‏محبت‌ها کم شده است. برو از قول من بنویس سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد…!»‏

‏«رامین بهنا»، سرپرست آهنگسازان گروه‌های «راز شب» و «زی بازی» و آهنگساز فیلم‌ها و سریال‌هایی چون «نسل ‏سوخته» و «دوران سرکشی» که چند سالی هم رهبری ارکستر «محمد نوری» را بر عهده داشته، می‌گوید:‌ «گاهی فکر ‏مهاجرت به ذهن من هم خطور می‌کند. ممکن است روزی هم جدی شود، اما تا حالا که جدی نشده. به شرایط هم بستگی ‏دارد. کلی اگر می‌پرسید، موزیسین، فیلمساز، نویسنده، شاعر و کلاً هنرمندان با فرهنگ مملکتشان گره خورده‌اند. برای ‏کسی که از ابتدا در وطنش رشد کرده، آرزوهایی داشته، فکرهایی داشته و از ابتدا با هنر و فرهنگ مملکتش نزدیک و ‏همسایه بوده، مهاجرت بسیار سخت است. برای من زیاد پیش می‌آید که به خارج از کشور سفر کنم. آنجا که می‌روم گاهی ‏احساس می‌کنم نمی‌توانم موزیک بنویسم؛ انگار ریشه‌ام را زده‌اند.» او ادامه می‌دهد: «شرایط هم البته سخت شده است. ‏کاشکی می‌رفتیم ارشاد و کارمان تصویب نمی‌شد. کاش از ابتدا می‌دانستیم کارمان ممنوع است و تکلیفمان روشن بود. ‏امروزه قصه این است که بلاتکلیفیم؛ مجوز کارها را می‌گیریم، مجوز کنسرت را می‌گیریم، اما به مرحله اجرا که می‌رسیم، ‏همه چیز خراب می‌شود. من شش- هفت ماه پیش کنسرت داشتم؛ هفت خوان رستم را پشت سر گذاشتم. ما این روزها با ‏عشق‌مان کار می‌کنیم. اما تا کی؟ کی قرار است از انگیزه بیفتیم؟ چقدر، چند سال با عشق کار کنیم؟»‏

این آهنگساز معتقد است:‌ «اتفاقاً شرایط کار در خارج از ایران سخت‌تر است. برای پرودیوس ‏CD، با مشکل مواجه خواهیم ‏شد. ارتباطمان را با موسیقی، اهالی موسیقی و فرهنگمان قطع خواهیم کرد. هرچند این ها را هم نباید فراموش کنیم؛ گروهی ‏مثل «دستان» در خارج از ایران موفق شدند و اجراهای موفقی دارند؛ چه از لحاظ اجرا و چه از لحاظ بحث‌هایی که این ‏روزها روی موسیقی‌شان می‌شود. تعداد کنسرت‌های شجریان و علیزاده را در خارج از کشور بشمارید و با اینجا مقایسه ‏کنید. متاسفانه شرایط، اینجا خیلی سخت شده و سنگ‌اندازی‌ها باعث این ماجرا می‌شود، وگرنه هنرمندها عاشق مملکتشان ‏هستند. اما چه کار باید کرد؟»‏

‏«حبیب مفتاح بوشهری» آهنگساز و نوازنده بوشهری از دلایل مهاجرت موسیقی‌دانان، اینطور می‌گوید: «هرکس مهاجرت ‏می‌کند، بالاخره دلیلی دارد. من فکر می‌کنم هرجا که بروم و بمانم و بتوانم زندگی و کار کنم، برای مهاجرتم دلیل خوبی ‏است؛ حالا چه فرانسه، چه برزیل، چه تهران یا بوشهر. هرجا بتوانم خوب زندگی کنم، آنجا زندگی می‌کنم. اگر من به ‏فرانسه مهاجرت کرده‌ام، به دلیل این است که من می‌توانم آنجا کارهایی انجام بدهم که اینجا نمی‌توانم. من حرفه‌ام موسیقی ‏است و در ایران بیشتر از 3- 4 کنسرت نداشتم، اما در خارج از کشور می‌توانم در سال 50- 60 تا کنسرت داشته باشم و ‏هرچه اجرای بیشتری داشته باشم به موفقیت، تجربه و شناخت بیشتری می‌رسم؛ هم شناخت خودم از موسیقی و هم شناخت ‏بیشتر مردم از موسیقی من. نمی‌گویم اینجا آزادی نیست و آنجا هست؛ می‌گویم آنجا امکانات و اتفاقاتی پیش روی من است ‏که اینجا، در ایران پیش نمی‌آید.» او در ادامه می‌گوید:‌ «من اینجا را دوست دارم. مردم مرا درک می‌کنند، زبان مرا ‏می‌فهمند، باحال‌تر و بااحساس‌تر هستند. ولی من که حرفه‌ام موسیقی است در ایران نمی‌توانم زندگی کنم. پس باید به فکر ‏چاره باشم.‌ آنجا امکان اجراهای بیشتر دارم، درآمد بیشتری دارم و می‌توانم زندگی‌ام را بچرخانم…»‏

این نوازنده سازهای کوبه‌ای در ادامه حرف‌هایش به این اشاره می‌کند که بهتر است آن ها خودشان از موسیقی‌دانان ایرانی ‏دعوت کنند، تا اینکه موزیسین‌ها خودشان بی‌گدار به آب بزنند. مفتاح بوشهری می‌گوید: «70 درصد موسیقی‌دانان ما در ‏خارج موفق بوده‌اند و تنها 30 درصد به دلیل نداشتن توانایی کافی نتوانسته‌اند آنجا کار کنند و دوام بیاورند.» او بحثش را ‏اینطور به پایان می‌رساند: ‌«عده‌ای هم بوده‌اند که راه و چاه را بلد نبوده‌اند و نتوانسته‌اند با جامعه موسیقی اینجا ارتباط ‏برقرار کنند و به طور کلی نتوانسته‌اند ارتباط بگیرند. همین ها باعث شده این افراد سر از آشپزخانه رستوران‌ها در بیاورند، ‏کارشان را فراموش کنند و اصلاً به یاد نیاورند برای چه مهاجرت کرده‌اند…»‏

بحث و صحبت کم نیست، اما همان ترانه که ابتدای این نوشته آوردیم را به یاد بیاورید. شاید برای این خاتمه خوب باشد: ‏‏«من با تو گریه کرده‌ام/ در سوگ همراهان خویش/ آنان که عاشق مانده‌اند/ در خانه بر پیمان خویش» … در خانه بر پیمان ‏خویش!‏

منبع: ماهنامه «نسیم هراز»‏