احمد باطبی
جمشید بایرامی، عکاس سرشناس ایرانی و از نام های پر آوازه عکاسی در جهان، بعد از سالها فعالیت در عرصه عکاسی مستند اجتماعی و خبری، با راه اندازی کافیشاپی با عنوان کافهجمشید، محلی برای گردهم آمدن فعالان و دوستداران هنر عکاسی در ایران دایر کرده است. به همین مناسبت، احمد باطبی، که روزگاری در قاب بایرامی، به روی جلد اکونومیست و به سپس زندان اوین، راه یافت با وی از این کار تازه سخن گفته است. در این گفت و گو از آن “پیراهن خونین” هیچ گفته نشده است. بحث باطبی و بایرامی، بحث حرفه بوده است و بس.متن مصاحبه در پی می اید.
کافه جمشید در مجتمع آفتاب است. خیابان آفتاب، میدان ونک.جایی که جمشید بایرامی میزبان عکاسان حرفهای فعال در حوزههای مختلف عکس است. محلی برای آنکه عکاسان مطرح ایرانی و غیرایرانی بعد از دوری های ناشی از مشغله کاری، ساعتی در کنار هم به گپ و گفتوگو بپردازند. جمشید بایرامی در عین ایفای نقش میزبان و انجام تشریفات ورود و خروج میهمانان، لحظاتی را هم به پرسش و پاسخ با من پرداخت.
آقای بایرامی از خودتان بگویید.چطور شد که عکاس شدید؟
من متولد سال 1340 در یکی از محلههای جنوب شهر تهران هستم. عکاسی را به صورت تجربی و در همان سالهای نوجوانی و جوانی آغاز کردم. آن زمان قدری خودم را جمع و جور کردم و دوربینی تهیه کردم. از ابتدا هم عکاسی رنگی را تجربه کردم. من اساسا هیچ وقت عکس سیاه و سفید نگرفته ام، شاید دلیل آن هم این بود که همیشه مجذوب رنگها بوده ام. حالا هم همین طور است. اگر به عکسهای من مراجعه کنید خواهید دید که عنصر رنگ در این آثار، جایگاه ویژهای دارد. عکاسی من به شکل جدی با انقلاب و حوادث حول و حوش آن آغاز شد. من عکسهایی از آن دوران گرفتم که به نظر خودم اولین گام برای ورود به دنیای عکاسی حرفهای محسوب میشد. جنگ ایران و عراق نیز عامل مهم بعدی محسوب میشود که من را به شکل جدیتری به عکاسی حرفهای جذب کرد؛ اما علایق و امکانات اطرافم مرا به سمتی جهت داد که الگوهای کار حرفهای من، متمرکز مستند اجتماعی اقوام شد و کار خبری در کنار آن قرار گرفت. جنگ این امکان را به خیلیها داد تا با حداقل امکانات به عکاسی خبری بپردازند و کسب تجربه کنند. بعد از مدتی هم به یک استیل کلی و ویژه خودم رسیدم. نوع خاصی از به کار گیری نور، رنگ، فرم و ریتم.
در مورد این استیل کاری بیشتر توضیح بدهید.
برجستهترین فاکتور آن، به نظر خودم این است که سعی کرده ام از لنز واید استفاده کنم. به نظر من لنز واید، آدم را بیشتر از هر لنز دیگری به مردم نزدیک میکند. حال و هوای عکسهایی که با این لنز گرفته شده همیشه با حال و هوای واقعی مردم نزدیکتر بوده است و شما میتوانید در عکسها این را به خوبی حس کنید. مورد بعدی به نظر من روانشناسی اجتماعی است. نگاه روانشناسانه به سوژه در عکاسی به نظر من یکی از مهمترین مؤلفههای موجود است که تأثیر آن را در خود عکس هم میشود به وضوح دید. سعی من در عکاسی، داشتن یک تحلیل روانشناختی از سوژه است، تحلیلی که با واقعیت مطابق باشد. مورد بعدی سفر است. من برای عکاسی، سفرهای زیادی کرده ام. سفر برای من یک دانشگاه سیار است. دیدن آدمها و اقوام، کسب تجربه و شناخت از ماهیت واقعی آنها باعث میشود عکاس جلوههایی را در عکسها منعکس کند که نشانگر تفاوتهای واقعی بین جوامع انسانی است و هر عکس را به لحاظ ماهیتی با عکس دیگر متمایز میکند؛ بخش جامعهشناسی هم همین طور است. دید جامعهشناسانه یک عکاس کمتر از اهمیت دید روانشناسانه او نیست. سفر بهترین عامل برای تقویت و تکامل دید جامعه شناختی آدم است. از تأثیرات دیگر مسافرت برای من، شناخت ویژگیها و اندوختههای فرهنگی است. شناخت این دانستهها باعث شد که من بیشتر از گذشته به وطن و مردمم علاقهمند بشوم. شاید دلیل آنکه من همچنان در ایران زندگی میکنم همین باشد. به طور کلی من تمام این تجربیات را که در سفرهایم کسب کردم به عنوان استیل کارم مطرح می کنم.
این استیل کلی به لحاظ تکنیکی به چه شکل بوده است؟
تکنیک من در طراحی موضوعات در عکسهایم به این شکل بوده که همیشه یک چهره و نماد در مرکز توجه و باقی اتفاقات در بکراند قرار گرفته اند. هیچگاه طبیعت را به شکل خالی و خام کار نکردهام. آدمها به عنوان نمادهای فرهنگی مکانهایی که در آنها عکاسی کردم، در آن قرار گرفتهاند و در واقع ترکیب آنها به این شکل به عنوان تکنیک ویژه خودم محسوب میشود. موضوعاتی مثل، کار آدمها، مناسبات انسانی، مراسم دینی، جشنهای فرهنگی، لبخند یک کشاورز در حال کار کردن و… تماما این اجازه را به آدم میدهد تا در لحظهای مناسب این ترکیب را ایجاد و ثبت کند.
عکسهایی که از شما تا به امروز منتشر شده، در حوزههای مختلفی بوده و شما عموما در تمام آنها هم موفقیت داشته و هم قدرت خود را نشان داده اید. عکاسی مستند اجتماعی، عکاسی خبری، عکاسی طبیعت و… خودتان را در کدام یک از این حوزهها موفقتر میدانید؟
نمیدانم چطور باید به این سؤال پاسخ بدهم، اما عکاسی خبری به نوعی در قید زمان و مکان است؛ یعنی تاریخ مصرف دارد. اکثر آنها مربوط میشود به یک اتفاق که در همان زمان مهم محسوب میشود. اما در عکاسی مستند اجتماعی هرچقدر از عمر عکسها بگذرد با ارزشتر میشود. عکاسی مستند اجتماعی به این دلیل برای من خوشایندتر است که خودم را با آن موفقتر حس میکنم. شاید هم دلیل دیگر این احساس این باشد که من زیاد به روستاها و جاهایی که هنوز شکل سنتی خودشان را حفظ کردهاند سفر کردهام و پیوند با گذشته، من را تحت تأثیر قرار داده است. احساس میکنم حالا یک آدم سنتی هستم تا مدرن. عکاسی مستند اجتماعی در این فضا، امکان پرداخت بیشتری دارد تا فضای مدرن. به گمان من ترکیب این احساس و گرایش به این شکل سنتی، من را بیشتر زنده نگه میدارد تا عکاسی خبری.
تا به امروز بسیاری از عکسهای شما در حوزههای مختلف از دید مخاطبین و یا جشنوارهها و مسابقهها به عنوان عکسهای برجسته انتخاب شده اند، به نظر شما بهترین عکسهای شما کدام هستند؟
انتخاب عکس خوب برای من خیلی مشکل است، چون خیلی از عکسهایم را دوست دارم، اما چیزهایی که حالا در خاطرم هست یکی مربوط می شود به بازگشت اسرا. آن روزها عکسی گرفتم که مربوط به ورود اسرا به خاک وطن بود و ورود یک دوست و همکلاسی قدیمی که سالها در خاک عراق اسیر بود. یا عکس دیگری مربوط به تشییع جنازه پیکر شهدای جنگ در استادیوم شیرودی. آن عکسها خیلی تلخ هستند و به نظرم این تلخی، تلخی عجیبی است که هر کس آن را نمیتواند تجربه کند. همین طور مجموعه عکس افغان که مربوط به زندگی پناهجویان افغانی است. به نظرم این عکسها نسبت به عکسهای دیگرم، برایم ویژگی خاصی دارند و اگر قرار باشد انتخابی بکنم آنها را انتخاب میکنم.
آقای بایرامی، به نظر شما یک عکس خوب چه ویژگیهایی دارد؟
طبیعتا چند ویژگی اولیه وجود دارد مثل نور، رنگ، فرم، ریتم و… اما به نظر من مهمتر از هر کدام اینها، اول انتخاب لنز و دوم انتخاب لحظه است. انتخاب لنز برای برقراری ارتباط صحیح و قرارگرفتن فاصله درست و صحیح سوژه با مخاطب و انتخاب فاصله برای اینکه انتقال احساس دقیقا در لحظهای صورت میگیرد که تشخیص آن در زمان مورد نظر و ثبت آن، همان دید حرفهای در عکاسی است که یک عکاس خوب باید به آن مسلط باشد. مثلا در یک لحظه سکوت، خنده و یا اعتراض و یایک خداحافظی ساده و… مهم لحظهای است که احساس آن در حد اوج است. ویژگی مهم یک عکس خوب ثبت همین لحظه است. مثلا شهرت تابلوی لبخند ژکوند همین است. تصویرسازی لحظه بین لبخند و سکوت زن درون تابلو. یک عکاس خوب هم باید برای ثبت یک عکس خوب دقیقا همین لحظه را ثبت کند. این یعنی نکته طلایی.
برنامه آیندهتان چیست؟
تصمیم دارم عکاسی مستند اجتماعی را، تا زمانی که نفس میکشم، ادامه بدهم. دنبال این هم هستم که دو سه جلد کتاب آماده شدهام را به زودی منتشرکنم و اگر بتوانم یک جایی را مثل این کافیشاپ درست کنم تا بتوانم با ایجاد یک پاتوق مناسب برای جوانان و علاقهمندان به عکاسی، تجربیاتی را که در طول این سالها کسب کردهام به آنها منتقل کنم. چون افتخار ایران در خاورمیانه این است که سومین کشوری بوده که دوربین به آن وارد شده است. امروزه بسیاری از عکاسان ایرانی به عنوان برترین عکاسان جهان محسوب میشوند و این افتخار باید با آموزش و انتقال تجربه تداوم داشته باشد.
با سپاس فراوان از شما.