مسابقات فوتبال یورو 2012 امروز در گروه مرگ ادامه پیدا کرد. پرتغالی ها دانمارک را شکست دادند، آلمانی ها هم هلندی ها را یک نیمه لوله کردند، نیمه دوم هم نزدیک بود سوسک بشوند که نشدند. البته این مسابقات همچنان به عرصه مسابقه جمله سازی خبرنگاران ورزشی هموطن تبدیل شده است. رجا نیوز نوشت: “چنگال شاهین روی صورت لاله ها”( ترجمه: آلمان بر هلند پیروز شد) و دیروز هم نوشت “ماتادورها در اندیشه شکست پیرمرد” ملاقات لاجوردی ها با صدرنشین. جالب این که وقتی یک جمله جالب به ذهن خبرنگاران ورزشی خطور می کند، فورا یک خبر برای تیترشان درست می کنند، حتی اگر همان خبر را قبلا اعلام کرده باشند؛ “گره کور در گروه مرگ”( ترجمه: پرتغال بر دانمارک پیروز شد) آدم اگر فقط تیترها را بخواند فکر می کند خبرهای تصادفات و آدم کشی را در صفحه حوادث می خواند. نمی دانم چرا این خبرها را می خوانم یاد گودزیلا و دراکولا و محسن رضایی می افتم.
نترس، عقب نمی مونی
این محمود احمدی نژاد هم مثل جیگر کلاه قرمزی روز به روز جذاب تر و دلفریب تر می شود. گفته است: “برخی در کشور مسابقه دروغ راه انداخته اند.” آگاهان اعلام کردند: “شما نترس، عقب نمی مونی.” معاون پارلمانی ریاست جمهوری اعلام کرد: “در حوزه اختیارات رئیس جمهور دخالت نکنید.” قرار شد از این به بعد هر یک از اعضای قوای سه گانه خواستند دروغ بگویند قبلا با رئیس جمهور هماهنگ کنند که شان رئیس جمهور حفظ شود.
غرور و قطعه هواپیما
خوشم می آید که همین جوری تند و تند عزیزان و سروران محترم خودشان را لو می دهند. برادر عزیز آقای سلطانیه یکی از مسوولان پرونده هسته ای که فعلا دارد در جریان تشییع جنازه از استانبول به بغداد و از آنجا به مسکو می رود تا سرانجام در وین دفن شود، گفت: “غنی سازی اورانیوم غرور ملی ایرانیان است، با قطعه هواپیما مبادله اش نمی کنیم.” آگاهان گفتند خوب می زنند پدرت را در می آورند، مقام مذکور گفت: “ولی من وایستادم که وایستادم، به حضرت عباس که وایستادم، جان خودم که وایستادم، به همه چیزم که وایستادم.” البته به نظر من این ایستادگی خیلی مهم است. این که شش سال هزینه کنی برای انرژی صلح آمیز و قرار باشد به ایران هسته ای برسیم و بعد هم تازه متوجه بشویم که نمی خواستیم برسیم، می خواستیم از اینکه قرار است برسیم احساس غرور کنیم. حفظ منافع ملی توسط یک دولت عاقل و جیگر یعنی همین.
هاشمی برو اون ور، هاشمی بیا این ور
آقا! دستور رسید. این هاشمی رفسنجانی هم که بلاتکلیف ایستاده بود که چه بکند و چه نکند، یا اصلا بکند یا نکند، یا فرضا برود یا نرود، تکلیفش معلوم شد. برادر محسن رفیقدوست که مثل ستاره هالی هر 76 سال یک بار ظاهر و مجددا غایب می شود، در آسمان رسانه های ایرانی ظاهر شد و دستور داد که “ هاشمی رفسنجانی باید کنار رهبر باشد.” حالا اصلا معلوم نیست خود رهبر کجا هست که هاشمی باید کنارش باشد، یک روز می رود اولترا راست می چسبد به مصباح یزدی، فردا مثل کش اختلاس کششششششششششش می آید و می رود اولترا چپ، بغل دست فیدل کاسترو. حالا کجا پیدایش بکند و پهلوی او بایستد هم خودش هنر می خواهد. چهار سال داشت زور می زد خودش را به رهبری بچسباند، طرف با لگد زد پرتش کرد به زباله دانی تاریخ، حالا به زور باید برود بچسبد به آقا.
فرج، توهم!؟
به نظرم باید حتما حتما قرص هایش را سر موقع بخورد. حالش خیلی بد است، یکی به دادش برسد، حداقل آب بریزید روش که آتش نگیرد. دو روز قبل فرج سلحشور، گفت که بعد از نمایش یوسف پیامبر یک میلیون به مسجدروهای تاجیکستان اضافه شدند. ممنون، دستت درد نکند، دیروز هم گفت “انقلاب های مصر و تونس مدیون سریال یوسف است.” البته ممکن است فکر کنید طرف از دست رفته، ولی من خیلی ها را دیدم که از فرج هم بیشتر توهم داشتند، یک سفری رفته اند مشهد، آنها را بسته اند به ضریح، خود آقا امام رضا در بخش روانکاوی، که سمت چپ حرم است، شفایش داده. بیخودی نروید به سمت راست حرم که قسمت فیزیوتراپی و زنان و زایمان است، یکهو دیدی ششماه دیگر سلحشور سه قلو زائید. می ترسم فردا فرج سلحشور اعلام کند خداوند اصولا حضرت یوسف را از روی سریال من به نبوت مبعوث کرد. یک دفعه دیدید گفت، اصلا حالش خوب نیست.
شهیدان زنده اند
تا حالا دیدید کسی قطار تهران مشهد را بدزدد و با اسلحه راننده را تهدید کند و بگوید برو بندرعباس؟ اگر چنین خبری شنیدید اصلا تعجب نکنید. اصلا خیال تان راحت، هیچ چیزی برای تعجب کردن نیست. همه چیز طبیعی است. اگر فردا صبح شنیدید که خواهران عضو نیروی انتظامی دسته جمعی استریپ تیز کردند و خواستار حمله اتمی به برونئی شدند و رهبری از آن به عنوان اقدامی انقلابی دفاع کرد، اصلا عجیب نیست. فکر کنید، یک ماه قبل همه مملکت شده بود راست افراطی که بروند شاهین نجفی را در آلمان ترور کنند. بعد همه با هم تصمیم گرفتند که تمام دنیای عرب را نابود کنند، وسط راه همه با هم شروع کردند به رسوا کردن دولت، بعد همه با هم شروع کردند به دفاع از دولت. انگار ده نفر روی یک موتورسیکلت هوندا نشسته اند و هر از گاهی یکی یادش می آید که باید بروند نیروگاه بوشهر را افتتاح کنند، وسطش یکی یادش می افتد باید بروند و در قم در جمکران اعتکاف کنند. سر راه غیاث آباد یک دفعه تصمیم می گیرند یک نیروگاه اتمی در غیاث آباد قم احداث کنند. اسم همه این کارها هم اقدامات فرهنگی برای حفظ آرمانهای امام راحل است. الآن 22 روز است 96 تا جسد که معلوم نیست چطوری و از کجا کشف کرده اند، به اسم شهدای جنگ تحمیلی صدام یزید کافر گرفته اند دست شان و هر روز توی یک شهر تشییع جنازه می کنند. بگو اصلا این بدبخت ها که نه اسم دارند، نه معلوم است تا حالا کجا بودند، نه معلوم است اهل کجا هستند، را برای چه گور به گور می کنند؟ حکومتی که با ایران می جنگید یعنی عراق نابود شده، رهبرش اعدام شده، فرماندهان جنگ اش یکی یکی توسط آمریکایی ها کشته شده اند. فرماندهان جنگ خودمان که شهید شدند، نصف خانواده شان زندانی است، نصف شان رفتند آمریکا و اروپا، تعدادی شان که زنده ماندند یک هفته در میان محکوم به سکته قلبی می شوند و آنهایی هم که نه ضدانقلاب شدند، نه سکته کردند، نه خارج رفتند، شده اند عضو دولت و هر روز اسم شان به عنوان اختلاس کننده اعلام می شود، وسط این دارالمجانین، یکهو 96 تا جسد را از توی پاچه شان در می آورند و از 12 شهر شوش و دزفول و اندیمشک و پل دختر و خرم آباد و بروجرد و اراک و خمین و محلات و دلیجان و کاشان و قم عبور می دهند و در هر شهری از اول تشییع جنازه می کنند، تا دیروز که رسیدند تهران، فعلا تصمیم گرفتند 37 تا را در 15 شهر توزیع عادلانه بکنند که به همه برسد. اصلا کسی یادش نیست جنگ چی بود، چطور شد، کجا رفت، کی پیروز شد، کی شکست خورد. این وسط فضل الله کفیل فرماندار اصفهان گفته که “ تشییع پیکر پاک شهدا از فرصت های نادر و طلایی است که در اختیار ما قرار می گیرد.” انگار سخنگوی انجمن لاشخورهای مقیم کویر لوت با دیدن تعدادی جسد از خود بیخود شده و بیانیه صادر کرده. همین جناب فرماندار اصفهان فرموده: “باید از این فرصت های فرهنگی استفاده کرده و مردم جامعه را به این راه رهنمود( منظورش رهنمون است) کنیم.” به نظرتان منظور از فرصت فرهنگی چیست؟ و قرار است جامعه به چه راهی رهنمود شوند؟ یعنی مردم یاد بگیرند تشییع جنازه کنند؟ یا یاد بگیرند جسد آشنایان را از زیر خاک در بیاورند و دوباره تشییع کنند که ابعاد فرهنگی غنی پیدا کنند؟ یا یاد بگیرند زودتر تبدیل به جسد بشوند که بقیه فرصت فرهنگی پیدا کنند؟ البته وقتی تفاوت فرهنگی می شود انگشت کردن دیپلمات ها به دخترهای برزیلی حتما تشییع جنازه هم فرصت فرهنگی خواهد شد. یعنی چه تعریفی از فرهنگ در ذهن آقای فرماندار است که فرصت اش می شود تشییع جنازه. اگر ما که ایرانی هستیم فهمیدیم این فرهنگ لامروت چیست، برزیلی ها هم می فهمند، بیخودی نیست که این همه تفاوت فرهنگی بین این حکومت و همه مردم جهان و ایران وجود دارد؟