احزاب سوسیالیستی و کمونیستی و رادیکال تجربه جدیدی را در اروپا بنیان گذاشتند که با تجربه احزاب محافظهکار و لیبرال متفاوت بودند. احزاب مزبور به جای محفل و شخص محوری، به سوی سندیکاها و مشکلات جامعه مدنی توجه کردند و در عین حال به ساختار سازی حزبی پرداختند. عضوگیری منظم، آموزش، تشکیل حوزههای حزبی، انتخابات درون حزبی از جمله تجارب این احزاب بود که بعدها به همه احزاب لیبرال تسری پیدا کرد.
در ایران آغاز گر این تجربه، حزب توده بود که سعی کرد که با ایدئولوژی آموزش، کادر سازی، ساختار حزبی و برپایی حوزه، برپایی تشکلات صنفی مدنی وابسته به حزب تجربه غرب در ایران را بازسازی کند.
دو سازمان فدائیان خلق و مجاهدین خلق نیز در شکل علنی و مخفی ویژگیهای مزبور را به شکل سازمانی در ایران به نمایش گذاشتند. در این میان مجاهدین خلق گستردگی وسیع یافت.
از نوع احزاب درون حکومت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب جمهوری اسلامی و جمعیت مؤتلفه اسلامی، تلاش کردند چنین تلاشی را به ثمر برسانند.
الف- تجربه احزاب، سرنوشت حزب توده، حزب رستاخیز، حزب جمهوری اسلامی در ایران قابل تأمل است. حزب توده با نقد احزاب نسل اول، با اصول طلایی ایدئولوژی، کادر سازی، سلسله مراتب حزبی و آموزش و تشکیل حوزههای حزبی و ارتباط با جامعه مدنی یعنی تشکیل بخشهای مختلف حزبی مانند بخش کارگری، نظامی … تجربه تمرکزگرایی و رهبری جامعه را به آزمایش گذاشت.
این الگو که بر محور ایدئولوژی، سلسله مراتب، کادر و آموزش استوار بود تجربه مهمی بود. اما انگار حزب برخاک پوک رژه میرفت. حزب، جامعه مدنی مدرن شکل نگرفته در ایران را بهعنوان بازوی خود میخواست. به عبارتی حزب هم نهادهای مختلف مدنی را شکل میداد و هم آنها را به خود وابسته میخواست. حزب توده توجه نداشت که احزاب کمونیست و سوسیالیست اروپایی بعد از سندیکا و شوراهای کارگری شکل گرفتند و پاسخی به نیاز سیاسی آنان بودند، نه محصول احزاب سیاسی.
حزب توده در عین کمک به رشد فهم مدنیت در جامعه روشنفکری، روش نادرستی را در پیش گرفت. سرکوب حزبی که راهبرد صحیح ملی نداشت، به معنی سرکوب و نفی دستآوردهای نهادهای مدنی وابسته به حزب بود. به عبارتی حزب توده توجه نداشت که در فقدان جامعه مدنی قوی که حزب به آن نگاه بازوی حزبی داشت؛ تسخیر دولت یا تشکیل دولت ائتلافی نمیتوانست راه رسیدن به اهداف حزبی باشد. جالب این بود که در فقدان نهاد و طبقه، قشرهای سازمان یافته، حزب توده در بازی قدرت دولت مستعجل بود که البته چنین شد. قدرت محوری حزب بر جامعه مدنی محوری سوار نبود، بلکه بر دولت محوری سوار بود.[زیرا] قدرت مشروع با نمایندگی اقشار و طبقات سازمان یافته حامی بدست میآید. به عبارتی با داشتن آموزش کادرهای فراوانی و ایدئولوژی، بستر واقعی حرکت حزبی فراهم نبود که آن همانا فقدان نهادهای مدنی، صنفی و قومی بود. جالب این بود که حزب بر این راستا حرکت چندانی نکرد. چون نهاد سازی مدنی حزبی با تقویت جامعه مدنی متفاوت است. تجربه حزب توده به درستی جمعبندی نشد. استبداد کمک به این جمعبندی انحرافی کرد که در قسمت سازمانهای تشکیلاتی به آن خواهیم پرداخت.
تجربه حزب جمهوری اسلامی ایران اما قابل تأمل است،. حزب جمهوری کار دشوارتری داشت. اگر حزب توده کار سلبی میکرد، حزب جمهوری باید کار اثباتی میکرد و تجربه اجرایی نشان میداد؛ اما تجربه نشان داد که حزب در حذف رقیبان کارآمد است، اما در جذب و حفظ رفیقان دستآوردی ندارد. نکته مهمتر آن بود که حزب بدون فشار امنیتی در اوج قدرت اعضای آن منحل شد. این انحلال خود خواسته با بیانیه تحلیل جالبی همراه بود که علت آن نبودن دشمن و رقیب اعلام شد. اما این ظاهر مسأله بود. حزب جمهوری به دو جناح تقسیم شد و در عین حال در هر جناح جمعهای کوچک شکل گرفته بودند که با یکدیگر اختلاف فراوان در امور اقتصادی و اجتماعی داشتند.
حزب حتی حسب حفظ قدرت نبود. زیرا اکثر اعضای حزب، خارج از حزب نیز از اعتبار برخوردار بودند که نیاز آنان را به حزب و حرکت حزبی کاهش میداد. حزب جمهوری اسلامی با آموزش مذهبی – ایدئولوژی، اصول اعتقادی، باورهای سلبی علیه التقاط اندیشههای انحرافی شکل گرفته بود. این ادعای بانیان حزب، مجموعه آموزشهای ذهنی و غیر عملی را به افراد آموزش میداد که بر محور سلب دیگری و دیگران بود. در نتیجه در ارتباط با مسایل عینی، حزب برنامه اجرایی مدرن نداشت. در نتیجه بعد از حذف غیر دموکراتیک رقیبان، اتحاد رفیقان منتفی شد و اختلافات بالا گرفت. حزب در عین داشتن 4 میلیون عضو اسمی، هیچ رابطه منظم با نهادهای مدنی، صنفی مختلف نداشت. اما دو نهاد صنفی حزب را به انحلال کشاندند: حامیان خانه کارگر و جامعه اصناف یا همان بازاریان طرفدار حزب جمهوری اسلامی.
فعالیت مجدد جمعیت مؤتلفه بهعنوان حامی منافع بازاریان و تجار سنتی نشان داد که رابطه جامعه با سازمان تا چه حد معنا دار و مؤثر است. اما خانه کارگر و حامیان آن به علت عدم رابطه صادقانه با کارگران، بعدها بهعنوان نهاد حکومتی با حزب کارگزاران همراه شدند. هزار نکته باریکتر از مو اینجا بود که حتی ارتباط سنتی مؤتلفه با بازار نقش مهمی در قدرت یافتن مؤتلفه داشت چرا که بازار، قدرت قابل ملاحظهای در روابط اقتصادی ایران دارد. تجربه حزب جمهوری نشان داد که آموزش و اصول حزبی نمیتوان فقط سلبی، ذهنی و اعتقادی باشد در این صورت حزب ناموفق خواهد بود.
همچنین این حزب دولت محور بود، به سازماندهی جامعه مدنی توجه نداشت. بخشهای دانشجویی، کارگری، زنان، کارمندی و … حزب بیشتر در خدمت حزب بودند تا در خدمت جامعه مدنی.
تجربه حزب جمهوری اسلامی نشان داد که اگر حزب توده ایران در موضوع قدرت و اثباتی قرار میگرفت، کامیاب نمیشد. چون حزب توده قدرت محور، چندان به جامعه مدنی توجه نداشت. همچنین بسیاری از باورهای حزب مزبور با شرایط عینی جامعه هماهنگی نداشت. در جامعه ایران طبقه کارگر شکل گرفته و اصناف قدرتمند نبود تا حزب بتواند با تکیه بر آنها در جامعه حکومت کند.
تجربه حزب توده جمعبندی نشد اما جبهه ملی دوم و نهضت آزادی بهوسیله سازمانهای تشکیلاتی
سازمانهای جدید بهدلیل شرایط امنیتی بهجای احزاب ساختاری شکل گرفتند. استبداد و همچنین شرایط مبارزانی، تشکیل سازمانها را توجیه میکرد. سازمانها دارای رهبری مرکزی بودند و تلاش داشتند دموکراتیک باشند. اما این سازمانها به مبارزه حرفهای، کادر سازی همهجانبه، مبارزه مسلحانه یا مبارزه قهرآمیز روی آوردند. سرنوشت این سازمانها نیز در ایران قابل تأمل است: سرنوشت محفلی تا فرقهای شدن یا سرکوب یا اعلام انحلال را میتوان در کارنامه این جریانات دید.
نتیجه نقد بارز بنیانگذاران مجاهدین خلق بر تجربه نهضت آزادی و جبهه ملی این سه اصل بود: مبارزه مکتبی (ایدئولوژی)، کادر همه جانبه، مبارز حرفهای (تمام وقت). سازمان به رسم زمانه و در پاسخ به استبداد، به مشی چریکی روی آورد. دستآورد تشکیلاتی سازمان مجاهدین نسبت به حزب توده یا فدائیان موفقتر بود و سازمان محبوبیت گسترده یافت. با این حال مشی و سازمان در دهه 50 هجری - شمسی مانع سرکوب نشد و در سال 1360گستردگی تشکیلاتی سازمان نتوانست آن را از حذف شدن نجات دهد.
به عبارتی راهبرد باید مسیر پیروزی باشد. خوشنامی با قدرت داشتن و کامیابی متفاوت است. قرار بود که با مشی چریکی، کادر همهجانبه، مبارز مکتبی و تمام وقت رژیم پهلوی سرنگون گردد. استبداد با این مشی تکان خورد، اما سرنگون نشد.
همچنین گستردگی سازمان مجاهدین باید میتوانست مانع از حذف آنها از صفحه قدرت شود، اما سازمان اگر در دانشجویان، دانشآموزان و روشنفکران نفوذ مناسب داشت، در بخش مؤثرتر جامعه مدنی ایران حامی قدرتمند نداشت. حرکات سیاسی سازمان در سالهای 1358 تا 1360 از سوی اصناف، اقشار، نهادهای کارگری، کارمندی، حمایت جدی نشد، در نتیجه پیوند اقتصاد با سیاست در مشی سازمان ایجاد نشده بود. پس حذف سازمان امکانپذیر بود.
اما سازمان مجاهدین در سالهای 58 تا 1360 با تشکیل نهادهای مختلف دانشجویی، کارمندی، کارگری، … در حقیقت همانند احزاب سیاسی عمل میکرد رابطه حزب صنف حزبی به معنی وابسته کردن صنف به سازمان بود. این امر مانع از استقلال نهادهای مدنی میشد. در نتیجه ضربه به سازمان به معنی منحل شدن اصناف و نهادهای وابسته به سازمان بود که بهوسیله سازمان شکل گرفته بود. تجربه فدائیان خلق بهتر از مجاهدین خلق نبود.
این مطلب، قسمت دوم مقاله تقدم نهاد مدنی بر حزب است که در شماره 30 مرداد 87 “روز” به چاپ رسیده است.