احزاب ساختاری

تقی رحمانی
تقی رحمانی

احزاب سوسیالیستی و کمونیستی و رادیکال تجربه جدیدی را در اروپا بنیان گذاشتند که با تجربه احزاب ‏محافظه‌کار و لیبرال متفاوت بودند. احزاب مزبور به جای محفل و شخص محوری، به سوی سندیکاها و مشکلات ‏جامعه مدنی توجه کردند و در عین حال به ساختار سازی حزبی پرداختند. عضو‌گیری منظم، آموزش، تشکیل ‏حوزه‌های حزبی، انتخابات درون حزبی از جمله تجارب این احزاب بود که بعدها به همه احزاب لیبرال تسری پیدا ‏کرد.‏

در ایران آغاز گر این تجربه، حزب توده بود که سعی کرد که با ایدئولوژی آموزش، کادر سازی، ساختار حزبی و ‏برپایی حوزه، برپایی تشکلات صنفی مدنی وابسته به حزب تجربه غرب در ایران را بازسازی کند.‏

دو سازمان فدائیان خلق و مجاهدین خلق نیز در شکل علنی و مخفی ویژگی‌های مزبور را به شکل سازمانی در ‏ایران به نمایش گذاشتند. در این میان مجاهدین خلق گستردگی وسیع یافت.‏

از نوع احزاب درون حکومت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب جمهوری اسلامی و جمعیت مؤتلفه ‏اسلامی، تلاش کردند چنین تلاشی را به ثمر برسانند.‏

الف- تجربه احزاب، سرنوشت حزب توده، حزب رستاخیز، حزب جمهوری اسلامی در ایران قابل تأمل است. ‏حزب توده با نقد احزاب نسل اول، با اصول طلایی ایدئولوژی، کادر سازی، سلسله مراتب حزبی و آموزش و ‏تشکیل حوزه‌های حزبی و ارتباط با جامعه مدنی یعنی تشکیل بخش‌های مختلف حزبی مانند بخش کارگری، نظامی ‏‏… تجربه تمرکزگرایی و رهبری جامعه را به آزمایش گذاشت.‏

این الگو که بر محور ایدئولوژی، سلسله مراتب، کادر و آموزش استوار بود تجربه مهمی بود. اما انگار حزب ‏برخاک پوک رژه می‌رفت. حزب، جامعه مدنی مدرن شکل نگرفته در ایران را به‌عنوان بازوی خود می‌خواست. به ‏عبارتی حزب هم نهادهای مختلف مدنی را شکل می‌داد و هم آن‌ها را به خود وابسته می‌خواست. حزب توده توجه ‏نداشت که احزاب کمونیست و سوسیالیست اروپایی بعد از سندیکا و شوراهای کارگری شکل گرفتند و پاسخی به ‏نیاز سیاسی آنان بودند، نه محصول احزاب سیاسی.‏

حزب توده در عین کمک به رشد فهم مدنیت در جامعه روشنفکری، روش نادرستی را در پیش گرفت. سرکوب ‏حزبی که راهبرد صحیح ملی نداشت، به معنی سرکوب و نفی دست‌آوردهای نهادهای مدنی وابسته به حزب بود. ‏به عبارتی حزب توده توجه نداشت که در فقدان جامعه مدنی قوی که حزب به آن نگاه بازوی حزبی داشت؛ تسخیر ‏دولت یا تشکیل دولت ائتلافی نمی‌توانست راه رسیدن به اهداف حزبی باشد. جالب این بود که در فقدان نهاد و طبقه، ‏قشرهای سازمان یافته، حزب توده در بازی قدرت دولت مستعجل بود که البته چنین شد. قدرت محوری حزب بر ‏جامعه مدنی محوری سوار نبود، بلکه بر دولت محوری سوار بود.[زیرا] قدرت مشروع با نمایندگی اقشار و ‏طبقات سازمان یافته حامی بدست می‌آید. به عبارتی با داشتن آموزش کادرهای فراوانی و ایدئولوژی، بستر واقعی ‏حرکت حزبی فراهم نبود که آن همانا فقدان نهادهای مدنی، صنفی و قومی بود. جالب این بود که حزب بر این ‏راستا حرکت چندانی نکرد. چون نهاد سازی مدنی حزبی با تقویت جامعه مدنی متفاوت است. تجربه حزب توده به ‏درستی جمع‌بندی نشد. استبداد کمک به این جمع‌بندی انحرافی کرد که در قسمت سازمانهای تشکیلاتی به آن خواهیم ‏پرداخت.‏

تجربه حزب جمهوری اسلامی ایران اما قابل تأمل است،. حزب جمهوری کار دشوارتری داشت. اگر حزب توده ‏کار سلبی می‌کرد، حزب جمهوری باید کار اثباتی می‌کرد و تجربه اجرایی نشان می‌داد؛ اما تجربه نشان داد که ‏حزب در حذف رقیبان کارآمد است، اما در جذب و حفظ رفیقان دست‌آوردی ندارد. نکته مهم‌تر آن بود که حزب ‏بدون فشار امنیتی در اوج قدرت اعضای آن منحل شد. این انحلال خود خواسته با بیانیه تحلیل جالبی همراه بود که ‏علت آن نبودن دشمن و رقیب اعلام شد. اما این ظاهر مسأله بود. حزب جمهوری به دو جناح تقسیم شد و در عین ‏حال در هر جناح جمع‌‌های کوچک شکل گرفته بودند که با یکدیگر اختلاف فراوان در امور اقتصادی و اجتماعی ‏داشتند.‏

حزب حتی حسب حفظ قدرت نبود. زیرا اکثر اعضای حزب، خارج از حزب نیز از اعتبار برخوردار بودند که ‏نیاز آنان را به حزب و حرکت حزبی کاهش می‌داد. حزب جمهوری اسلامی با آموزش مذهبی – ایدئولوژی، ‏اصول اعتقادی، باورهای سلبی علیه التقاط اندیشه‌های انحرافی شکل گرفته بود. این ادعای بانیان حزب، مجموعه ‏آموزش‌های ذهنی و غیر عملی را به افراد آموزش می‌داد که بر محور سلب دیگری و دیگران بود. در نتیجه در ‏ارتباط با مسایل عینی، حزب برنامه اجرایی مدرن نداشت. در نتیجه بعد از حذف غیر دموکراتیک رقیبان، اتحاد ‏رفیقان منتفی شد و اختلافات بالا گرفت. حزب در عین داشتن 4 میلیون عضو اسمی، هیچ رابطه منظم با نهادهای ‏مدنی، صنفی مختلف نداشت. اما دو نهاد صنفی حزب را به انحلال کشاندند: حامیان خانه کارگر و جامعه اصناف ‏یا همان بازاریان طرفدار حزب جمهوری اسلامی.‏

فعالیت مجدد جمعیت مؤتلفه به‌عنوان حامی منافع بازاریان و تجار سنتی نشان داد که رابطه جامعه با سازمان تا چه ‏حد معنا دار و مؤثر است. اما خانه کارگر و حامیان آن به علت عدم رابطه صادقانه با کارگران، بعدها به‌عنوان ‏نهاد حکومتی با حزب کارگزاران همراه شدند. هزار نکته باریکتر از مو این‌جا بود که حتی ارتباط سنتی مؤتلفه با ‏بازار نقش مهمی در قدرت یافتن مؤتلفه داشت چرا که بازار، قدرت قابل ملاحظه‌ای در روابط اقتصادی ایران ‏دارد. تجربه حزب جمهوری نشان داد که آموزش و اصول حزبی نمی‌توان فقط سلبی، ذهنی و اعتقادی باشد در این ‏صورت حزب ناموفق خواهد بود. ‏

همچنین این حزب دولت محور بود، به سازمان‌دهی جامعه مدنی توجه نداشت. بخش‌های دانشجویی، کارگری، ‏زنان، کارمندی و … حزب بیش‌تر در خدمت حزب بودند تا در خدمت جامعه مدنی.‏

تجربه حزب جمهوری اسلامی نشان داد که اگر حزب توده ایران در موضوع قدرت و اثباتی قرار می‌گرفت، ‏کامیاب نمی‌شد. چون حزب توده قدرت محور، چندان به جامعه مدنی توجه نداشت. همچنین بسیاری از باورهای ‏حزب مزبور با شرایط عینی جامعه هماهنگی نداشت. در جامعه ایران طبقه کارگر شکل گرفته و اصناف قدرتمند ‏نبود تا حزب بتواند با تکیه بر آن‌ها در جامعه حکومت کند.‏

تجربه حزب توده جمع‌بندی نشد اما جبهه‌ ملی دوم و نهضت آزادی به‌وسیله سازمان‌های تشکیلاتی ‏

سازمان‌های جدید به‌دلیل شرایط امنیتی به‌جای احزاب ساختاری شکل گرفتند. استبداد و همچنین شرایط مبارزانی، ‏تشکیل سازمان‌ها را توجیه می‌کرد. سازمان‌ها دارای رهبری مرکزی بودند و تلاش داشتند دموکراتیک باشند. اما ‏این سازمان‌ها به مبارزه حرفه‌ای، کادر سازی همه‌جانبه، مبارزه مسلحانه یا مبارزه قهرآمیز روی آوردند. ‏سرنوشت این سازمان‌ها نیز در ایران قابل تأمل است: سرنوشت محفلی تا فرقه‌ای شدن یا سرکوب یا اعلام انحلال ‏را می‌توان در کارنامه این جریانات دید.‏

نتیجه نقد بارز بنیان‌گذاران مجاهدین خلق بر تجربه نهضت آزادی و جبهه ملی این سه اصل بود: مبارزه مکتبی ‏‏(ایدئولوژی)، کادر همه جانبه‌، مبارز حرفه‌ای (تمام وقت). سازمان به رسم زمانه و در پاسخ به استبداد، به مشی ‏چریکی روی آورد. دست‌آورد تشکیلاتی سازمان‌ مجاهدین نسبت به حزب توده یا فدائیان موفق‌تر بود و سازمان ‏محبوبیت گسترده یافت. با این حال مشی و سازمان در دهه 50 هجری - شمسی مانع سرکوب نشد و در سال ‏‏1360گستردگی تشکیلاتی سازمان نتوانست آن را از حذف شدن نجات دهد. ‏

به عبارتی راهبرد باید مسیر پیروزی باشد. خوش‌نامی با قدرت داشتن و کامیابی متفاوت است. قرار بود که با ‏مشی چریکی، کادر همه‌جانبه، مبارز مکتبی و تمام وقت رژیم پهلوی سرنگون گردد. استبداد با این مشی تکان ‏خورد، اما سرنگون نشد. ‏

همچنین گستردگی سازمان مجاهدین باید می‌توانست مانع از حذف آن‌ها از صفحه قدرت شود، اما سازمان اگر در ‏دانشجویان، دانش‌آموزان و روشنفکران نفوذ مناسب داشت، در بخش مؤثرتر جامعه مدنی ایران حامی قدرتمند ‏نداشت. حرکات سیاسی سازمان در سال‌های 1358 تا 1360 از سوی اصناف، اقشار، نهادهای کارگری، ‏کارمندی، حمایت جدی نشد، در نتیجه پیوند اقتصاد با سیاست در مشی سازمان ایجاد نشده بود. پس حذف سازمان ‏امکان‌پذیر بود.‏

اما سازمان مجاهدین در سال‌های 58 تا 1360 با تشکیل نهادهای مختلف دانشجویی، کارمندی، کارگری، … در ‏حقیقت همانند احزاب سیاسی عمل می‌کرد رابطه حزب صنف حزبی به معنی وابسته کردن صنف به سازمان بود. ‏این امر مانع از استقلال نهادهای مدنی می‌شد. در نتیجه ضربه به سازمان به معنی منحل شدن اصناف و نهادهای ‏وابسته به سازمان بود که به‌وسیله سازمان شکل گرفته بود. تجربه فدائیان خلق بهتر از مجاهدین خلق نبود.‏


‎ ‎این مطلب، قسمت دوم مقاله تقدم نهاد مدنی بر حزب است که در شماره 30 مرداد 87 “روز” به چاپ ‏رسیده است.‏‎ ‎