چندهمسری و عروسان خردسال

نویسنده

mahbobehhoseinzadeh.jpg

‎ ‎

‏”به مریم حسین خواه که قرار بود دراین سفر با هم باشیم و‎ ‎در ارائه گزارش نیز…“‏

می گوید: “من از شهری آمده ام که زنانش با انداختن سه ریگ بر زمین‎ ‎طلاق داده می شوند بی هیچ ثبتی و ‏بی هیچ حق و حقوقی؛ از شهری که دخترانش در سن‏‎ ‎یازده سالگی به عقد مردانی درمی آیند بسیار بزرگتر از ‏خود و حتی همسر چندم مردانی‎ ‎می شوند که هم سن پدربزگ شان است آن هم به اجبار پدر. از شهری آمده ام ‏که وقتی‎ ‎مردی، برای پنجمین بار زن می گیرد، زن اول بدون هیچ قانون نانوشته ای طلاق داده می‎ ‎شود باز ‏هم بدون هیچ حق و حقوقی‎.‎‏”‏

mehmanroozhams.jpg

تکرار مدام جمله “زنانی که هیچ حقی ندارند” ما را نه به سوی شهر او‏‎ ‎بلکه به سوی منطقه ای می کشاند که ‏زنان، دختران و کودکان هم از تبعیض های قانونی‎ ‎رنج می برند و هم از تبعیض های عرفی و سنتی‎.‎

‎ ‎کودکان بی هویت زنان ایرانی‎ ‎

اولین چیزی که در کوچه پس کوچه های اصلی شهر و بعد از آن هم در‏‎ ‎خیایانهای مناطق حاشیه ای شهر ‏زاهدان، توجه را به خود جلب می کند کودکان دستفروش‎ ‎هستند؛ در یکی از کوچه ها، دو پسر و یک دختر ‏کوچک با چاقویی کوچک و دسته دار مشغول‏‎ ‎بریدن تکه ای پارچه هستند تا آن را برای تزئین گاری دستی ای ‏استفاده کنند که اجناس‎ ‎حقیری بر آن گذاشته می شود و به فروش می رسد؛ در یکی از مناطق حاشیه نشین ‏زاهدان با‎ ‎نام مشهور شیرآباد که دارای جمعیتی زیاد هم هست؛ کودکان بسیاری هستند که یا در کنار‎ ‎گالن ‏هایی سفیدرنگ پر از بنزین نشسته اند و یا این گالن ها را به سختی حمل می کنند‏‎ ‎و برای فروش آن به سوی ‏ماشین ها می دوند؛ “ده ساله، دوازده ساله”. اکثرشان در همین‎ ‎رده سنی قرار دارند ولی از هر کدام که می ‏پرسیم مدرسه نرفته اند و سواد خواندن و‎ ‎نوشتن هم ندارند… و همین طور است پسر دیگری با لباسی پر از ‏لکه های خون بر تن که‏‎ ‎در گوشه بازار محقر منطقه که با تیر و تخته الم شده و چند گاری پر از اجناس، ‏مشغول‎ ‎کندن پر مرغهایی است که به صورت زنده به فروش می رسند و یا پسرک دیگری که نخودشور‏‎ ‎می ‏فروشد. بعدها با صحبت های اهالی متوجه می شویم که در این منطقه بیشتر کودکان‎ ‎شناسنامه ندارند و دلیل ‏این موضوع را هم بعدتر می فهمم آن هم در جلسه ای که مدیر کل‎ ‎اداره ثبت احوال استان سیستان و بلوچستان ‏آمده است تا بگوید: “در سیستان و‎ ‎بلوچستان، افراد زیادی بدون ثبت رسمی ازدواج به صورت کاملاً سنتی با ‏هم زندگی می‎ ‎کنند به طوری که با استناد به آمار سال ۸۳، بیش از ۴۰درصد ولادت نوزادان در استان‎ ‎متعلق ‏به پدر و مادرهایی بوده که ازدواج شان ثبت نشده است‏‎.‎‏”‏

 

روحانی دلیل این موضوع را رواج فرهنگ عشیره ای و سنتی می داند و وقتی‎ ‎از کارهایی می گوید که برای ‏شناسنامه دارشدن افراد و ثبت ازدواج ها کرده اند، با‎ ‎انتقاد از وی در مورد وضعیت این کودکان می پرسم. با ‏خونسردی پاسخ می دهد: “این‎ ‎کودکان، حاصل ازدواج مادران ایرانی و پدران افغانی هستند و چون تابعیت ‏ایرانی به‏‎ ‎آنان تعلق نمی گیرد، شناسنامه ای هم ندارند”‏‎!!!‎

‎ ‎ازدواج در سن ده یازده سالگی‎ ‎

می گویند در مناطق حاشیه نشین شهر زاهدان، خانه هایی فراوان است که‎ ‎در هر اتاق آن یک خانوار زندگی ‏می کنند. فرصتی پیش آمد که ما هم وارد یکی از این‎ ‎خانه ها شویم؛ مادر، خواهر، همسر، همسر برادر؛ پدر ‏و دو برادر مردی که ما را به‏‎ ‎داخل خانه اش فرامی خواند و البته چند بچه کوچک در یک تک اتاق زندگی ‏می کنند. یکی‎ ‎از عروس ها 27 ساله است و مادر پسری 12ساله و نوزاد دختری چندین ماهه. وقتی می پرسم‎ ‎در چه سنی ازدواج کرده می گوید: “10 سالگی”‏‎!!!‎

و بعدها افراد دیگری می گویند که در برخی از شهرهای منطقه سن ازدواج‏‎ ‎همین است؛ ده یازده سالگی. ‏هرچند اگر ازدواج شان به صورت رسمی هم ثبت می شد، بازهم‎ ‎قانون مانعی نبود بر سر راه ازدواج دختر ‏ده ساله ای که مسلمن هنوز درک درستی از‏‎ ‎دوست داشتن و انتخاب ندارد تا چه برسد به ازدواج؛ قانون مدنی ‏که ماده 1041اش می‎ ‎گوید: “مدنی عقد نکاح دختر ۱۳ ساله و پسر ۱۵ ساله منوط به اخذ اجازه ولی (پدر و ‏جد‎ ‎پدری) یا حکم دادگاه است.” آماری که شاید ندانسته منتشر شد، هرچند هیچ نگرانی ای‎ ‎در مسئولان ایجاد ‏نکرد، تائیدی بود بر استفاده به جا و صحیح از این ماده قانونی؟‎!!! ‎آمار رسمی سازمان ملی جوانان از وجود ‏‏۳۰هزار نوجوان متاهل ۱۰تا ۱۴ساله ایرانی خبر‏‎ ‎می داد؛ ۲۴هزار و ۵۰۶نفر از این افراد متاهل دختران ‏زیر ۱۴سال بوده اند.( آمار در‎ ‎مهرماه امسال منتشر شد و مربوط به سال 1383است)‏

برخی از نمایندگان مجلس، این آمار را مخدوش اعلام کردند ولی چند روی‎ ‎بعد خبری روی خروجی یکی از ‏خبرگزاری ها قرار گرفت که تائیدی بود بر صحت این خبر‎. ‎هرچند یک ساعت بعد این خبر از خروجی ‏خبرگزاری حذف شد، اما خبر که مربوط به آمار‏‎ ‎جدیدی بود که از سوی نماینده قوه قضائیه در جلسه شورای ‏اجتماعی -فرهنگی زنان ارائه‏‎ ‎شده است، تاییدی مجددی است بر ازدواج کودکان ایرانی. این آمار از ‏‏۴۲۲۱۳مورد صدور‎ ‎حکم رشد خبر می دهد‏‎.‎

نسرین ستوده، وکیل دادگستری، می گوید: “طبق قانون مدنی ایران حداقل‎ ‎سن ازدواج برای دختران ۱۳ سال ‏و برای پسران ۱۵ سال است اما با مراجعه به دادگاه و‏‎ ‎تقاضای صدور حکم رشد، قاضی چند سوال از کودک ‏می پرسد و حکم رشید بودن را برای وی‎ ‎صادر می کند و بدین ترتیب اجازه ازدواج وی داده می شود”.‏

او صدور گواهی رشد را فقط مربوط به ازدواج نمی داند و می گوی: “گاهی‎ ‎از دادگاه ها درخواست صدور ‏حکم می شود برای اینکه یک کودک بتواند تصمیم گیری کند که‏‎ ‎حضانتش با مادر باشد یا با پدر. همچنین ‏گاهی حکم رشد برای این گرفته می شود که کودک‏‎ ‎بتواند معامله مالی انجام دهد‏‎.‎‏”‏

البته چون آمار ارائه شده از سوی بداغی نماینده قوه قضائیه، در جلسه‎ ‎شورای فرهنگی - اجتماعی زنان ‏دعاوی مربوط به مشکلات خانوادگی بوده است پس تقاضای‎ ‎صدور حکم رشد برای انجام معاملات در این ‏مقوله نمی گنجد‏‎.‎

وقتی به سراغ یکی از نمایندگان مجلس می روم آن هم یک نماینده زن عضو‎ ‎کمیسیون حقوقی و قضائی و از ‏او می پرسم: “آیا زمان آن نشده است که فکری برای تغییر‎ ‎این ماده قانونی شود؟ آیا با ازدواج آن هم در سن ‏‏10سالگی، یک دخترابتدایی ترین حقوق‎ ‎قانونی خود یعنی حق تحصیل را از دست نمی دهد در حالی که ‏تحصیل تا مقطع ابتدایی‎ ‎اجباری است و البته آقای رئیس جمهور به تازگی مصوب کرده تحصیل تا دبیرستان ‏اجباری‎ ‎است و والدین متخلف جریمه می شود؟ و آیا یک دختر ده ساله که به بلوغ فکری نرسیده‎ ‎است، می ‏تواند مسئولیت اداره یک زندگی را برعهده بگیرد؟” با بی تفاوتی پاسخ می‎ ‎دهد: “هستند دخترانی که در سن ‏ده یازده سالگی مثل یک زن بیست ساله می فهمند‏‎.‎‏”‏

و وقتی می گویم: مسلمن این ازدواج به انتخاب خود این کودکان نیست و‎ ‎باید قانون از آنان حمایت کند و ‏جلوی این ازدواج ها را بگیرد، می گوید: “خانواده ها‎ ‎نباید کودکان شان را وادار به ازدواج کنند پس باز هم ‏ربطی به قانون ندارد و با‎ ‎فرهنگ سازی جلوی این موضوع گرفته شود. شما هم بروید فرهنگ سازی کنید‎.‎‏”‏

‎ ‎تلاش برای تغییر؛ تغییر برای برابری‎ ‎

و اما در منطقه ای که از زبان برخی مردم شنیدیم که به جای ازدواج،‏‎ ‎واژه “زن خریدن” و نه حتی “زن ‏گرفتن” را به کار می برند، بودند و هستند جوانانی که‏‎ ‎به تنگ آمده از این همه تبعیض علیه زنان، تلاش می ‏کنند تا با آگاهی رسانی به مردان‏‎ ‎و زنان، کاری برای بهبود وضعیت آنان انجام دهند‎.‎

فرصتی دست داد تا با آنان از نزدیک آشنا شوم؛ بیشترشان پسر بودند و‎ ‎کمتر از پسران، دخترو همگی بسیار ‏جوان. صحبت از تبعیض های قانونی علیه زنان بود و‎ ‎آنان همگی می گفتند که زنان این منطقه علاوه بر این ‏تبعیض ها از تبعیض های عرفی و‏‎ ‎سنتی زیادی رنج می برند. از یکی شان که لباس بلوچی بر تن داشت، در ‏مورد طلاق‎ ‎پرسیدم. می گفت: “ریش سفیدان قوم و یا محله جمع می شوند و در این مورد قضاوت می‎ ‎کنند. ‏اکثر زنها هم که در این موارد حرفی نمی زنند و نمی توانند از خودشان دفاع‏‎ ‎کنند، اگر ریش سفید حکم به ‏طلاق داد، مرد سه تا سنگریزه بر زمین می اندازد و زن سه‏‎ ‎طلاقه می شود.” و مهریه و حق و حقوقی به این ‏زن تعلق نمی گیرد چرا که قبل از‎ ‎ازدواج، پولی از سوی خانواده داماد به پدرعروس داده می شود. می پرسم: ‏اگر زنی‎ ‎بخواهد طلاق بگیرد: “حق طلاق با مردان است و فقط مرد می تواند زن را طلاق بدهد…” و باز ‏صحبت از تبعیض بود و همان حرفهایی تکرار می شد که انگیزه سفرمان شده بود‎ ‎به این شهر‎.‎

بیشتر این جوانان که با درد از درد زنان این شهر می گفتند، برای‎ ‎تحصیل به این شهر آمده بودند. اما حجم ‏تبعیض ها نگذاشته بود بی تفاوت از کنار زنانی‎ ‎رد شوند که تنها پاسخ شان به این همه تبعیض، درماندگی ‏است و صبوری‎.‎

دختری که ساکن شهری دیگر از همین استان بود، با درد می گفت: “اینجا‎ ‎پاسخ به پافشاری زنان برای رسیدن ‏به خواسته هایشان با مرگ داده می شود. دخترانی در‏‎ ‎خانواده هایی هستند که اگر حرف از ادامه تحصیل ‏بزنند، کشته می شوند وای به حال نه‏‎ ‎گفتن به ازدواج اجباری. باید در این شرایط چکار کرد؟”‏

باید چکار کرد در شرایطی که در آنجا با حجم عظیم فقر و کمبود‎ ‎امکانات، دختران برای ادامه تحصیل تهدید ‏به مرگ می شوند و در پایتخت، دخترانی دیگر‎ ‎به دلیل تلاش برای تغییر قوانین تبعیض آمیز راهی زندان می ‏شوند. با کدام قانون‎ ‎حمایتگر باید به حمایت از این زنان برخاست؟

این جوانان، اعضای کمپین یک میلیون امضا بودند. جوانانی که برایشان‎ ‎مهم تر از رسیدن به عدد یک میلیون ‏امضا؛ تغییر وضعیت رقت بار زنان و کودکانی است که‏‎ ‎نمی توان به همین راحتی از کنار حجم عظیم ‏تبعیضی که از آن رنج می برند، گذشت. گفتیم‎ ‎ازآگاهی ای که قرار است خواسته عمومی شود و عاملی برای ‏تغییر قوانین تبعیض آمیز‎ ‎علیه زنان. گفتم و گفتند از مسیر سختی که در پیش دارند، از بذر آگاهی ای که قرار‏‎ ‎است با همه سختی ها، در دل زنان و مردان کوچه پس کوچه های محلات دوردست شهرهای دور‏‎ ‎سیستان و ‏بلوچستان جوانه زند‎.‎

و بالاخره روزی می آید که کودکان برهنه پای کوچه پس کوچه های زاهدان‏‎ ‎هم سرودی برای خواندن بلد ‏باشند؛ از همان سرودهایی که همه مان در کلاس های مدرسه‏‎ ‎آموختیم؛ نه به جرم این که حاصل ازدواج ‏مادران ایرانی با مردان افغان هستند،‏‎ ‎شناسنامه ای نداشته باشند برای مدرسه رفتن… می آید روزی که دیگر ‏دخترکان ده ساله‎ ‎شهربه جای خانه شوهر، دست در دست به سوی مدرسه ها بروند؛ شاید آن روز این ‏دخترکان‎ ‎زمزمه کنند سرودی را که از مادران شان به یاد دارند، سرودی را که می گفت: ای زن به‏‎ ‎پا خیز از ‏نو‎…‎

منبع: تغییر برای برابری