شحنه ها ! می روید….
سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهان های وقاحت به خروشند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه
…آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب ، باده فروشند همه
باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوشند همه
ای هران قطره ز آفاق هران ابر ببار
بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه
گر چه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه
به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه
دیوارها، شعر شفیعی کدکنی را جامه کرده اند. از در در حصر شدگان می گویند، از شیر مردانی استوارو زنانی دریا دل. نگاهی به پایان فریاد بی صدای درهای آهنین می اندازم که با قامتی استوار اعلام وجود می کنند. وای بر این توفان دنائت که چقدر سیاه وبیرحم است، وای بر این توفان که پنجره های مهر را می کوبد و بر درهای عشق قفل می زند. دیوارها سخن می گویند: “پیش نرو که این تاریکی بی انتهاست، این همه سیاهی از کجا آمده است؟ اگراز عمق دل ستمکاران نتراویده است، اگر فریبکاران آن را رنگ نکرده اند و اگر دروغ و خیانت آن را چنین منفور نکرده است، پس چیست؟”
ترحم می کنم بر حال شما، که آنان را حبس کرده اید؛ ولی صدای تپششان را که در گوشه گوشه این خاک گلگون، طنین افکنده است نمی شنوید. نمی دانید که سینه سوخته رشیدان این سرزمین را بیمی از زبانه های سوزان هیزم های جهل و قساوت نیست. کاش چشم می گشودید و غبار از چشمهای خاکیتان می زدوید، آنگاه می یافتید که باوری است ما را که بر آنمان می دارد که هر دم همه با هم پا به راهی گذاریم که قدوم آنان ردی در آن گذارده اند.
این حادثه مکرر عشق است که همه این کاستی های ظاهری را فراموشمان می کند. آری تنها این سرزمین سبز است که فرزندانی را می پرورد که از شرم جانی که هنوز در برابر عشق دارند سرخ می شوند تا خونبهای عشق را بپردازند. فرزندانی که چنان در راه اعتلای نام وطن گام بر می دارند که انعکاس گامهایشان پایه های در زمین فرورفته ستم، حسد و کینه را در جای خود می لرزاند و نزدیک است روزی که طاق مجلل کاخ سلطه طلبی و زورگویی تان از وحشت نیروی همین جوانان فرو ریزد. بالیدن در فضایی که پرچم سبزمان بر آن سایه افکنده است و نوای آزادی خواهی در سراسر آن پیچیده، رشد در سرزمینی که خاکش با خون جوانانی از جنس خود ما رنگین است و داشتن دلهایی که بیش از هر چیز برای آزادی ایران می تپد، بالاترین دستمایه ای است که ما را به هم پیوند می دهد، مایی که چشمهایمان بیدار است و قلبهایمان، آگاه. مایی که می دانیم اگر بنشینیم، این بوستان بزرگ، این سرزمین عشق و آزادگی، غفلتکده ای خواهدماند قبضه در دست دیوان. این ماییم ما جوانان بیدار دل، که از این سوی دیوارها هم فریاد بر می آوریم، فریادی که وجود مجازی این حصارها را هم دربشکند و پیاممان را به همراهان سبزمان برساند:
هزار آینه جاری است
هزار آینه اینک
به همسرایی قلب تو می تپد با شوق