مانند هر هفته نگا هی داریم به فیلمهای برگزیده سینمای جهان.
فیلم های روز سینمای جهان
نفرین گل طلایی Curse of the Golden Flower/ Man cheng jin dai huang jin jia
کارگردان: ژانگ ییمو. فیلمنامه: ژانگ ییمو بر اساس نمایشنامه ای از چائو یو. موسیقی: شیگرو ئومه بایاشی. مدیر فیلمبرداری: ژیائودینگ ژائو. طراح صحنه: تینگ ژیائو هیو. بازیگران: چاو یو نفت[امپراطور پینگ]، گونگ لی[امپراتریس فونیکس]، چوئو جای[شاهزاده جای]، لیو ین[ولعیهد وان]، نی داهونگ[پزشک سلطنتی جیانگ]، جین جونجی[شاهزاده یو]، لی مان[جیانگ چان]، چن جین[بانو جیانگ]. ۱۱۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ هنگ کنگ، چین. نام دیگر: Autumn Remembrance،The City of Golden Armor. نامزد اسکار بهترنی طراحی لباس، برنده جایزه بهترین طراحی لباس از اتحادیه طراحان لباس، نامزد جایزه ساترن برای بهترین طراحی لباس از آکادمی فیلم های فانتزی-علمی تخیلی و ترسناک، نامزد ۱۴ جایزه از مراسم فیلم هنگ کنگ، نامزد بهترین فیلم از ایمیج آوارد، نامزد ریل طلایی برای بهترین تدوین صدا از انجمن تدوینگران صدای آمریکا، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری و بهترین طراحی لباس از مراسم ساتلایت.
قرن دهم میلادی، چین. آخرین روزهای حکومت خاندان تانگ…امپراطور پینگ به همراه پسر دومش جای برای حضور در جشن گل به دربار بازمی گردد. ملکه بیمار است، او قبلاً با پسر خوانده اش وان که مقام ولیعهدی را دارد، رابطه ای ممنوعی را تجربه کرده است. وان که اینک رابطه ای عاشقانه با جیانگ چان دختر پزشک دربار دارد، نقشه کشیده تا به همراه وی از دربار فرار کند. شاهزاده جای نگران سلامتی ملکه است و زیر نفوذ او بزرگ شده است. امپراطور که بوی خطر را در دربار خود حس کرده، تنها شاهد واقعی توطئه ها، یعنی خانواده پزشک دربار را از قصر دور می کند. اما در راه جیانگ چان و مادرش با کسانی که قصد جان شان را کرده اند، روبرو شده و ناچار به قصر بازمی گردند. اما در بازگشت وقایع غیر منتظره و تلخی انتظارشان را می کشد…
چرا باید دید؟
سال های پایانی حکومت خاندان تانگ، دورانی پر از آشوب های تلخ سیاسی و اجتماعی بود. این حوادث به دربار نیز راه یافته و در میان سه پسر امپراطور که هر کدام از زنی متفاوت به دنیا آمده بودند نیز آتش اختلافات را شعله ور کرده بود. حضور ملکه زیبا و جوان این نیز آتش را تندتر ساخته و این دایره فریب و ریا در شب جشنواره گل ها موسوم به چونگ یانگ با حمله هزاران جنگجوی ملبس به زره های طلایی به شکلی خونین کامل شده بود.
هزار سال بعد از این وقایع که تاریخ چین را به شکلی عمیق دگرگون کرد، ژانگ ییمو یکی از پر افتخارترین و نام آورترین فیلمسازان فعلی چین با خرج ۴۵ میلیون دلار داستانی از آندوره پر زرق و برق ساخته است تا آجری دیگر بر دیواری که خود و یکی دو تن دیگر به تازگی آن را بنا کرده اند، بیفزاید: دیوار سینمای پر خرج و رزمی که جانشین باله های پکنی شده است!
ژانگ ییمو متولد ۱۹۵۱ دانش آموخته آکادمی سینمایی پکن و از نسل پنجم فیلمسازان چین است. او بعد از انقلاب فرهنگی در گروهی که چن کایگه و ژانگ جونژائو نیز در آن حضور داشتند، شروع به فیلمسازی کرده. اولین فیلمش ذرت سرخ در سال ۱۹۸۸ برنده خرس طلایی جشنواره برلین شد و سومین فیلمش Ju Dou[۱۹۹۰] برنده جایزه خوشه طلایی جشنواره والادولید شده و به مقام نامزدی نخل طلای جشنواره کن دست یافت. این اتفاقات باعث شد تا توجه سینما دوستان سراسر دنیا به شرق معطوف شده و ظهور سینمایی تازه و کارگردان های با استعداد و صاحب سبک را دریابند. انتظاری که بیهوده نبود و ییمو به سهم خود در سال های بعد با چراغ سرخ را بیفروزید، زندگی، مثلث شانگهای، راه خانه و دوران خوش به آن پاسخی درخور داد. اما این فیلم های کم خرج پاسخ گوی بازارهای داخلی و خارجی نبود. ازاین رو در آستانه هزاره جدید او به همراه چند فیلمساز دیگر بانی موجی تازه از فیلم های رزمی شدند که قالبی حماسی داشتند و از بودجه فراوان بهره می بردند. پنج سال قبل ییمو با ساختن قهرمان[با شرکت جت لی] به جرگه این کارگردان ها پیوست و حاصل آن قدر برایش خوشایند بود که در سال های گذشته با ساختن خانه خنجرهای پرنده و اینک نفرین گل طلایی به این شیوه ادامه داد. قهرمان جایزه آلفرد بائر جشنواره برلین را گرفت و نامزد دریافت خرس طلایی جشنواره شد و جایزه بهترین کارگردانی را از انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا برای وی به ارمغان آورد. خانه خنجره های پرنده نیز او را به مقام نامزدی جایزه گلدن گلاب رساند و جوایزی از انجمن های منتقدان ایالت های گوناگون آمریکا را نصیب اش کرد. همه اینها مهر تاییدی بر این موج تازه فیلم های حماسی/رزمی چینی بود که قرار بود و هست که خونی تازه در رگ های سینمای چین جاری کند. آخرین حلقه این فیلم ها نفرین گل طلایی است و بر خلاف آثار مهم کارنامه وی که سویه تاریک زندگی روستائیان چینی را هدف گرفته بود، به اقتضای ژانر انتخابی اش زندگی توطئه آمیز درباریان را نشانه رفته است.
نفرین گل طلایی که بر اساس نمایشنامه توفان تندری چائو یو ساخته شده، یک ضیافت دیداری است. سرشار از رنگ و شکوه که از هماهنگی حرکات بازیگران نقش های کوچک و طراحی صحنه و لباس ناشی می شود. شکوهی که با ساختن شهر ممنوع تازه ای برای فیلم شکل گرفته و به طراحی صحنه های رزمی فیلم توسط همکار دو فیلم قبلی ییمو به نام چینگ زیو تانگ ختم شده و نفرین گل طلایی را بعد از قول به گران ترین فیلم تاریخ سینمای چین بدل کرده است.اما حاصل این همه تلاش و هزینه نزد منتقد و تماشاگر جدی چیست؟
یک ملودرام درباری که اجزای تشکیل دهنده اش روابط ممنوع، حسادت ها و توطئه ها، عشاقی که خواهر و برادر از آب در می آیند و همه کلیشه های این گونه فیلم ها که نفرین گل طلایی را از نظر محتوی به یک سریال آبکی عاشقانه شبیه میکند. البته ناگفته نماند که ییمو تمامی سعی خود را برای سر و سامان دادن به حوادث فیلم می کند و روند دراماتیک درستی به کار خود داده و تماشاگر را تا پایان با خود همراه می کند. ولی همه اینها ظاهراً کافی نیست ،چون نه تماشاگر غربی بر خلاف دو فیلم پیشین در گیشه از آن استقبالی می کند[نزدیک به ۷ میلیون دلار فروش در آمریکا] و نه منتقد و داور جشنواره!
این اتفاق در نزد تماشاگر از کمبود صحنه های رزمی -که کفه ترازوی فیلم را به سمت ملودرام سنگین تر می کند- ناشی می شود و شکوه و جلال دربار نمی تواند جای آن را پر کند. شاید این نقطه فرود موج تازه سینمای آسیا باشد، به همین خاطر توصیه می کنم فرصت دیدار نفرین گل طلایی را از دست ندهید. هر چه باشد شکست ییمو از پیروزی خیلی ها چشمگیرتر و دیدنی تر است!
ژانر: اکشن، ماجرایی، درام، عاشقانه.
آلفا داگ Alpha Dog
نویسنده و کارگردان: نیک کاساوتیس. موسیقی: ارون زیگمن. مدیر فیلمبرداری: رابرت فریسی. تدوین: آلن هیم. طراح صحنه: دومینیک واتکینز. بازیگران: بن فاستر[جک مازورسکی]، شاون هاتوسی[الویس اشمیت]، امیل هیرش[جانی ترولاو]، شارون استون[الیویا مازورسکی]، جاستین تیمبرلیک[فرانکی بالن باخر]،آنتون یالچین[زاک]، بروس ویلیس[سانی ترولاو]، هری دین استانتون[کازمو گادابتی]. ۱۲۲ و ۱۱۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نام دیگر: Jesse James Hollywood.
جک مازورسکی موادفروش قادر به پرداخت بدهی خود به جانی ترولاو نیست. از این رو جانی و دارو دسته اش،زاک برادر کوچک جک را می دزدند تا و تحت فشار قرار دهند. زاک که زیر نظر فرانکی، دوست جذاب جانی قرار دارد. او به مرور از حالت گروگان خارج شده و شروع به زیستن آرزوهای خود درباره مشروب و دخترها نزد فرانکی خوشگذران می کند. در حالی که مادرش از فرط ناراحتی به مرز جنون رسیده و به پلیس مراجعه می کند. این واقعه سبب می شود تا جانی که تا آن روز رفتار روسای مافیا را تقلید می کرده، به فکر رهایی از این دردسر بیفتد…
چرا باید دید؟
۷۲ ساعت! آیا می شود در این مدت زمان کوتاه زندگی شخص یا اشخاصی را تغییر داد! آلفا داگ یا به عبارتی مقلدان درجه یک و کارگردانش اعلام می کنند که این امکان همیشه وجود دارد. سرگذشت جوان هایی که شیفته زندگی خلافکاران[سکس، پول و مشروب و مواد مخدر] شده و می شوند، تا امروز دستمایه فیلم های زیادی بوده. فیلم هایی که اغلب پایان خوشی نداشته اند و آلفا داگ نیز یکی از آنهاست. فیلم قصه ۷۲ ساعت از زندگی گروهی جوان کالیفرنیایی است که زندگی تبهکاران خرده پا را در پیش گرفته اند. در حالی که به طبقه متوسط رو به بالا و یا مانند رهبرشان جانی به طبقه مرفه جامعه تعلق دارند. جرم برایشان معنی تفریح و بازی با آتش را دارد و هرگز به فکر سرانجام رفتار خود نیستند و مطابق معمول این فیلم ها حادثه ای که هرگز فکرش را هم نکرده اند، رخ می دهد و همه کاسه و کوزه شان را به هم می ریزد.
الفا داگ فیلم افتتاحیه جشنواره سندنس ۲۰۰۶ آخرین فیلم نیکلاس دیوید راولند کاساوتیس متولد ۱۹۵۹ [فرزند جان کاساوتیس و جینا رولندز] که در ۱۹۷۰ در نقشی کوتاه در یکی از فیلم های پدرش-شوهران- وارد سینما شده بود، در ۱۹۹۹ با ساختن چیدن ستاره شروع به کارگردانی کرد. آلفا داگ پنجمین فیلم اوست و هم چون کارهای پیشین وی از ساختار درستی بهره مند است. کاساوتیس تقریباً با هر فیلمش ژانر تازه ای را آزموده و از این امتحانات سربلند بیرون آمده است. دختره خیلی دوست داشتنی است، جان کیو و دفتر یادداشت همگی فیلم های قابل اعتنا و موفقی بودند. آلفا داگ نیز با وجود بودجه اندک خود تااین لحظه بیش از ۱۵ میلیون دلار عایدی داشته، که رقم مناسبی به شمار می رود.
فیلم بر اساس حادثه ای واقعی که در دبیرستانی دختر کاساوتیس در آن تحصیل می کرد، ساخته شده و قصه جوان ترین فرد فهرست افراد به شدت تحت تعقیب FBI معروف به جسی جیمز هالیوود است. فیلم کاساوتیس به یک نکته اساسی می پردازد و آن آزادی بیش از اندازه ای است که از طرف والدین به فرزندان شان داده شده و آن را مقدمه ورود نوجوان ها به دنیای جرم و جنایت می داند. چیزی که بروس ویلیس در نقش پدر جانی ترولاو نیز در ابتدای فیلم هنگام مصاحبه با گزارشگر بر زبان می آورد: من باید مراقب بچه خودم باشم، شما هم همین طور! شاید پیام فیلم و کاساوتیس دیرهنگام و از دید برخی متحجرانه باشد، اما در زمانه ای که جوان آمریکایی شاهد زندگی پر از حادثه بت های فعلی خود مانند کرتیس “فیفتی سنت” جکسون روی پرده سینما است و راه سریع و راحت دستیابی به پول، سکس و کلاً آدرنالین را همچون بسیاری در موادفروشی می یابد، ساخته شدن آلفا داگ ها گریزناپذیر می نماید.
اگر زبان کوچه و بازار شما را آزار نمی دهد[چون کاساوتیس برای واقعگرایی لازم از زبان کوچه استفاده کرده و همین امر باعث شده تا در از کلمه fuck بیش از ۳۰۰ بار در طول فیلم استفاده شود] فرصت را برای دیدار از آلفا داگ از دست ندهید. یکی از فیلم های قابل توجه گونه انتقاد اجتماعی که دیدارش نه فقط برای نوجوان ها، بلکه والدین نیز ضروری است!
ژانر: جنایی، درام.
کتاب سیاه Zwartboek/ Black Book
کارگردان: پل ورهوفن. فیلمنامه: جرارد سوئتمان، پل ورهوفن. موسیقی: آنه دادلی. مدیر فیلمبرداری: کارل والتر لیندن لوب. تدوین: یوب تر برگ، جیمز هربرت. طراح صحنه: والتر وان دروپ. بازیگران: کاریس وان هوتن[راخل اشتاین/الیس د وریس]، سباستین کوخ[لودویگ مونتزه]، توم هافمن[هانس آکرمانز]، هالینا ریجین[رونی]، والده مار کوبوس[گونتر فرانکن]، درک د لینت[گره بن کوئپرس]، کریستین برکل[ژنرال کوئتنر]، دولف د وریس[ویم سامل]، پیتر بلوک[وان گین]. ۱۴۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ هلند، بلژیک، انگلستان، آلمان.
جنگ جهانی دوم و حمله نازی ها به بسیاری از کشورهای اروپایی از جمله هلند زندگی را برای یهودیان آنجا نیز تبدیل به کابوس کرده است. راخل اشتاین و خانواده اش برای گریز از دستگیری و اعزام به اردوگاه ها تصمیم به فرار از هلند می گیرند. اما در طول راه کشتی حامل وی و افراد خانواده اش توسط نازی ها متوقف و همگی مسافران به رگبار بسته می شوند. راخل تصادفاً از این کشتار نجات یافته و از دور شاهد به یغما رفتن دارایی مسافران نگون بخت کشتی می شود. راخل به هلند بازمی گردد و به نیروی مقاومت می پیوندد. هدف وی از این کار کشف این نکته است که چگونه آلمانی ها از سفرشان اطلاع یافته اند. او نام الیس د وریس را برای خود برگزیده و به یکی از افسران عالی رتبه ارتش آلمان به نام مونتزه نزدیک می شود. بعد از به وجود آمدن رابطه ای عاشقانه میان آن دو، الیس در ستاد نازی ها استخدام می شود. او خیلی خود مورد اطمینان قرار گرفته و به اسرار زیادی پی می برد. اما میکروفونی که توسط وی کار گذاشته شده بود ،کشف و نقشه پارتیزان ها برای فراری دادن مبارزین از زندان با ناکامی روبرو می شود. همزمان عشق میان مونتزه و الیس هر روز شدیدتر می شود، اما مونتزه به دلیل مذاکره با افراد نیروی مقاومت برای آتش بس از طرف مافوق خویش-ژنرال کوئتنر- متهم به خیانت شده و زندانی می شود. الیس نیز بعداز کشف میکروفون دستگیر می شود. اما به همراه مونتزه می گریزد. انها با پایان یافتن جنگ به شهر بازمی گردند. ولی بر اثر یک سو تفاهم هر دو دستگیر می شوند. مونتزه به خاطر دشمنی ژنرال کوئتنر که با نیروهای متفقین در حال همکاری است، اعدام می شود. اما الیس توسط یکی از بزرگان نهضت مقاومت-دکتر آکرمان- نجات می یابد و به زودی کشف می کند که قاتل اصلی و طراح نقشه مرگ یهودیان بسیاری از جمله خانواده وی، همین منجی اش- دکتر آکرمان – است….
چرا باید دید؟
پل ورهوفن متولد ۱۹۳۸ برای بسیاری از سینما دوستان نامی آشناست که نمایش هر فیلم تازه اش حادثه ای به شمار می رود. اغلب این سینما دوستان او را با روبوکاپ/پلیس آهنین[۱۹۸۶] و بعدها با یادآوری کامل و غریزه اصلی می شناسند. او بعد از توفیق های خیره کننده تجاری کارنامه چندان موفقی نداشته است. شکست دختران نمایش و توفیق نسبی سپاهیان کشتی فضاپیما و Hollow Man که با فاصله زمانی طولانی از یکدیگر ساخته شده اند، در کنار کهولت سن نشان از بی خریداری سکه او دارد. شاید از همین روست که بعد از ۲۰ سال به کشور خود بازگشته و قصه ای همچون یکی از فیلم های موفق خود در دهه ۱۹۷۰[Soldier of Orange] ساخته است. البته به اقتضای روز قصه ای را برگزیده که رنگ و بویی یهودی نیز دارد و ادعای واقعی بودن را نیز یدک می کشد. کتاب سیاه یا بهتر گفته شود کتابچه سیاه قصه دیگری مانند خاطرات آن فرانک نیست. بلکه قرار است مانند قیام گتوی ورشو[که بر خلاف سنت یهودیان شورش در برابر ظالم را در قالب نهضت مقاومت زیرزمینی پیش گرفتند] داستان دخترک یهودی انتقام جویی باشد که لحظه ای از مراتب انسانیت خود نزول نمی کند. اما تراژدی زندگی او سال ها بعد حتی در ارض موعود نیز به پایان نمی رسد.
فیلم در قالب فلاش بکی طولانی عرضه شده است. در آغاز گروهی توریست به یک کیبوتض اسرائیلی پا می گذرانند و یکی از زنان گروه با خانم معلمی برخورد می کند و او را بعد از سال ها شناسایی می کند. او راخل است که بعد از جنگ به اسرائیل رفته و اینک با دیدن دوست ایام جنگ به یاد مصایب آن دوران و عشق نافرجامش با مونتزه [آلمانی خوب] می افتد. اما در پایان فیلم و بعد از گذشت دو ساعت و نیم او را می بینیم که به همراه فرزندان و شوهر جدیدش به پشت سیم های خاردار کیبوتض پناه می برد، جایی سربازان مسلح آماده دفاع از آن در برابر مهاجمین هستند!
کتب سیاه بر خلاف فیلم های قدیمی و حتی هالیوودی ورهوفن به دلیل گزینش داستانی که کم و بیش آشنا است، از هیجان اندکی برخوردار است. یقین دارم کسانی که با فیلمهای علمی تخیلی و پر هیجان او یا فیلم های جنایی پر دلهره اش دم خور بوده اند، از دیدن کتاب سیاه یکه خواهند خورد. سعی وروهوفن در ساختن حال و هوای آن دوران و افزودن سکس به شکلی معقول به پیرنگ قصه اش قرار بوده در کنار بازگشت به وطن مقدمه ای برای گریز از انتخاب های چند سال قبل برای دریافت تمشک طلایی باشد. اتفاقی که هر چند از نظر بصری ظاهری شسته و رفته دارد، اما به شدت کهنه و نخ نماست. تنها نکته قابل توجه در قصه فیلم حضور آلمانی خوب با شرکت سباستین کوخ بازیگر خوش سیمای آلمانی در نقش مونتزه است و آلمانی شریر که دست کمک به سوی متفقین پیروز دراز کرده و همین!
البته بازی خوب خانم کاریس وان هوتن که از هنرپیشگان مطرح سینمای هلند است را فراموش نمی کنیم که در کنار فیلمبرداری خوب فیلم، از نقاط تمایز کتاب سیاه است. اما هیچ کدام از اینها نمی تواند خاطره Turkish Delight را زنده کند!
ژانر: مهیج، جنگی.
جزیره Остров / The Island
کارگردان: پاول لونگین. فیلمنامه: دیمیتری سوبولف. موسیقی: ولادیمیر مارتینوف. مدیر فیلمبرداری: آندری ژگالوف. تدوین: آلبینا آنتیپنکو. طراح صحنه: ایگور کوتسارف، الکساندر تولکاچیوف. بازیگران: پیوتر مامونوف[آناتولی]، ویکتور سوخوروکوف[پدر فیلارت]، دیمیتری دیوژف[پدر ایوو]، یوری کوزنتسف[تیخون]، ویکتوریا ایساکوف[ناستیا]، نینا اوستاوا[بیوه]، یانا یسیپوویچ[دختر]. ۱۱۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ روسیه. برنده جایزه بهترین فیلم از مراسم نیکا، نامزد جایزه هیئت داوران جشنواره سندنس.
سال های پایانی جنگ جهانی دوم، بونین. یدک کش حاوی ذغال سنگ با دو خدمه اش تیخون و آناتولی توسط گشت دریایی نازی ها متوقف می شود. نازی قصد تیرباران کردن این دو را دارند، اما عجز و لابه آناتولی باعث می شود تا به وی بگویند در صورت کشتن همقطارش از تیرباران نجات خواهد یافت. آناتولی زیر فشار افسر نازی تیری به طرف تیخون شلیک می کند. تیخون به دریا می افتد و نازی ها بعد از کار گذاشتن بمبی در یدک کش آناتولی را آنجا رها می کنند. یدک کش منفجر می شود، ولی آناتولی نجات پیدا کرده و توسط گروهی از کشیش ها از دریا گرفته می شود. سی سال می گذرد. آناتولی تبدیل به کشیشی ژنده پوش و شفادهنده تبدیل شده و در آتشخانه صومعه زندگی می کند. کشیش ها و مردم دور و نزدیک با وجود ظاهر ژولیده آناتولی او رابه عنوان یک قدیس پذیرفته اند. تنها کشیشی جوان به نام ایوو با آناتولی سر ناسازگاری دارد و همواره به سر و وضع وی ایراد می گیرد. اما پدر فیلاره حامی آناتولی است. یک روز آناتولی به ایوو می گوید که مرگ وی نزدیک است و باید تابوتی برای خود فراهم کند. اما قبل از مرگ آناتولی، دریاسالاری به همراه دختر روان پریش خود از راه می رسد. بعد از شفا یافتن دختر مشخص می شود، دریاسالار همان تیخون است که گلوله شلیک شده توسط آناتولی به باویش خورده و او نیز نجات یافته است. اما آناتولی سه دهه تمام با عذاب روحی قتل دوستش زندگی کرده است. هر دو نفر از همدیگر طلب بخشش می کنند. آناتولی وفات می کند و توسط پدر ایوو دفن می شود.
چرا باید دید؟
پاول سمیونوویچ لونگین متولد ۱۶۴۹ مسکو برای بسیاری از ایرانی ها نامی آشنا نیست، اما یکی از فیلمنامه نویس ها و کارگردان های مطرح سینمای جدید روسیه است. لونگین از نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ با فیلمنامه نویسی وارد سینما شد، اما در سال ۱۹۹۰ با کارگردانی تاکسی بلوز نزد منتقدان و تماشاگران دنیا شناخته شد. تاکسی بلوز برنده جایزه بهترین کارگردانی و جایزه کلیسای جهانی از جشنواره کن شد و تا نامزدی نخل طلا نیز پیش رفت. این اتفاق شروعی درخشان در اولین گام بود که انتظارها را از فیلم های بعدی وی بالا برد. دو سال بعد لونا پارک نشان داد که امیدها بر باد نرفته و حقیقتاً سینماگر تازه ای در روسیه متولد شده است. تاکسی بلوز درامی درباره آدم های سرگشته ای بود که حسرت دوران کمونیستی را می خوردند و لوناپارک حکایت گروهی از جوانان نژادپرست روسی بود که تصمیم به پاک سازی تمام نشانه های دوران کمونیسم داشتند. سومین فیلم بلند لونگین حکایتی سورئالیستی در مورد مافیای روسیه بود و عروسی قصه ای کمیک از بازگشت یک مدل به روستای زادگاهش روایت می کرد. Tycoon یا به قول خودمانی ها قارون داستانی از جهش گروهی جوان به درون سیستم سرمایه داری پس از دوره گورباچف داشت و فیلم قبلی اش Bednye rodstvenniki نیز یک کمدی جذاب بود. اما جزیره به عنوان آخرین فیلم لونگین در حال و هوایی به شدت متفاوت سیر می کند.
جزیره از آن فیلم هاست که سینما دوستان دهه ۱۹۹۰ آن را تارکوفسکی وار و تئوری سازان سینمای اسلامی معناگرا یا ماورایی می نامند. فیلمی درباره انسانی که همچون قابیل محکوم به زیستن همراه با عذاب وجدان بعد از قتل برادر است.[البته اینجا قتل چندانی هم صورت نگرفته] و در راه استغفار طلبی تا آنجا پیش می رود که هفت وادی را پشت سر گذاشته و تبدیل به شفا دهنده ای مستغنی از هر چیز می شود. ساخته شدن چنین فیلمی توسط لونگین ظاهراً در امتداد کارهای انتقادی پیشین او که همگی درام هایی اجتماعی بودند، منطقی به نظر نمی رسد. اما در واقع راه حل ارائه شده توسط لونگین برای یافتن دوباره معنویت پس از کسب تجربه در دوران کمونیسم و فروپاشی ان و سپس ظهور سرمایه داری جدید در روسیه قرار است تا نقشی سازنده پس از نشان دادن معایب در فیلم های قبلی را بازی کند. پناه بردن به مذهب و حتی خرافه ای مذهبی در آستانه هزاره جدید منحصر به اسلام نیست. مسیحیت و یهودیت با توجه به پیشینه طولانی خود بهره خوبی از این خرافه ها برده اند.
حضور پیوتر مامونوف ستاره سابق راک روسی نیز در نقش عارف ژنده پوش فیلم نیز نشان از ریشه دار بودن این باورها دارد. اشکال کار آنجاست که همچون فیلم های تارکوفسکی فقید، جزیره نیز فیلم خوش ساختی است که با بهره گیری درست از ابزار روایت ساخته شده است. همین امر باعث پذیرش محتوی آن در بسیاری از کشورها خواهد شد. متاسفانه سقوط کمونیسم به مثابه یک سیستم اداره کشور در روسیه و به قهقرا رفتن ارزش های اگزیستانسیالیستی در اروپا زمینه ساز حرکت های مذهبی و خدا باورانه تازه ای شد که صدق گفتار آندرو مالرو را به نمایش می گذارد: همیشه نیاز به مسمومیت وجود داشته است: چینی ها تریاک را دارند، اسلام حشیش را و غرب زن را.
ولی به نظر می رسد نوع زهر در حال تغییر یافتن است. پس برای به درک راه های تازه ای مسمومیت هم که شده، از تماشای جزیره غافل نشوید.
ژانر: درام.
اعجاب آور/نقش و نگار Sublime
کارگردان: تونی کرانتز. فیلمنامه: اریک جندرسن. موسیقی: پیتر گلوب، آنتونی مارینللی. مدیر فیلمبرداری: درموت داونز. تدوین: رابرت فلوریو. طراح صحنه: پیتر جی. همپتون. بازیگران: تامس کاوانا[جورج گریوز]، کاترین کانینگهم-جیکابز[زوئی]، کاس انور[دکتر شیرازی]، پچت بروستر[آندرئا]، شانا کالینز[کلوئی]، کایل گالنر[ند]، لارنس هیلتون-جیکابز[مندینگو]، میشله پیج[رایون]، کاتلین یورک[جنی]. ۱۱۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
جورج گریوز بعد از جشن چهلمین سالگرد تولدش برای یک چک آپ معمولی به بیمارستان می رود. اما در آنجا توسط دکتری شیرازی به او گفته می شود که باید هر چه زودتر مورد عمل جراحی قرار گیرد. جورج که از دکتر و بیمارستان متنفر است، ناخواسته مورد عمل جراحی قرار می گیرد. بعد از عمل در می یابد که همه این اتفاقات بر اثر تشابه اسمی رخ داده و به جای بیماری دیگر مورد جراحی قرار گرفتهاست. این عمل باعث شده تا حال عمومی وی رو به وخامت گذاشته و کم کم قدرت حرکت از وی سلب شود. حوادث غریبی نیز در اطراف وی رخ می دهند و زندگی را برای او که مدام از هوش می رود تبدیل به کابوس خوفناک می کنند. پرستار مردی به نام مندینگو بیمار تخت کناری او را به خاطر هشدار دادن به گریوز به قتل می رساند و تلاش جورج برای فرار از بیمارستان با کمک پرستار زیبارویی به نام زوئی ناکام می ماند و جورج خیلی زود می فهمد که زنده و سلامت از این بیمارستان بیرون نخواهد رفت…
چرا باید دید؟
اولین فیلم تونی کرانتز[تهیه کننده سرشناس و موفق سریال های تلویزیونی] در مقام کارگردانی فیلم کم هزینه-با یک میلیون و هشتصد هزار دلار بودجه- اما یک محصول هنری خوش ساخت است که می تواند آبروی بر باد رفته ژانر ترسناک را تا حدودی ترمیم کند.
فیلم برای کسانی که از رفتن به بیمارستان یا مطب دکترها هراس دارند، تجربه ای تکان دهنده و شاید افزایش دهنده هراس شان باشد. ترسی که کم و بیش در دل همه ما وجود دارد، فقط بعضی از ما متظاهران ماهرتری هستیم.
اعجاب آور یک فیلم ترسناک روان شناختی پر از پیچ و خم های داستانی است که با مهارت هر چه تمام تر در دل روایت جای گرفته اند. سکانس به سکانس بر تنش و دلهره موجود در فیلم افزوده می شود و به نقطه اوجی کم و بیش قابل پیش بینی منتهی می شود. اما انتخاب پایانی جورج فیلم را از حالت کلیشه ای خارج کرده و نوعی تازگی و طراوات به آن می دهد. نیمه دوم فیلم در مقایسه با نیمه اول آن از استحکام کمتری برخوردار است و بر عکس از خون و خون ریزی بیشتری بهره مند؛ که می تواند به مثابه پیروی از قواعد ژانری نادیده گرفته شود.
یکی از نکته های مهم فیلم که می تواند ما به ازای بیرونی و امروزی بیابد تم بیگانه هراسی آمریکایی است که به شکل کاملاً آشکار با انتخاب دکتری ایرانی و مندینگوی سیاه پوست به نمایش گذاشته شده است. دکتر شیرازی در ابتدای فیلم هنگام معرفی خود می گوید: ایرانی هستم. ولی نترسید دکترای خودم را از تهران نگرفته ام.
تهران امروز لغتی آشنا و سرچشمه کانون های شر در خاورمیانه است. رنگین پوست ها نیز بهره مکفی از بیگانه هراسی آمریکایی برده اند تا جایی که گریوز نیز توسط وکیل بیمارستان به نژاد پرستی متهم می شود!
به هر حال اگر این جزئیات شما را ناراحت نمی کنید، فیلم را ببینید. هر چه باشد خطرش کمتر از زباله هایی مثل ۳۰۰ است که شعارهای سیاسی سازندگان شان را بدون هر گونه ظرافتی داد می زنند!
ژانر: ترسناک.
کنکور Sınav
کارگردان: عمر فاروک سوراک. فیلمنامه: ائیت گورآلپ. موسیقی: اوزان چولاک اوغلو. مدیر فیلمبرداری: ولی کوزولو. تدوین: چاغری تورکان. طراح صحنه: ایپک سوراک. بازیگران: گوون کیراچ[رافت ۶۹]، آیدا آکسل[گولر]، بتول آلگانتای[هانده]، زافر آلگوز[کمیسر متین]، یاغمور آتاجان[سینان]، اوکان بای اولگن[لونت لمی]، نژات بیره جیک[عدنان]، توبا بویوک اوستون[زینب]، کادیر چوپدمیر[راحمی گنیش]، ولکان دمیراوک[اولوچ]، آلتان ارککلی[سدات]، ایسماعیل حاجی اوغلو[مرت]، حمیرا[استاد فاطمه]، رویا ئونال[گامزه]، جانر ئوزیورتلو[کاآن]، علی سورمه لی[سلجوک]، کاآن یلماز[توران]، ژان کلو وندام[چارلز]. ۱۲۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ ترکیه.
مرت، سینان، گامزه، کاآن و اولوچ پنج دوست دبیرستانی از خانواده هایی متعلق به طبقات اجتماعی مختلف دغدغه مشترکی دارند: موفقیت در کنکور و راه یافتن به دانشگاه. هر کدام از این دانش آموزان دلایل متفاوتی برای به دست آوردن پیروزی در کنکور دارد، اما هدف مشترک شان باعث می شود تا خیلی زود به دنبال یافتن راه هایی برای عبور از این سد محکم جستجو کنند. امتحانات پیش دانشگاهی با کشف رابطه جنسی میان رافت مدیر دبیرستان و یکی از دبیران زن و استفاده از این موضوع برای دستیابی به نمره قبولی با موفقیت به پایان می رسد. اما مشکل اصلی دست یافتن به سوال های کنکور است که به شدت تحت مراقبت قرار دارد. بعد از حضور یکی از دانش آموزان سابق دبیرستان به نام لونت لمی- که در گذشته به دلیل تقلب های مبتکرانه اش معروف بوده و اینک از ثروتمندان خیّر به شمار می رود- این پنج نفر به فکر استفاده از تجربه های او برای سرقت سوالات کنکور می افتند. اما لونت آنها را از این کار منع کرده و خطرات آن را گوشزد می کند. ولی پنج دوست چاره ای جز سرق سوال ها نمی بینند و از ناچار دست به دامن یک انگلیسی به نام چارلز عضو سرویس مخفی ملکه انگلستان می شوند که مدیون اولوچ است. چارلز می پذیرد و به ترکیه می رود. اما بعد از سرقت موفقیت آمیز سوال ها نتایج غافلگیر کننده ای در انتظار پنج یار دبیرستانی است….
چرا باید دید؟
بله، تعجب نکنید. خود ژان کلود وندام است که در فیلمی ترکی ظاهر شده و قرار هم نیست اولین بازیگر بین المللی باشد که در محصولی از سینمای ترکیه بازی کرده است. همین چند سال قبل بود که دیوید همینگز[بازیگر فیلم آگراندیسمان] به همراه پسرش در فیلم رمانتیک سینان چتین بازی کرد یا سال گذشته چارلز وینکلر فیلم شبکه ۲.۰ را در استانبول و با حضو ر انبوهی از بازیگران ترک فیلمبرداری کرد. سینمای ترکیه سال هاست در پی دستیابی به بازارهای جهانی است و یکی از روش های تضمینی موفقیت را استفاده از بازیگران بین المللی و تولیدات مشترک می داند. کنکور آخرین حلقه این زنجیر است که توسط یکی از کارگردان های تازه کار اما مشهور ترکیه ساخته شده است.
عمر فاروک سوراک فیلمبردار و کلیپ ساز برجسته ای است که در اولین تجربه فیلمسازی اش توانست با همکاری یلماز اردوغان پر فروش ترین فیلم تاریخ سینمای ترکیه را به نام ویزون تله در سال ۲۰۰۱ بسازد. سه سال بعد با گورا، دومین فیلم خود که این بار به تنهایی آن را کارگردانی کرد، توانست رکورد فروش ویزون تله را بشکند. گورا هجویه ترکی فیلم های علمی تخیلی هالیوودی بود که در خارج از ترکیه نیز نمایشی موفق داشت. اما کنکور صد در صد کارکردی داخلی خواهد داشت. دلیل آن انتقاد اجتماعی آشکار فیلم نسبت به سیستم آموزش ترکیه و نقش سرنوشت ساز کنکور در زندگی جوان هاست. به همین خاطر کنکور فیلمی دوپاره به نظر می رسد. چون نیمه اول آن تا قبل از ظهور وندام با نمایش تلاش های پنج جوان حالتی کمیک و سرخوشانه دارد که در نیمه دوم تکرار نمی شود. حتی پایان غم انگیز فیلم که جنیه اخلاق گرایانه اثر را تشدید کرده و آن را آزار دهنده می نمایاند.
کنکور پر از بازیگران مشهور سینمای ترکیه است که اغلب نقش هایی کوتاه را بازی کرده اند. برخی از این اسامی –مانند حمیرا، همسر سابق عمر کاوور و آوازخوان برجسته-نشانه های یک دوره به شمار می روند یا همچون اوکان بای اولگن چهره روز و خبرسازی هستند. کنکور که با تبلیغات فراوان و در زنجیره عظیمی از سینماها در ترکیه اکران شد. ظاهراً قصه فیلم توجه وندام را نیز جلب کرده بود، چون بر خلاف تصور پذیرفت تا بدون پیش پرداخت سر صحنه حاضر شود[ البته کل قسمت های مربوط به وی در سه روز فیلمبرداری شد].
کنکور برای سینمای عامه پسند ترکیه حکم تایتانیک را دارد که از دادن پیام اخلاقی خود نیز چشم پوشی نمی کند: متقلب به جایی نمی رسد!
ولی- اگر دوست داشته باشید- برای دریافت این پیام حتماً باید فیلم را ببیند. قول می دهم این قرص تلخ را با لایه های شیرین خنده و فراموشی که در اطراف آن تعبیه شده، خیلی راحت قورت بدهید!
ژانر: کمدی، درام.
یادداشت هایی درباره یک رسوایی Notes on a Scandal
کارگردان: ریچارد ایر. فیلمنامه: پاتریک ماربر بر اساس داستانی از زوئی هلر. موسیقی: فیلیپ گلس. مدیر فیلمبرداری: کریس منگز. تدوین: جان بلوم، آنتونیا وان دریملن. طراح صحنه: تیم هیتلی. بازیگران: کیت بلانشت[شیبا هارت]، جودی دنچ[باربارا کاوت]، تام گرگسون[تد ماوسون]، مایکل مالونی[سندی پابلم]، جونا اسکانلن[سو هاج]، شاون پارکز[بیل رومر]، اما کندی[لیندا]، سیریتا کومار[گیتا]، بیل نایگی[ریچارد هارت]. ۹۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ انگلستان.
باربارا کاوت دبیری سالخورده، با تجربه و خودخواه است که در معرض بازنشستگی قرار دارد. او به شدت تنهاست و تنها همدم وی گربه ای خانگی است، تا این که یک روز با معلمی زیبا و جوان به نام شیبا آشنا می شود. مدتی بعد تصادفاً پی به رابطه جنسی میان شیبا و دانش آموزی ۱۵ ساله می برد. به نزد شیبا رفته و از او می خواهد تا هر چه زودتر از این رابطه دست بکشد. شیبا می پذیرد، اما به خاطر داشتن شوهری بسیار مسن تر از خود و پسری عقب مانده نمی تواند از این تکیه گاه عاطفی جدید دست بردارد. باربارا نیز که پذیرفته این موضوع را افشا نکرده و شغل شیبا را به مخاطره نیندازد، سعی دارد از این موضوع برای کسب دوستی وی استفاده کند. اما این دوستی تحمیلی کم کم به مرحله ای حاد می رسد و شیبا باید میان خانواده و توقعات باربارا یکی را انتخاب کند. اما این انتخاب به معنی افشای رابطه جنسی او با یک پسر بچه است که زندگی خانوادگی و شغلی وی را دچار مخاطره می کند…
چرا باید دید؟
آخرین فیلم سر ریچارد ایر متولد ۱۹۴۳ درامی قوی با سوژه ای جذاب است. ایر در دهه ۱۹۶۰ با ساختن فیلم های تلویزیونی شروع به کارگردانی کرد. در ۱۹۸۴ با فیلم The Ploughman’s Lunch شناخته شد. در سال ۲۰۰۱ با نامزدی جایزه بافتا، خرس طلایی جشنواره برلین و دریافت جایزه Humanitas برای فیلم آیریس به شهرتی معقول و جهانی رسید. در سال ۲۰۰۴ با فیلم زیبای صحنه نمایش جایزه تماشاگران جشنواره کمبریج را به دست آورد و سال گذشته با آخرین فیلمش یادداشت هایی درباره یک رسوایی در چهار رشته نامزد دریافت اسکار شد. ایر از کارگردان های برجسته دنیای نمایش نیز هست و چندین بار جایزه سر لانس الیویر را برای کارگردانی به چنگ آورده است.
یادداشت هایی درباره یک رسوایی فیلمی با سوژه ای به خودی خود جنجالی است. مضمون رابطه جنسی با افراد نابالغ هنوز –حتی در دنیای غرب- جزو تابوها به شمار می رود و لااقل در نزد مردم ناپسند انگاشته می شود. اما این سوژه تنها بهانه ای قابل توجه برای بررسی رفتار پیرزنی خودخواه است که می خواهد میان تنهایی اش را با کسب دوستی اجباری دیگران[از راه باج خواهی و حق سکوت] از میان ببرد!
پنج سال بعد از تجربه موفق و مشترک ایریس، بار دیگر ایر و دنچ در کنار هم قرار گرفته اند تا فیلمی به معنای واقعی آن وزین و از نظر نمایشی غنی را عرضه کنند. یادداشت هایی… فیلمی متعلق به بازیگر است. یقیناً بدون جودی دنچ این فیلم شکل فعلی خود را نمی داشت. فیلم با گفتار روای[دنچ] اغاز می شود و پیش می رود. اما گاه رفتار کلبی مسلکانه وی ان چنان آزارنده می شود که شخصیت وی را تا حد یک قاتل سریالی تنزل می دهد. پایان فیلم نیز به نوعی صحه گذاشتن بر این موضوع است. او نیز مانند قهرمان فیلم کلکسیونر ویلیام وایلر به دنبال شکار تازه ای است و حتماً سرنوشت این یکی از قبلی ها بهتر نخواهد بود!
تماشای این درام کوبنده که بازی های قوی جودی دنچ و کیت بلانشت[صحنه طغیان پایانی وی بعد از خواندن یادداشت های باربارا را فراموش نکنید] و بیل نایگی آن را زینت داده اند، تجربه ای بس زیباست. اگر اندکی حوصله داشته باشید! کاری که تماشاگران آمریکایی با پرداخت ۱۷ میلیون دلار به خوبی انجام داده اند.
ژانر: درام.