خدا آن روز را نیاورد!‏

نویسنده
سها سیفی

“رامین سلطانی” در حاشیه انتخاب سردار محصولی به سمت وزارت کشور و جنجال‌ها پیرامون ثروت افسانه‌ای ‏او نوشته است:‏

میزان دارایی و ثروت افراد و شخصیت های مشهور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ورزشی جهان از جمله ‏مواردی ست که اطلاع از ان جزو علاقمندی های عموم مردم جهان به شمار می رود. خلق الله دوست دارند بدانند ‏افراد مشهور لولهنگشان چقدر آب بر می دارد و مال و ثروت چشمگیر اینگونه افراد از چه طریقی به دست آمده ‏است. شاید به همین دلایل است که معمولا همه ساله برخی نشریات اقدام به انتشار فهرست پولدارترین مردان و ‏زنان جهان می کنند و مسیر به دست آمدن مال و ثروت های افسانه ای را نیز باز می گویند تا هر که خواهد از این ‏دانسته ها پند گیرد و هر که خواهد ملال. ‏

در پرتو همین روشنگری هاست که ما می دانیم مثلاً در فهرست صدنفره پولدارترین مردان جهان، سیاستمداران و ‏فعالین اقتصادی حوزه اتحاد جماهیر شوروی سابق قرار دارند که به لطف آزادسازی اقتصادی و زد و بند های ‏پشت پرده ای که در عرصه های انرژی و بانکداری کشورهای مستقل مشترک المنافع صورت گرفت، یک شبه ‏میلیاردر شدند و پس از اقتصاد، غالباً سر از کارزار سیاست و احیاناً ورزش نیز در آوردند که نمونه های شناخته ‏شده اینگونه افراد همانا رومن آبراموویچ و سلیمان کریم اف قابل ذکرند.‏

حالا شما فرض کنید یک روز در این مملکت زبانم زبانم لال یک شیر پاک خورده ای بخواهد فهرست افراد پولدار ‏و میزان و نوع دارایی آنان را منتشر کند. فکر می کنید چه اتفاقی می افتد و چه شگفتی هایی خلق می شود؟ من ‏هیچ تصوری از چنین روزی ندارم.‏

‎ ‎در غیاب بازیگران اصلی‎ ‎

“محمد آقازاده” به ماجرای حمله تروریستی در مومبای پرداخته است:‏

تروریسم پدیده جدیدی نیست٬ آنچه آنرا متفاوت می کند نمایش رسانه ای - بخصوص تلویزیونی-آنست. در شصت ‏ساعت وحشتی که بمبئی را به تسخیر در آورد هیچکس از خود نپرسید آن چیزی که این شهر بزرگ را به تسخیر ‏در آورده بود تروریست ها نبودند بلکه تلویزیون هایی بودند که دقیقه به دقیقه از ماجرا گزارش تصویری و ‏تفسیری می دادند. در این رویداد مردان تفنگ بدست چه بعنوان تروریست و چه بعنوان ضد تروریست، دالی تهی ‏بودند که هر رسانه، مدلولی خاصی از آنها ترسیم می کرد. ‏

خود این ترویست ها نه نام دارند و نه نشانه ای از خود بروز می دادند٬ هیچکس نمی خواست بداند نام آنهایی که ‏کشته می شود چیست٬ چرا وارد یک معرکه نابرابر شده اند که پایانی جز نابودی ندارد. حتی قربانیان نیز در این ‏گمنامی شریک اند. یک هتل و یک ساختمان دیگر نمادی از حادثه ای بودند که همه جهان را تکان داد٬ مکان شکل ‏نمادین به خود می گیرد و کماندوهایی که برای کشته تروریست ها بر سقف ساختمانها فرود می آمدند با نقاب خود ‏را پنهان کرده بودند و ما تنها پلیس هایی را می دیدیم هیچ نقشی در ماجرا نداشتند. همه چیز در غیاب بازیگران ‏اصلی رخ می دهد.‏

‎ ‎مبادا چنین شود‎ ‎

“راز سر به مهر” معتقد است فضاسازی تبلیغاتی ایران علیه توافقنامه امنیتی عراق و امریکا، نباید چنان جهتی ‏پیداکند که به سود کسانی باشد که زمانی خون ایرانیان را ریخته‌اند:‏

فضاسازی های انجام گرفته علیه توافق نامه امنیتی عراق ـ آمریکا در رسانه ها و نمازهای جمعه ایران، چه قبل و ‏چه بعد از تصویب آن در کابینه دولت عراق و چه در مجلس این کشور، اگر که صریحا معطوف به نیازهای ‏امنیتی خود ایران باشد، طبیعتا کاری در خور و ضروری است ولی شانتاژ علیه قرارداد یک کشور خارجی، ‏صرفا با بهانه قرار دادن منافع مردم “آن کشور” که از قضا خون سیصد هزار ایرانی را بر گردن دارند، اگر که ‏دخالت در امور داخلی یک کشور دیگر به حساب نیاید، بی تردید چیزی جز عوام فریبی نیست! ‏

‎ ‎دموکرات‌ها هم رایس دارند!‏‎ ‎

“آیدین فرنگی” مطلبی از محمدیلماز را ترجمه و منتشر کرده است که به معرفی یکی از کاندیداهای پشت وزارت ‏امور خارجه امریکا اختصاص دارد:‏

اگرچه هنوز فهرست وزرا و مسوولان کابینه آینده آمریکا مشخص نیست، در بین کسانی که از آنها برای تصدی ‏مناصب و مسوولیت‌های متفاوت کاخ سفید یاد می‌شود، نام “سوزان الیزابت رایس” جلب توجه می‌کند. البته هیچ ‏نسبت خانوادگی‌ای بین سوزان رایس و وزیر خارجه کنونی آمریکا، کاندولیزا رایس وجود ندارد. ‏

سوزان الیزابت رایس مانند باراک اوباما تباری “آفرو- آمریکن” دارد. هرچند تصدی وزارت خارجه کابینه ‏رئیس‌جمهور منتخب توسط وی با وجود افراد مطرح دیگر، از احتمال اندکی برخوردار است، نام او بین ‏گزینه‌های تحت بررسی برای تصدی این سمت نیز دیده می‌شود. طبق شنیده‌ها به نظر می‌رسد مناسب‌ترین ‏مسوولیت برای سوزان رایس، ریاست یا معاونت کمیسیون امنیت ملی آمریکا یا تصدی نمایندگی این کشور در ‏سازمان ملل متحد باشد.‏

سوزان و کاندولیزا رایس به‌رغم نداشتن نسبت خانوادگی، فاقد نقاط مشترک نیز نیستند؛ چراکه هر دو، زن، ‏سیاه‌پوست و سیاست‌پیشه‌اند. علاوه بر سه مورد ذکر شده، هر دو کارشناس روابط بین‌الملل هستند و در حیطه ‏رفتاری به عنوان افراد رک‌گویی شناخته می‌شوند که از بیان اندیشه‌های‌شان پرهیز نمی‌کنند. پس باید گفت حالا ‏دموکرات‌های آمریکا هم مثل جمهوری‌خواهان این کشور یک خانم رایس دارند…‏

‎ ‎فرصتی برای بیان ناگفته‌ها‎ ‎

“حامد صمدی” نوشته است که همه در پی فرصتی برای بیان ناگفته‌هامان می‌گردیم:‏

هر چه پیشتر می‌روم بیشتر به این نتیجه می‌رسم که نوشتن در سرزمین ما شبیه‌ترین کارها به فال گرفتن است. به ‏هر کسی که بگویند در فلان یا بهمان موضوع بنویس، به هر بهانه که شده، می‌رود سراغ حرف همیشگی خودش ‏که در اعماق ذهن و زبانش لانه کرده است. نقبی می‌زند به آنچه که باید و با هزار ترفند ربطش می‌دهد به همان ‏فلان یا بهمان موضوع. درست مثل فالی که همه با حافظ می‌گیریم و هر بیت را با هزار دلیل و برهان می‌کشانیم به ‏قتلگاه نیت‌مان، به آنجا که در اعماق ذهنمان شایسته‌اش هستیم. ‏

‎ ‎اگر سردار بخواهد به آرزویش برسد!‏‎ ‎

“مهدی مصطفایی” بایدها و نبایدهایی را برای سردار قالیباف برشمرده است که از دید او، احتمال موفقیت سردار ‏را در انتخابات آینده افزون می‌کند:‏

محمد باقر قالیباف اگر بخواهد به آرزوی خود برسد گزیری ندارد از رو آوردن به راه‌های زیر: اول، با تشکیل ‏یک ائتلاف سراسری از اصولگرایان منتقد دولت در جلوی طیف حامیان دولت صف آرایی کند و به نوعی ‏کاندیدای واحد اصولگرایان در انتخابات آتی بشود. دوم، با راستهای سنتی به توافق نهایی برسد و حمایت جامعه ‏روحانیت، موتلفه و به طور کل طرفداران علی لاریجانی را به سبد رای خودش اضافه کند. سوم، با اصولگرایان ‏عدالتخواهِ منتقد دولت، نظیر احمد توکلی و محسن رضایی و … به ائتلاف قاطع برسد. چهارم، طیف امنیتی – ‏نظامی منتقد دولت را با خود همراه سازد. مثلا پورمحمدی، فرماندهان امنیتی و سپاهی و … را. ‏

پنجم، با مراجع اصولگرای معترض قم که دلِ خوشی از دولت ندارند و بخصوص با نهاد روحانیت، تعامل کرده و ‏بتواند اعتماد ایشان را به خود جلب کند و آرای روحانیت را که در طول این سه سال از سبد آقای احمدی‌نژاد ‏خارج شده‌اند به سبد رای خودش اضافه نماید. ششم، با میانه‌روهای دو جناح بر سرِ تشکیل دولتِ وحدت ملی به ‏توافق برسد و با پلاتفرم “دولت وحدت ملی” وارد عرصه رقابتها بشود.‏

هفتم، با اصولگرایان و اصلاح طلبان حامی هاشمی رفسنجانی موتلف بشود و آنها را به جای سوق دادن به سمت ‏خاتمی و کروبی و یا اعلام کاندیدهای حزبی چون روحانی، نجفی و هاشمی رفسنجانی کوچک به گرد خود جمع ‏کند. هشتم، در صورت نامزدی خاتمی حتما کاندیدا شود، چراکه خیلی از راستهای مدرنِ اصلاح طلبی که با ‏کاندیداتوری آقای خاتمی مخالف‌اند به صورت طبیعی به سبد ایشان اضافه می‌شوند. نهم، قالیباف باید هرچه ‏سریعتر در ایجاد گفتمانی جذاب در برابر گفتمان احمدی‌نژادی کوشش کند. چراکه در حال حاضر حتی آقای ‏خاتمی هم یارای رقابت با آقای احمدی نژاد را ندارند.‏

‎ ‎مگر توسعه داخلی غیر این است؟!‏‎ ‎

[](http://balouch.blogspot.com/)

‏”عبدالقادر بلوچ” با ذکر جملاتی از میان اظهارات مسئولان سیستان و بلوچستان، حاشیه‌ای به هر کدام آنها زده ‏است:‏

معاون دانشجویی و فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی زاهدان گفت: دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی زاهدان به عنوان ‏یکی از دانشجویان فعال کشوری در اجلاس نماز معرفی شد. (نکند منتظر بودید خبر کشف داروی ایدز را بدهد؟)‏

معاون توسعه بازرگانی داخلی سازمان بازرگانی استان سیستان و بلوچستان گفت: جلسه نحوه اجرای طرح مکانیزه ‏توزیع سهمیه نذورات در ایام ماه محرم برگزار شد. (از من می‏پرسید یعنی چه؟! من تازه می‏خواستم از شما ‏بپرسم!). معاون توسعه داخلی سازمان بازرگانی استان سیستان و بلوچستان هم گفت: میوه و مرکبات پایان سال ‏مردم استان از تهران تأمین می‌شود. (شما فکر می‏کنید “توسعه داخلی” غیر از این است؟)‏

با مرگ مارکس، کینز متولد شد

“حسن درویش‌پور” نوشته خود در مورد بحران مالی بین‌المللی را با پرداختن به وجوه تمایز و افتراق کینز و ‏مارکس، دو نظریه پرداز قرن نوزدهمی و بیستمی آغاز کرده است:‏

در دو ماه گذشته که بحران مالی سر باز کرد و در جهان علنی شد، تنها دو نام همواره آذین‌بخش رسانه‌های جهان ‏بودند: نام “کارل مارکس” بعنوان طراح محکومیت سرمایه‌داری، و نام “جان مینارد کینز” بعنوان معمار و مدافع ‏سرمایه‌داری زنده و پویا.‏

برآورد اهل نظر ـ بخصوص اهالی اقتصاد‌ ـ چنین است که هر یک از آن دو دانشمند اقتصادی دارای استعدادی ‏بی‌نظیر، فوق‌العاده و بالاتر از سطح عالی بودند. استعدادهایی که برای چند نفر کفایت می‌کرد، بر اثر تصادفی ‏مناسب در وجود هر یک از آن‌ها جمع شده بود. وجود همین استعدادها سبب شد که آن دو نفر به‌سهم خود توانستند ‏در فلسفۀ نظام سرمایه‌داری، عمیق‌ترین تأثیرات را برجای بگذارند.‏

بر حسب تصادف، از آن‌جایی که آن دو دانشمند در دو شرایط کاملاً متفاوت زیستی بسر می‌بردند، هرکدام ‏می‌توانستند جنبه‌های مختلف ‌منفی و مثبت‌ سرمایه‌داری را ببینند و بازتاب دهند. و تصادفاً، نظریه‌های آن دو از ‏درون جامعه واحدی برخاست که اشرافیت پیشین آن جامعه، آگاهانه، داوطلبانه و به‌شیوه‌ای کاملاً مسالمت‌آمیز در ‏استقبال از مناسبات اقتصادی سرمایه‌داری، پروسه پوست‌اندازی را پشتِ سر گذاشتند. و خلاصه آخرین کلام، باز ‏هم بر حسب تصادف بود وقتی که “جان مینارد کینز” در سال ۱۸۸۳ میلادی در بریتانیا دیده به دنیا گشود؛ درست ‏در همان سال، “کارل مارکس” چشم از جهان بر بست.‏