خوزستان

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

قلب تپنده ایران در تلاطم است. حمله ها گسترده بوده. خوزستان از دوست ودشمن، سخت زخم خورده. از چنگال صدام که به بهای خون مردم بیرون شد، به کام دزدان داخلی فرو رفت. هنوز در کام آنهاست. اما لقمه بزرگ تر است از دهان دزدان. توی گلو مانده است. دهها ستاد بازسازی، رفته اند خرابی های جنگ را بازسازی کنند، با جیب پر بازگشته اند،  بی آن که خشتی روی خشت نهاده باشند. دولت یازدهم آمده است با سیاست نوازش. بفهمی نفهمی باور کرده اند خطر جدی است. اعدام را دسته دسته ادامه می دهند و به موازات آن، راه افتاده اند دنبال سیاست استمالت و دلجوئی. سیاستی دیرهنگام نسبت به استانی که جان ایران به جان آن بسته است.

دولت هایی که پس از پایان جنگ ایران و عراق، سوار کار شده اند، نتوانسته اند باندهای فساد بر آمده از ساز و کارهای اقتصادی پشت جبهه را مهار کنند. به عکس آنها را تناور و تثبیت کرده اند. یک شرط نا نوشته همواره در میان بوده است: با این شرط باندهای فساد در دل کانون های متعدد قدرت سیاسی، صاحب منصب شدند که به یاری بازوهای امنیتی خود، منتقدان حاکمیت را از هر دسته و گروه با هر سناریو به تشخیص خود، قلع و قمع کنند. اجرای این شرط نانوشته دشوار نیود. دولت های پس از جنگ، جواز شرعی و حکومتی دخالت در فعالیت های اقتصادی را به نهادهای امنیتی دادند و نهادهای امنیتی دست شان باز شد تا به سهولت مراکز فعال اقتصادی در بخش خصوصی را شناسائی کرده و وارد حریم فعالیت اقتصادی آنها بشوند. ابتدا با بازداشت های خودسرانه به آنها تفهیم می شد که دو راه پیش رو دارند. یا باید سهم شیر را به شخص حقیقی که نماینده آنهاست بدهند، یا فاتحه همه آن چه را که به دست آورده اند، بخوانند. روند این سلطه گری دقیق بود و در دراز مدت به صورت سیستماتیک نظام امنیتی را بر اقتصاد کشور مسلط کرد. تا جائی که در شناسنامه شرکتهای سودآور بخش خصوصی، ۵۱ در صد سهام، بی‌آنکه سرمایه‌ای پشتوانه آن باشد، در مالکیت یک شخص به نمایندگی از یک نهاد امنیتی- سیاسی قرار می‌گرفت و‌‌ همان یک سهامدار، با رانت‌های اطلاعاتی که به آن دسترسی داشت، بی‌آنکه لزوما دیده بشود، مدیریت پشت پرده را ساماندهی می‌کرد و شرکت را می‌چرخاند. صاحبان واقعی ۴۹ در صد سهام، در پرتو این استیلای امنیتی ثروتهای افسانه‌ای به دست آوردند و در آغوش خود، بابک زنجانی‌ها را پرورش داده و می دهند. با این دگرگونی در شیوه های اقتصادی، خوزستان شد یک لقمه چرب که ستادهای بازسازی مرتبط با کانون های فساد، یکی یکی رفتند سر وقتش.

سهم خوزستان جنگ زده از این تغییرات سیستماتیک، ستادهای بازسازی متعدد بود که اعزام می شدند برای بازسازی و خوب که چاق و چله می شدند، از سوی یک رقیب لو می رفتند، فرار می کردند و جذب دیگر مراکز فساد می شدند. ستاد دیگری جای آنها را می گرفت و قصه تکرار می شد. سالها طول می کشید تا کوچه ای و خیایانی قابل استفاده بشود. به یاد نمی آوریم با این ستادها برخورد جدی شده باشد. مردم به چشم ندیده اند که آنها را در دادگاههای علنی محاکمه کرده و آن چه را به بهانه بازسازی مناطق جنگی، بالا کشیده اند، مسترد کرده باشند. این دزدان را به حال خود وانهادند و قوه قضائیه نگذاشت احساس ناامنی کنند، در عوض رفتند سراغ جوان های معترض خوزستانی و گروه گروه، آنها را به دار آویختند و می آویزند. ام الفساد ها را این قوه قضائیه عزیز می دارد. سیاست جزائی کم نظیری انتخاب شده است. گوئی زمینه سازی می کنند برای تجزیه ایران. قوه قضائیه با ملتهب کردن فضای خوزستان، خدمت می کند به آن نیروهای خارجی که ناامن شدن ایران را در دستور کار دارند.

بنابراین خوزستان از دشمن خارجی و دشمن داخلی بسیار چوب خورده و آسان نیست دلجوئی از آن. خوزستان می داند قلب تپنده ایران است. لبریز شدن صبرش پر خطر است. دوستداران حفظ اریکه قدرت، خطر را هنوز به درستی ارزیابی نکرده اند. دل خوش داشته اند به چوبه های اعدام که گمان می کنند داروی تمام دردهای بی درمانی است که ریشه در مدیریت چپاولگرانه خود شان دارد. غافل اند که اعدام را تاریخ مصرف محدود و معینی است و پس ازسر رسید آن تاریخ، دیگر جواب نمی دهد. ممکن است مردم به تنگ آمده از بیداد، بر آشوبند و چیزی هم دست شان را نگیرد، ولی این احتمال که قوی هم هست، راه بر شورش و سرپیچی آنها نمی بندد. این که که ما موعظه می کنیم و پیاپی هشدار می دهیم و از پیامدهای نابسود شورش و درهم ریختگی، مردم را می ترسانیم، کافی نیست تا سکوت مردمی که روی گنج نشسته اند و از فقر و محرومیت رنج می برند، مستدام بشود و آنها با شکم گرسنه، در برابر اندرزهای حکیمانه ما فرمانبردار بشوند. زهی خیال باطن که انسان خشمگین و مسکین و مالباخته و در خطر را بشود آرام نگاه داشت.

 مردم خوزستان همه آن چیزهائی را می خواهند که در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی انباشته است با ادعای محرومیت زدائی و تصدی و مسئولیت حکومت برای تامین رفاه و اشتغال و کرامت انسانی مردم. به علاوه برخورد مشفقانه با جوانان ایرانی عرب تبار هم از جمله خواسته هاست. آنها مانند دیگر همسالان خود در جهان، در برابر محرومیت اعتراض می کنند. اعدام شان، قلب خوزستان را ملتهب کرده و خوزستان فرصتی و مجالی را انتظار می کشد تا با دل سیر سوگواری و خونخواهی کند. اعدام جوانان ایرانی عرب تبار و ناراضی و عصیان زده، راه حل نیست. حتی با قبول این عذر از مراکز امنیتی که محکومین به اعدام تجزیه طلب هستند، واقعیت ها تغییر نمی کند. یک واقعیت این است که مردم در خوزستان نفت خیز از انواع محرومیت رنج می برند. واقعیت دیگر این است که ایران از بس در سیاست خارجی مرتکب خبط و خطا شده، دشمنان تاریخی را به جان خود انداخته. بی گمان این سخن مقامات ایرانی هم درست است که آنها می خواهند با بهره برداری از وجوه اختلاف شیعه وسنی، ایران را ناامن کنند. هردو واقعیت با هم که جمع می شود، در شرایطی که عقل و خردی در مدیریت کشور در کار نبوده است، به انفجار می انجامد. آیا خطر را سنجیده اند که آب کارون را به کارون پس می دهند؟ امید که چنین باشد. اما تا کل حاکمیت باور نکند که چوبه های دار، واقعیت های ترسناک را تغییر نمی دهد و بلکه شالوده های پیوند خوزستان با ایران رامی لرزاند، تجسم آینده ای با ثبات برای وحدت ایران، آسان نیست. با برپائی جشن های وحدت شیعه و سنی و دایره تنبک زدن نمی شود به طوفان های در راه “ایست” داد.

خوزستان در مرکز ماجراها نشسته است. در احاطه نیروهائی است که می خواهند روی نارضایتی و محرومیت مردم این خاک، سرمایه گزاری کنند. سیاست های امنیتی که زیر قبای قوه قضائیه، پنهان شده، با تکرار خطاها، کار را بر آن نیروها آسان می کند. زندان کارون قتلگاه جوانهای ایرانی عرب تبار شده است. حفظ خوزستان را با اعدام تضمین می کنند. اخیرا مقامات امنیتی راهی خانه شیوخ قبائل شده اند. خبری فراگیر شده که افراطیون اسلامی سنی منطقه، می خواهند روی اقلیت مسلمانان سنی ایران کارکنند. کجای این خبر تازگی دارد؟ اگر نخواهند کار کنند شگفت انگیز است. عجبا که تازه یادشان آمده آن جوان های ایرانی عرب تبار در این خاک چندان هم بی صاحب و بی ریشه نیستند. بزرگتر دارند. شیخ دارند. شیوخ به این خاک دلبستگی کهن دارند. حاکمان ایران نادیده شان می گیرند. با آنها رایزنی نمی کنند. به اهل تسنن از تبار عرب و کرد و بلوچ، سخت می گیرند. انتظار دارند در روز واقعه دست یاری آنها را پس نزنند. امید که آن روز نرسد. اگر رسید دستی که فقط در کار دزدی و اعدام بوده، البته پس زده می شود. روز واقعه را همه جوره می شود پیش بینی و ترسیم کرد. هر طرح و برنامه داخلی یا خارجی که بخواهد آن را اجرائی کند، از عهده انجام کار بر می آید. از بس با مردم این خطه جاهلانه برخورد شده است. شاید دیگر زمان از دست رفته باشد.

 زبان چاره جوی حسن روحانی، دیر اجازه پیدا کرده تا در دهان بچرخد به امید جلب و جذب مردم در مناطق جنگ زده و داغ دیده. شگفتا که آن اجازه را صادر کرده اند، اما اجازه نمی دهند بچه های معترض خوزستان زنده بمانند. این تناقض مانند بسیار رفتارهای جاهلانه، خطرناک تر از آن است که گمانش را می برند.

امام جمعه تهران مردم را از فرقه گرائی برحذر می دارد و به شکیبائی در برابر مراکز فرقه گرائی منطقه دعوت می کند و نوید می دهد وحدت را حفظ کنند تا ظهور حضرت مهدی که می آید و کارها درست می شود. سخن امام جمعه به دل نمی نشیند. نه به دل اکثریت شیعه اثرگذار است، نه اقلیت زجر کشیده سنی را راضی می‌کند. نامهربانی با ایرانیان سنی در این ۳۴ سال، فرقه گرائی بوده است. جمهوری اسلامی به آتش آن باد داده است. همان قدر که رواداری ظلم بر اقلیت شیعه در کشورهای با اکثریت سنی یا با حاکمان سنی، فرقه گرائی است، سیاست های ایران هم نسبت به اقلیت مسلمان سنی در آمیخته با فرقه گرائی است. امام جمعه اگر با الفبای سیاست آشنا بود، خواستار تغییرات کلی در سیاست های داخلی ایران نسبت به مسلمانان سنی می شد. چرا باید ستمدیدگان صبر پیشه کنند و بر درجات وفاداری خود بر ستمگران بیافزایند؟ کدام مکتب و مدرسه اسلامی، این سکوت را دستور داده است؟ چرا باید بر “وحدت” تاکید داشت، اما برای آن هزینه نکرد؟

موضوع جدی است. در محدوده ذهن امام جمعه ای که بی درد سر سرزمین با اهمیت ایران را به چنگ آورده، جا نمی افتد. او باور کرده که امام زمان دودستی کشور را تقدیم ایشان کرده و دیگر بار آن را باز پس نمی گیرد. طوفانی در راه است. با جشن وحدت می خواهند در برابرش مقاوم بشوند. با چوبه دار می خواهند حریف آن بشوند. با چند میلیارد دلار آزاد شده می خواهند در امور شخصی، خرج و دخل کنند و همچنان مطالبات مردم را با حبس و شکنجه و اعدام پاسخ بدهند. شدنی نیست.

یک کلام، خوزستان با این احساس روزگار می گذراند که دشمن داخلی بیش از دشمن خارجی، او را لخت کرده است. این احساس مقدمه ای است بر یک فاجعه ملی…

هیچ فکرش را کرده اید؟