افسانه‌های شهرزاد

نویسنده
یوسف محمدی

» کات

درباره‌ی سریال شهرزاد ساخته‌ی حسن فتحی

 

می‌گویند قرار است راوی اتفاقات پس از کودتای سال ۱۳۸۸ باشد. سریال شهرزاد با این‌که داستان‌اش در زمان محمدرضا شاه می‌گذرد و به نظر می‌رسد یکی از سه‌گانه‌ی ضد پهلوی- کیمیا، معمای شاه و شهرزاد- باشد، اما انتخاب سال ۱۳۳۲ و کودتای ۲۸ مردادش باعث شده که مقایسه‌هایی بین داستان این سریال و اتفاقات سال ۸۸ به وجود بیاید. مقایسه‌ای که البته به نظر ناقص می‌آید و شباهتی جز رخ دادن دو کودتا در سال‌های ۳۲ و ۸۸ در میان نیست. بررسی کیفیت هنری سریالی که تنها هفت قسمت از آن پخش شده، مسلما کار درستی نیست؛ برای همین تنها می‌شود به حواشی و نوشته‌هایی که درباره‌ی شهرزاد تا امروز منتشر شده پرداخت؛ شاید که دیدن سریال در ادامه با نگاهی درست‌تر و سالم‌تر اتفاق بیفتد.

 

یک- شهرزاد ۳۲؛ خرداد ۸۸

سریال داستان عشق و دل‌داده‌گی دو جوان را در سال ۱۳۳۲ تعریف می‌کند. پسر روزنامه‌نگار است و دختر این‌طور که تصویر شده امروزی و متجدد. کودتا که رخ می‌دهد، فرهاد در یک درگیری ناخواسته یکی از اوباش را به قتل می‌رساند، دست‌گیر می‌شود و حکم اعدام‌اش می‌آید. شخصیتی به نام بزرگ‌آقا که قدرتی مافیایی دارد، فرهاد را از مرگ نجات می‌دهد و در عوض شهرزاد را برای دامادش خواستگاری می‌کند. در این داستان و روایت به جز رخ دادن یک کودتا، هیچ شباهت دیگری با اتفاقات سال ۸۸ به چشم نمی‌خورد. روزنامه‌نگارِ سریال شهرزاد نه به دلیل فعالیت سیاسی، که به خاطر یک درگیری و قتل ناخواسته زندانی می‌شود. اتفاقی که مشابه‌اش برای هیچ‌کدام از زندانیان اعتراضات سال ۸۸ نیفتاده. نه روزنامه‌نگاران و نه معترضان عام در خیابان جرمی به جز مخالفت با وضع موجود نداشتند. شخصیت بزرگ‌آقا که خیلی‌ها آن را مشابه “سیدعلی خامنه‌ای” می‌دانند، نه فردی از ساختار سیاسی و حکومتی آن زمان، که یک پدرخوانده‌ی شخصی تصویر شده. بزرگ‌آقا در حقیقت یک “نیروی خودسر” است که تشکیلات مافیایی خودش را دارد و با زد و بند و ایجاد رعب و وحشت کارهای‌اش را پیش می‌برد اما همیشه در هراس لو رفتن فعالیت‌های “غیرقانونی‌”اش است و حتی جلو نیروهای رده پائین شهربانی دست‌ به عصاست. شخصیت‌های دیگر در دوران کودتای ۳۲، افرادی واخورده و تسلیم و هم‌راه با حاکمیت تصویر شده‌اند. پدر فرهاد و پدر شهرزاد، کارگزاران بزرگ‌آقا هستند و جز مدیریت رستوران و فرش‌فروشی برای ولی‌نعمت خود آدم هم می‌کشند و جنازه هم چال می‌کنند. روزنامه‌نگاران خیلی زود سیاست را رها می‌کنند و با ترس به انتشار نشریات هنری می‌پردازند. هیچ‌کدام از این تصاویر با رخ‌دادهای حقیقی سال ۸۸ مطابقت ندارد. شخصیت فرهاد که قرار است به نوعی قهرمان داستان باشد، کم‌ترین هم‌دلی‌ای برای مخاطب ایجاد نمی‌کند. تسلیمِ محض است و تماشاگرِ اوضاع. وقتی با این پیش‌نهاد مواجه می‌شود که برای تحصیل به خارج کشور برود؛ جمله‌ی آشنای افراد و رسانه‌های امنیتی جمهوری‌اسلامی از دهان‌اش بیرون می‌آید که: “مگر من بزدل‌ام که فرار کنم!” اما با همه‌ی شیردلی‌‌اش در تهران می‌ماند، عروس شدن نامزدش را نظاره می‌کند و بعد به کار در فرش‌فروشی پدرش که زیرمجموعه‌ی بزرگ‌آقا است، مشغول می‌شود. از تمامی شخصیت‌ها و اتفاقات سریال، پررنگ‌ترین ربط و ارتباط با اتفاقات سال ۸۸ در ترانه‌ی محسن چاوشی رخ می‌دهد. جایی که آوازخوان روی دو کلمه‌ی “حصر” و “قلب مریض” تاکید می‌کند و می‌تواند به نوعی اشاره‌اش به میرحسین موسوی باشد. گرچه همین ترانه هم با پخش روی تصاویری که نشان‌دهنده‌ی رابطه‌ی عاشقانه‌ی فرهاد و شهرزاد است، تاثیرِ اجتماعی‌اش را از دست می‌دهد.

 

دو- کلیشه‌های دور از جنجال

دور از این جنجال و تاویل و تفسیرهای سیاسی و فرامتنی، متنِ شهرزاد حاصل اختلاط دو کلیشه‌ی محبوب ایرانی‌ست. ابتدا داستان دو عاشق که زیر فشار و اجبار دیگران به هم نمی‌رسند و دوم روایت زنی که باردار نمی‌شود و برای‌اش هوو می‌آورند. این داستان‌های کاملا خانواده‌گی بارها در سینما و تلویزیون ایران به شکل فیلم و سریال ساخته و پخش شده. نویسنده‌گان شهرزاد- نغمه ثمینی و حسن فتحی- سعی کرده‌اند با کنار هم گذاشتن این دو کلیشه، ضمن به وجود آوردن داستانی تازه‌تر، مخاطب بیش‌تری را جذب بکنند. کلیشه‌ها نسبتا با سر و شکل خوبی ساخته و روایت شده‌اند. شخصیت‌ها به خصوص پدر و همسر اولِ شیرین، قباد، پرداخت خوب و درستی دارند. گرچه کاراکتر مرکزی سریال، شهرزاد، بیش از اندازه گنگ و سردرگم است. او در عین عشق به نامزدش فرهاد خیلی راحت به زنده‌گی با قباد راضی می‌شود. جبر حاکم بر سرنوشت و فشار بزرگ‌آقا در ازدواج قباد و شهرزاد قابل فهم است، اما پس از ازدواج شهرزاد هیچ اجباری برای برقراری رابطه با قباد ندارد. اما به این رابطه تن می‌دهد و بچه‌دار می‌شود و در چشم بر هم زدنی از زنی روشن‌فکر و متجدد تبدیل به زنی سنتی می‌شود که می‌خواهد در نبرد با هوو، شوهرش را به طرف خود جذب بکند و با تشویق‌اش به عنوان “پدرِ خوب” قباد را به طرف خود بکشاند. این داستان برآمده از کلیشه‌ها، شاید گزینه‌ای خوبی برای دستگاه فرهنگی حکومت باشد تا بتواند با سریال‌های ترکی رقابت بکند. ایجاد روابط مثلثی به شکل شرعی‌اش، احتمالا راه مناسبی‌ست برای به دست آوردن مخاطبی که چنین داستان‌هایی را بدون خط قرمزهای مذهبی در ماهواره تماشا می‌کند و حتما دوست دارد که نسخه‌های ایرانی چنین داستان‌هایی را با بازی‌گرانی آشناتر به تماشا بنشیند.

 

سه- کارزار تبلیغاتیِ شهرزاد

موفقیت‌ترین بخش سریال شهرزاد، بخش تبلیغات‌اش است. سریال تا قسمت چهارم و پنجم موفقیتی به دست نیاورد. پس از آن اما با اضافه شدن صدا و ترانه‌ی محسن چاوشی به شهرزاد، تیراژ سریال بالاتر رفت و ناگهان، حتما که به شکل خودجوش!، هنرمندان و روزنامه‌نگاران ایرانی به تبلیغ و ستایش کار پرداختند. شاید بتوان حاصل کار فیلم‌نامه‌نویسانِ تبلیغاتِ شهرزاد را به عنوان نمونه‌ی کاری موفق به سناریونویسان اثرِ نمایشیِ شهرزاد عرضه کرد تا فرمول ایجاد هیجان و جذابیت برای مخاطب را بهتر یاد بگیرند. نقطه‌ی اوج تبلیغات با حضور چاوشی، ربط ترانه‌اش به کودتای سال ۸۸ و میرحسین موسوی شکل گرفت و در ادامه‌اش پرویز پرستویی و حسین پاکدل و چند هنرمند و روزنامه‌نگار دیگر به میدان آمدند تا از کیفیت فوق‌العاده‌ی شهرزاد بگویند و بنویسند و سریالی را که در دو قدمی شکستِ تجاری بود، بالا بکشند و تبدیل به یکی از مشغولیت‌های مخاطب ایرانی بکنند. فیلم‌نامه‌نویسانِ تبلیغاتی با این‌که کارشان را به صورت کلاسیک و با مصاحبه‌های پیش از انتشار سریال و برگزاری فرش قرمز در کشور آلمان و عرضه‌ی سی‌دی سریال هم‌راه با یک مجموعه‌ی محبوب آمریکایی آغاز کردند؛ اما ابتدا نتوانستند به موفقیت چشم‌گیری برسند. برای همین در بزنگاهی درست ستاره‌ای چون چاوشی را وارد داستان کردند، تمِ همیشه محبوب سیاسی و مخالفت با حکومت را پیش کشیدند و با راه انداختن جو عمومی در رسانه‌های اجتماعی و سایت‌ها و نشریات داخل و خارج کشور شهرزاد را تبدیل به پدیده‌ای فراتر از آن‌چه هست، کردند.

 

چهار- پول‌شویی آقازاده‌ها

میل یک‌باره به تولید و عرضه‌ی سریال در شبکه‌ی نمایش خانه‌گی اتفاق عجیبی نبود. سانسور و سخت‌گیری‌های از حد گذشته‌ی صدا و سیما هنرمندان خودی‌ای مثل فتحی، مهران مدیری، کمال تبریزی و داوود میرباقری را آزرده کرده بود و آن‌ها با حضور در شبکه‌ی نمایش خانه‌گی در فضایی آزادتر سریال ساختند و البته قراردادهای مالی بهتری بستند. اما نکته‌ی عجیب و درک‌نشدنی حیات شبکه‌ی نمایش خانه‌گی، شکست پروژه‌ها و به سود نرسیدن‌شان است. طبق آمار منتشر شده تا امروز تنها “قهوه‌ی تلخ”با تکیه بر ترفند تبلیغاتی قرعه‌کشی و دادن جایزه توانسته به تیراژ بالایی برسد. مجموعه‌هایی مثل “ویلای من” و “شوخی کردم” ساخته‌ی مهران مدیری، “شاهگوش” و “دندون طلا” ساخته‌ی داود میرباقری فروش متوسطی داشته‌اند و سریال‌های “قلب یخی” و ابله” آن‌چنان با عدم استقبال روبه‌رو شدند که در میانه و نیمه‌کاره رها شدند. این نمای عمومی پرسشی ساده را پیش می‌کشد: چرا در فضایی که ظاهرا خبری از بودجه‌های دولتی و حکومتی نیست، پروژه‌هایی با سرمایه‌های کلان و حضور سوپراستارهای مشهور ساخته می‌شود و بدون رسیدن به سود، حیات‌شان هنوز ادامه دارد؟ یکی از مطرح‌ترین تهیه‌کننده‌گان ایرانی پس از انقلاب، غلام‌رضا موسوی، که همیشه با نهادهای فرهنگی و امنیتی جمهوری‌اسلامی بده‌بستان داشته در این باره می‌گوید: “با توجه به این‌که اخیرا اغلب این سریال‌ها نتوانسته‌اند به تیراژ مورد نظر مالکان دست پیدا کند و در اکثر موارد متضرر شده‌اند، قضیه بسیار شبهه برانگیز است. البته چون در این کار نیستم نمی‌توانم دقیق بگویم اما به نظر می‌رسد که اکثرشان ضرر می‌‌کنند. پس چرا با وجود سودآور نبودن همچنان اصرار به ساخت این سریال‌ها دارند؟ البته من سریال کار نمی‌کنم اما الان برخی معتقدند این کار پوششی برای پول‌شویی است.” سریال شهرزاد که با بودجه‌ای نزدیک به شانزده میلیارد تومان ساخته شده، با سرمایه‌گذاری “سیدمحمدهادی رضوی” که داماد “محمد شریعتمداری” است، جلو دوربین رفته. رضوی که تا به حال تجربه‌ی تهیه‌کننده‌گی نداشته برای ساخت شهرزاد از محمد امامی که در این زمینه سابقه‌ای کم دارد، کمک گرفته. سوابق قبلی رضوی مطلقا هیچ ربطی به هنر و سینما ندارد و حضور یک‌باره‌اش در این حوزه عجیب و پرسش‌برانگیز است. او جوانی سی و چند ساله است که اواخر سال گذشته و در انتخابات اتاق بازرگانی با شعار “لابی ثروت شیعه در مقابل لابی سرمایه صهیونیست‌ها” پا به عرصه‌ی این انتخابات گذاشت و با بهره‌گیری از پتانسیل برخی همراهان رسانه‌ای سعی کرد خودش را معرفی بکند و حتی در تبلیغات انتخاباتی در روزنامه‌های مهم اقتصادی کشور کم نگذاشت. رضوی برای کمک به کسب آرا یک نشست خبری نیز در دفتر کار خود در گروه فاطمی برگزار کرد؛ دفتری پرزرق و برق واقع در خیابان احمد قصیر(بخارست) که ورود به آن با کفش ممنوع بوده و خبرنگاران باید با دمپایی‌های مخصوص گروه فاطمی وارد آنجا می‌شدند که همین موضوع اعتراض برخی خبرنگاران را به دنبال داشت. رضوی در نهایت موفق به حضور در اتاق بازرگانی نشد تا با موسسه‌اش، گروه فاطمی، وارد دنیای فیلم‌سازی بشود. در این میان مانور برخی از رسانه‌های خارج کشور که در موضع مخالفت با حکومت فعلی هستند، درباره‌ی این‌که شهرزاد محصول بخش خصوصی سینمای ایران است، آزاردهنده و عجیب است. بخش خصوصی سال‌هاست که در سینمای ایران مُرده و از بین رفته و بخش اصلی آثار نمایشی در ایران با بودجه‌های دولتی یا سرمایه‌های مشکوک افرادی چون علی حضرتی- فرزند الیاس حضرتی-، محمدهادی رضوی و بابک زنجانی-پیش از دست‌گیری- ساخته می‌شود.

شهرزاد سریال متوسطی‌ست. داستان و بازی‌ها و کارگردانی‌اش نه چیزی آن‌چنان بیش‌تر و باکیفیت‌تر از محصولات پیشین حسن فتحی هستند، نه ضعیف‌تر و سطح پائین‌تر. شهرزاد را می‌توان هم‌ردیف سریال‌های چون “مدار صفر درجه” و “شب دهم” ارزیابی کرد. اما این حجم از ستایش و حاشیه که با سیاسی کردن سریال آغاز شد تا مقایسه شخصیت بزرگ‌آقا با کاراکتر تاریخی و مانده‌گار پدرخوانده- با بازی مارلون براندو- پیش رفت؛ به نظر می‌رسد حاصل فضای دیگری‌ست. فضایی که می‌شود تصور کرد نقش‌آفرینان‌اش کفش‌های خود را کنده‌اند و “دمپایی‌های ویژه‌ی گروه رضوی” را به پا کرده‌اند و ربط زیادی به دنیای هنر ندارد. دنیایی که شاید برای ساکنان حقیقی‌اش بهتر باشد در اندازه‌های خود بمانند. حسن فتحی به عنوان یکی از سریال‌سازهای متوسط صدا و سیمای جمهوری‌اسلامی، علی نصیریان بازی‌گری که همیشه از هم‌نسلان‌اش مثل فنی‌زاده و انتظامی عقب‌تر بوده و محسن چاوشی آوازخوانی که در کنار ضجه برای “حصر” و “قلب مریض” با موسسه‌ی “دل‌صدا” به مدیریت “حامد زمانی” هم هم‌کاری دارد.