برای نسلی که با صدای آژیرخطر و خمپاره و موشک چشم باز کرده و با دیدن هول و هراس و اضطراب مردم از حملات هر روزه دشمن قد کشیده، جنگ زشت ترین و بد ترکیب ترین واژه دنیاست، حتی اگر هزارها کیلومتر آنطرف تر باشد! حتی اگر دو کشور دشمنت به جان هم افتاده باشند.حتی اگر سانسورچیان و متخاصمان فرهنگ در لباس ماموران مشکی فام با تیغ برنده خود بر جان و روح و فکرمردمان خود باشند.
مهم نیست که این جنگ، جنگ فرهنگ و سانسور است یا جنگ نظامیان به نظر نظام دوست…مهم نیست جنگ چرا و چگونه و توسط چه کسی شروع می شود.. مهم مردم بی پناه و کودکان معصومی هستند که به جای بهای قدرت طلبی و زورگویی سیاستمدارانمان به خاک می غلطتند و خانه هایی که خراب می شود تا کاخها آباد شود.
مهم نیست که آخرش صلح می شود یا یکی از طرفین پرچم پیروزی را بالا می برد، مهم این است که فرزندان بسیاری از این خاک یتیم می شوند. مادران بسیاری داغ فرزند می بینند. زنان جوان بسیاری تا ابد چشم به راه شوهر می مانند و زخم های ذهنی بسیاری به جای می ماند.
مهم نیست که چه کسی مسئولیت این “ازهم گسیختگی ها”ی فکری و روحی و جسمی یک ملت را می پذیرد، مهم این است که چند کودک معصوم در کلاس درس به خون خود آغشته می شوند و آنان که می مانند مثل من و هم نسل هایم به اضطرابی ابدی اسیر می شوند که تا دم مرگ رهایشان نمی کند.
بعد از سی و چند سال هنوز نمی دانم چرا آن همه کودک و زن و مرد و پیر و جوان باید قربانی می شدند و قربانی شوند؟
هنوز نمی دانم کسی که نخستین شعله جنگ را در این سرزمین برافروخت آیا خودش را خواهد بخشید؟آیا روزی برای همه اوضاع بیمارگونه ای که برای مردم و فرهنگ و هنرمان به وجود آورده، در مقابل مان به پاسخگویی خواهد ایستاد؟
امروز یادآور تلخ ترین خاطرات کودکی های ما دهه شصتی هاست…خاطراتی که هر روزه گریبانگیرمان است و امیدوارم تکرارش تمام شود.
به شادی این روز و آن روزها، آرزو می کنیم روزی، آن گونه به جای جنگ تحمیلی، صلح فرهنگی را تحمیل کنیم تا دوهزارمین شماره “روز” را در کشورمان و در دستان هموطنانمان تجربه کنیم.