قصه‌گویی با رانت ِ معجزه!

نویسنده
یوسف محمدی

» کات

نگاهی به مینی‌سریال مناسبتی “نیاز”

 

منبرهای نمایشی، داستان‌های باورنکردنی و سری‌کارهایی که با استفاده از تم ِ مذهب، سریال‌های سردستی می‌سازند. چند سالی است برای خالی نبودن شب‌های قدر و عزا از نمایش و سرگرمی، مینی‌سریال‌های پنج شش قسمتی ساخته می‌شوند تا در غیبت چند شبه‌ی مجموعه‌های کمدی روی آنتن بروند. این سریال‌ها که عموما ملودرام هستند، سعی می‌کنند با اضافه کردن حاشیه‌ها و چاشنی‌های مذهبی، تبدیل به کاری مناسبتی و قابل پخش بشوند. اما اگر نمونه‌ی امسال، سریال “نیاز” کاری از “حسین سهیلی‌زاده”، قابل بررسی است، دلیلی ندارد جز استفاده از بی‌منطقی مذهب در ساختار سریال. یعنی مخاطب با داستانی طرف است که هر لحظه‌اش با اتفاقی غریب و فاقد منطق جلو می‌رود و گره‌های قصه یکی پس از دیگری، به همین ترتیب و شکل باز می‌شوند.

“نیاز” ملودرام ساده‌ای است اما به قواعدی که باید پای‌بند نمی‌ماند. قصه‌ی رقیق و سطحی‌اش را به بدترین شکل ممکن تعریف می‌کند، آن‌قدر که تماشاگر فرضی ِعزادار را به خنده می‌اندازد. مخاطب در چالش دم به دم عقل و قوه‌ی استدلال‌اش از جریان و روند داستان دور می‌ماند و درگیر هضم حجم بیش از اندازه‌ی بی‌منطقی سریال می‌شود. نویسنده و کارگردان برای گفتن این حرف ساده و تکراری که “پول خوش‌بختی نمی‌آورد” و “خدا با فقرا است”، به قدری دست به دامان وقایع غریب می‌شوند، که نه تنها هم‌ذات‌پنداری‌ای در کار نیست، که بیننده‌ی مجموعه هر قسمت با این پرسش مواجه می‌شود که چه کسی از غیب کاراکترهای سریال را از سر ِ هم با خبر می‌کند تا مچ هم را بگیرند و گره‌ها را ایجاد و باز بکنند و همه‌چیز را به سمتی ببرند که سازنده‌گان سریال به زور می‌خواهند. به این ترتیب، “نیاز” نه به عنوان منبر مذهبی در دادن پیام‌اش موفق است، نه به عنوان یک عنصر سرگرم‌کننده می‌تواند قصه‌اش را گرم و جذاب تعریف بکند.

با داستان پیچیده‌ای مواجه نیستیم. زنی که بویی ازمهر مادری و عاطفه نبرده و مال ِ دنیا چشم‌اش را کور کرده، بعد از پنج سال برای دیدن دختربچه‌اش که وارث ثروتی میلیاردی شده به ایران می‌برگردد. تا این‌جا گره‌های کلیشه شده‌ی داستان مشخص هستند. زنی که باید اثبات مادری بکند تا صاحب ثروت بشود و دختری که مادر غیرواقعی را بیش‌تر دوست می‌دارد. اما همین داستان سر راست، با شخصیت‌پردازی نامناسب “کمند”- مادر ِ “نیاز”- تبدیل به مسیری می‌شود که در هر پیچ‌اش با اتفاقی نامنتظر و بی‌منطق مواجه می‌شوید. کمند و دخترعموی‌اش که به کمک هم داستان مُردن دختربچه هنگام زایمان را ساخته‌اند و حالا برای به دست آوردن پول با هم رقابت دارند، هر جا که نویسنده تشخیص داده، از راه می‌رسند و مدرکی پنهانی علیه هم رو می‌کنند. این روند تا پایان قصه، جایی که دادگاه باید تشخیص بدهد حضانت فرزند به چه کسی می‌رسد هم ادامه دارد. در حالی که قاضی مدرکی علیه کمند ندارد، ناگهان سارا دختر عموی‌اش از راه می‌رسد و می‌گوید از او مدارک زیادی دارد که همه را در اختیار دادگاه قرار داده! در حالی که طبیعت شخصیت منفعت طلب ِ دخترعمو ایجاب می‌کند این مدرک را پیش از این و برای گرفتن باج از “کمند” پیش بکشد اما سازنده‌گان سریال همه‌چیز حتی انگیزه‌ی شخصیت‌های‌شان را به پای رسیدن به پایانی که می‌خواسته‌اند، قربانی کرده‌اند. اتفاقی که مشابه‌اش در گره‌ی مهم دیگر داستان هم می‌افتد و دختربچه‌ی ربوده شده و نامادری‌اش، به شکلی قضا و قدری و با استفاده از رانت ِ معجزه! که احتیاج به منطق ندارد، در یک ساعت و یک دقیقه به خاطر نذری هفته‌گی در امام‌زاده یک‌دیگر را پیدا می‌کنند.

کل فیلم‌نامه‌ی “نیاز” بر پایه‌ی همین “رانت” بنا شده. راه دررویی که به نویسنده‌ی فیلم‌نامه اجازه داده هر جا در جلو بردن داستان و سرنوشت ِ شخصیت‌های‌ش مشکل داشته، دست به دامان ماورا مذهب و غیرقابل توضیح بودن رخدادی به نام معجزه بشود و دست کاراکترهای منفی را رو و خوش‌بختی را ارزانی کاراکترهای مثبت بکند. این‌جا دیگر مذهب چاشنی نیست. چاشنی ملزومات ملودرام است. دعوای مادر شوهر و عروس، پدر شوهر آرام و مهربان، جوان ورشکسته و ساده‌دل که خط دوم داستان را تشکیل می‌دهند، هیچ نقش مهمی در روایت ندارند و برای به دست آوردن دل مخاطب و کمی گرم کردن یک داستان ِ معجزه‌وار به سریال افزوده شده‌اند. قرار گرفتن بنیاد فیلمفارسی بر پایه‌ی تصادف دلیل‌اش جز نابلدی قصه‌گو، باج دادن به تماشاگری است که دوست دارد همه‌ی فرجام‌ها خوش باشد و آخر داستان فقیرها، پول‌دار بشوند و دل‌داده‌ها به هم برسند. اما سریال‌های مذهبی، به خصوص این نمونه‌ی ویژه، تصادف ِ فیلمفارسی را تبدیل به یک امر قدسی-معجزه- می‌کنند و پایان خوش را به دلیل عبرت گرفتن مخاطب رقم می‌زنند. شاید برای همین باشد که از میان این همه نمایش و مجموعه، یک شخصیت محبوب هم بیرون نمی‌آید و اگر کاراکتری در میان مردم شناخته می‌شود، از قضا کسی‌ست که نقش منفی را بازی می‌کند. مثل همین سریال که کاراکترهای مثبت ِ بی‌عمل و همیشه در حال دعا، هم‌دلی تماشاگر را به دست نمی‌آورد و مخاطب که رگه‌هایی از منطق و استدلال را در شخصیت ِ منفی می‌بیند، با او هم‌راهی بیش‌تری دارد.

روضه‌خوان‌ها هنوز برای قشر ِ مذهبی، قصه‌گوهای قهارتری هستند. حداقل این‌که با اصول درام آشنایی بیش‌تری دارند و بلدند قصه‌های غریب‌شان را جوری دراماتورژی بکنند که مخاطب جایی که می‌خواهند به گریه بیفتد، در جای دیگر از خود بی‌خود بشود و در پایان برای لحظه‌ای کوتاه تحت تاثیر قرار بگیرد. منبری‌های مدرن اما، با دم و دست‌گاه و دوربین، با بازی‌گر و فیلم‌نامه‌نویس و گریمور، در اولین قدم، آن‌جایی که مخاطب را باید پای قصه بنشانند، ناکام می‌‌مانند تا حتی همین مخاطب عام صدا و سیمای جمهوری اسلامی برای به آخر رسیدن‌شان لحظه‌شماری بکند که دوباره مجموعه‌های کمدی از راه برسند تا لااقل چند تکیه‌کلام جدید و شوخی تازه نصیب‌اش بشود.