شاید درتقدیرش آمده بود که در زمانه کودتای ( 1299) رضا خانی در تهران که با مدد سیدضیاء روزنامهنگار به ثمر نشست به دنیا بیاید و بر خلاف او که کودتا را باب حکوتگری کرد، بر روش تقویت جامعهمدنی حرکت کند، یعنی تاسیس سندیکا؛ که شاید اگر سیدضیاء دارای پشتوانه صنفی بود نام ننگی در تاریخ از خود برجای نمیگذاشت. و بازهم شاید تقدیرش بود که درسنت به جا مانده از رضاخان و سیدضیاء در سالگرد کودتایی دیگر یعنی در 28 مرداد 1389 سر بر سنگ گور در بهشت زهرا بگذارد.
تجربه اختناق رضاشاهی برای او رهتوشهای بود تا به دنبال گمشده تاریخی ملت ایران بگردد؛ ابزارهای کنترل کننده قدرت. آقای ناطقی، ناظم دبستان ادب پشت مسجد سپهسالاررا میگویم، در سال 1311 که مردی خشن مینمود ولی گاه مهربان ، با فراست دریافته بود که ماهیت اختناق چیست و شاید دلش برای مسعود برزین که تازه به یازده سالگی قدم گذاشته بود میسوحت که هنوز پشت سبیلهایش سبز نشده به فکر حرفهای گندهتر از دهانش افتاده که بزرگتر از او را زیر خاک کرده است. بله زمانی که با یکی از همکلاسیهایش یک مثلاً روزنامه به قطع کاغذهای A4 به رشته تحریر آراستند و به آن حاشیه رنگی اضافه کردند و اسم آقای ناظم را به عنوان صاحبامتیاز و سردبیر نوشتند، گمانشان بر این بود با تقدیم این دستساخته، دست مریزاد هم باید بگیرند. اما ناظم برای نجات او یک راه بیشتر به نظرش نرسید، جریده دست ساخته را از نیم جر داد و گفت: بروید پی درستان. این فضولیها به شماها نیامده.شاید ناظم که قادر نبود و یا از ترس نظمیه و آژان و آژان کشی نمیخواست سرنوشتش حتی با یک تشویق به سرنوشت بسیاری دیگر دچار شود، درسی بزرگ مقاومت منفی را در کودک روشن کرده بود. درسی که در آینده او را در نزد مصدق محبوب میساخت و نزد دوستدارانش قم به دستی عاشق. عشق به روزنامهنگاری و زندگی با آن با فرو رفتن در افکار دورو دراز و رویاهای آن تا آن جا ادامه داشت که بالاخره با انتشار نخستین مقاله در یک روزنامه ، از میدان بهارستان تا خانه در خیابان عینالدوله دوید تا روزنامه را به خواهرانش برساند و شادی محیط خانواده، اولین عامل تشویق او به ادامه حیات مطبوعاتیاش.
شاید این حس زمانی در مسعود برزین از قدرت بیشتری برخوردار شده باشد که ماجرای شهریور 20 و ورود متفقین را به چشم دید. دید ارتشی که نهضت میرزاکوچک خان جنگلی را در شمال سرکوب میکند و هر جنبنده داخلی را به دیار نیستی میفرستد و دربرابر هموطنان خویش چنان شقی است که ملل دیگر را انگشت به دهان حیران میسازد، مقاومتش در برابر بیگانگان به سه روز نکشید. هر چند سیاسی نبود ولی قدر اعتراض مدنی را بی نهایت میدانست، از این رو در 21 آبان 1321، در دوران حکومت قوام در یک تظاهرات ضد دولتی در تهران هدف گلوله سربازان متفقین قرار گرفت و پای راستش جراحت برداشت.
روح لطیف و صبور وی، آرمان دموکراسی خواهیاش، با آن که دانشآموخته مدرسه روزنامهنگاری لندن بود ولی باز برای امرار معاش مجبور بود همزمان به چندین شغل سرک بکشد.به گفته خودش درآمد مطبوعاتی در آن سالها بسیار کم بود.
نا گفته نماند صنفی هم برای دفاع از حقوق خبرنگاران وجود نداشت. برزین برای به دست آوردن درآمد بیشتر دست به کارهای دیگر از جمله ترجمه برای چندین روزنامه، سردبیری روزنامه مهر ایران، سردبیری مجله خواندنیها، تدریس زبان انگلیسی در دبیرستان فیروز بهرام، معلمی سرخانه، ترجمه و مقالهنویسی برای مجلات هفتگی و ماهانه، تدریس در کلاسهای آزاد زبان، تا سردبیری مجله هند نوین در سفارت هند پرداخت. آیا اگر خبرنگاری مانند صنف کلپزها یک شغل محسوب میشد او دردفاع از حقوق خود و دوستانش قدمهای موثرتری برنمیداشت؟
البته مشاغل مختلف به ناآرامی نهاد درونیاش نیز مربوط میشد، در خاطرات خود می نویسد: “در طول چهل سال بیش از 17 شغل مختلف داشتم. علتش این بود که میز اداره راضی و قانعم نمی ساخت. میل داشتم از این شاخه به آن شاخه بپرم. تجربیات اجتماعی و فرهنگی بیابم. همیشه در جستجو بودم و خواستار بینش درست.”
برزین به درستی تاکید میکرد که سانسور با تولید مطبوعات آغاز شد و همیشه سد راه پیشرفت آنها بوده است. او بعد از کودتای 28 مرداد و حتی سرکوب خونین 42 مزه تلخ سانسور را چشیده است. در حالی که کودتای 28 مرداد برای روزنامه نگاران رمقی نگذاشته بود هریک به سویی سردرگریبان از زمستان سخت فرو برده بودند و هر یک مطاع خویش میجستند، او تنها دست به قلمی بود که قبولش داشتند. برای همین به رای پرشور روزنامه نگاران زمان، شد نخستین دبیر سندیکای نوپای نویسندگان و خبرنگاران ایران؛ در سال 1344، یعنی درست در زمانه ایجاد زایشهای جدید در جامعه ایران. یعنی درست در زمانهای که گروهها راه نبرد مسلحانه را پی میگرفتند او به قلم پناه برد.
گمان میکرد اگر رکن چهارم دموکراسی در ایران قوام یابد برای سخن گفتن نیازی به اسلحه نیست. ادعا بدین سان علاوه بر بنیاد گذاری سندیکای روزنامه نگاران در عرض 24 سال شش کتاب درباره مطبوعات ایران نوشت و در دهه 40 و نیمه دهه ی50 تدریس دورههای کوتاه روزنامهنگاری را شروع کرد و به مدت 5 سال هم در دانشگاه تهران مدرس روزنامهنگاری و روابط عمومی بود.
به گفته خودش، در زندگی اجتماعی و در طول عمر 90 ساله اش، به دو چیز عشق می ورزید. اول روزنامه نگاری، و دوم، آرمانهای مهاتما گاندی، رهبر جنبش عدم خشونت هند. گاندی را سرمشق خود میدانست و در سن 36 سالگی از سر احترام به فرهنگ سیاسی هند، خاطرات او را به فارسی ترجمه کرد. عکسی را که از دوران جوانی با خانم ایندیرا گاندی و جواهر لعل نهرو گرفته بود همیشه روی میز کارش داشت.
مسعود برزین زمانی در مصاحبه ای گفت الهام بخشش مهاتما گاندی بوده و همه عمر در آرزوی آن که مردم ایران گاندی را بشناسند، شاید روزگاری یک گاندی پیدا کنند. به شدت پی گیر فرهنگ سیاسی هند بعد از استقلال بود. درباره گاندی و جنبش عدم خشونت چند کتاب ترجمه کرد و تا آخر حیات عکس گاندی و عکس خود را با جواهر لعل نهرو [ اولین رییس دولت هند مستقل] روی میز داشت. از علایق و آرزوهایش میتوان به روح جستجوگر، مسئله آموز و مسئله ساز این روزنامه نگار برجسته ایرانی پی برد.
منبع: شرق، دوم مهر