قتل عبدالرحمن برومند از زبان دخترش

فرشته قاضی
فرشته قاضی

» در مصاحبه با روز مطرح شد

خانواده عبدالرحمن برومند در بیستمین سالروز ترور این فعال سیاسی به “روز” گفتند که با گذشت 20 سال، پرونده ترورآقای برومند باز است و هرگز مشمول مرور زمان نخواهد شد تا وقتی که عدالت به اجرا درآید.

رویا برومند، دختر عبدالرحمن برومند در مصاحبه با “روز” گفت که عدالت و حساب پس دادن و جوابگویی از سوی قاتلان فعلا امکان پذیر نیست اما گفتن حقیقت، تهیه سند و گذاشتن ابعاد جنایات رژیم در مقابل افکار عمومی و آگاهی بخشی، امکان پذیر است و این قدرت ماست.

عبدالرحمن برومند، فعال سیاسی و رئیس هیات اجرایی نهضت مقاومت ملی ایران روز 29 فروردین 70 در پاریس و در مقابل آسانسور منزل مسکونی خود با ضربات چاقو به قتل رسید. ترور وی سه ماه پیش از ترور شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر ایران در دوران پهلوی صورت گرفت.

عبدالرحمن برومند یکی از قربانیان ترورهای سیاسی و حذف مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی در خارج از کشور است و خانواده او می گویند با حذف فیزیکی، تفکر و اندیشه کسی از بین نمی رود و خشونت راه مقابله با مخالف نیست.

مصاحبه “روز” با خانم برومند را در ذیل بخوانید که می گوید با گذشت 20 سال پرونده شکایت خانواده او همچنان در مرحله تحقیقات است اما هیچ شکی نیست که کار جمهوری اسلامی بوده و پلیس فرانسه از قبل به آقای برومند گفته بود که نامش در لیست ترور جمهوری اسلامی است.

 

خانم برومند، پدر شما از نخستین قربانیان ترورهای سیاسی در خارج از کشور بودند؛ ممکن است برگردیم به 20 سال پیش و از آن روزها بگویید؟

قبل از پدر من، آقای قاسملو را در اتریش کشته بودند؛ در ترکیه و پاکستان هم طی سالها کسانی ترور شده بودند. کشتن رهبران اپوزیسیون جمهوری اسلامی در دهه 60 شروع شد و پدر من اولین کسی نبود که مورد هدف قرار گرفت؛حتی در سالهای 79 و 80 میلادی هم کسانی کشته شده بودند. خیلی اتفاقات آن سالها افتاده که ما نمیدانیم. وقتی آقای قاسملو کشته شد یا در کردستان عراق، تعدادی کشته شدند ما اصلا این ترورها را مرتبط نکردیم و فکر کردیم جمهوری اسلامی در صدد حذف فیزیکی و ترور گروههایی است که مسلحانه با رژیم مبارزه میکنند.

 

یعنی بااینکه افراد دیگری توسط جمهوری اسلامی ترور شده بودند اما انتظار نداشتید و تصور نمیکردید سراغ پدر شما بیایند و پدر شما یکی از قربانیان ترورهای سیاسی باشد؟

همیشه این انتظار را داشتیم نه اینکه آن سال بخصوص که پدرم ترور شد چنین تصوری را داشته باشیم. در طول دهه 60 چندین بار پلیس فرانسه به پدر من گفته بود که در لیست ترور جمهوری اسلامی قرار دارد. پدرم آن مدت یک بادیگارد داشت که با او این طرف و آن طرف می رفت اما می گفت این راه صحیحی نیست، بخواهند بکشند بادیگارد را هم می کشند و انسان دیگری هم کشته می شود. می گفت تنها راه این است که شب ها ندانند کجا می خوابی مثل عرفات و دیگرانی که زندگی مخفی داشتند اما پدر من حاضر به زندگی مخفی نبود. حتی پلیس فرانسه جلیقه ضد گلوله ای به او داده بود که همان طور آویزان مانده بود و استفاده نمیکرد. یک هفت تیر هم به پدرم داده بودند اما تصور اینکه پدرم آن هفت تیر را در دست بگیرد عجیب بود. با توجه به هشدار های پلیس فرانسه خب این انتظار همیشه بود اما اینکه آن موقع چنین اتفاقی بیفتد، نه واقعا چنین انتظاری آن موقع نداشتیم و وقتی خبر را به من دادند اولین چیزی به به ذهنم خطور کرد و گفتم این بود که چرا؟ در اصل من فرانسه نبودم آن زمان و وقتی خبر را دادند مثل آدمی که تصادف کرده گیج بودم اما اولین سئوالی که داشتم این بود که چرا؟

 

آیا پاسخی هم برای این چرایتان پیدا کردید؟

بله. فکر میکنم این ترورها در حقیقت ترورهای پیشگیری بود چون نهضت مقاومت ملی در آن زمان، فعالیت زیادی نداشت یعنی قوی ترین دوران فعالیت اش نبود. شاید اواسط دهه 60 اگر چنین می کردند زیاد سئوال ایجاد نمی شد اما در آن زمان واقعا سئوال بود اما به مرور دریافتم که جمهوری اسلامی برای پیشگیری دست به چنین ترورهایی زده.

 

پیشگیری از چی؟

شما نگاه کنید سران مخالفین جمهوری اسلامی یا کسانی که در ترکیه ساماندهی میکردند و با داخل کشور ارتباط داشتند ترور شدند، کسانی که در سال 67 امکان توبه به هیچ شکلی را نداشتند در زندان ها اعدام شدند. کسانی که طی چندین سال ناپدید شدند، تمام آنها انسان های تاثیر گذاری بودند. وقتی بحران 18 تیر شد یا بعد از کشته شدن شوان قادری، کردستان شلوغ شد؛ یا اعتراضات و درگیریهای بعد انتخابات 88 و بحران های دیگری که در مقاطعی در کشور ایجاد شده کسانی که بتوانند در خارج از کشور سامادنهی ایجاد کنند و باعث همبستگی شوند و به داخل کمک برسانند نبودند. در اصل ترورها و کشتارهای هدف مند، یک نوع سیاست پیشگیری بوده؛ سران رژیم میدانستند جنگ که تمام شود سالهای بعد از جنگ دیگر وضعیت اضطراری زمان جنگ تمام می شود و مجبورند فضای به شدت بسته آن موقع را کمی باز کنند، تجارت شروع می شود و فضا کمی تغییر میکند لذا برای پیشگیری، مخالفان سرسخت خودشان را به انواع مختلف از بین بردند. اگر توجه کنید وجه مشترک زیادی بین کسانی که کشته شدند نیست جز اینکه سرسخت هستند و امید خرید آنها و همکاری با آنها نیست و امید اینکه دست از تلاششان بردارند نیست لذا آنها را حذف فیزیکی کردند.

 

خانم برومند برگردیم به 20 سال پیش. پدر شما چگونه به قتل رسید؟

در بعد از ظهر روز 18 آوریل 91 موقعی که به منزل بازمی گشتند در راهرو و جلو در آسانسور با ضربات چاقو کشته شد. به گفته پلیس فرانسه این ضربات خیلی تخصصی بوده و به جاهای خیلی حساس بدن پدرم خورده بود.

 

تا جایی که میدانم قاتل یا قاتلان پدر شما دستگیر نشدند درست است؟

بله. پلیس فرانسه، پدرم را قربانی تروریسم حساب کرد و هیچ شکی نبود که ترور کار جمهوری اسلامی بوده اما متاسفانه چیز زیادی پیدا نشد. آن موقع اصولا کسانی که این نوع ترورها و قتل ها را برنامه ریزی میکردند در صحنه قتل اثری بر جای می گذاشتند چون هدف ترور همانقدر که از بین بردن قربانی بود ارعاب اطرافیان هم بود. اما در مورد پدرم هیچ اثری نگذاشته بودند شاید برای اینکه کسانی که در قتل پدرم دست داشتند برنامه ریزی قتل دکتر بختیار را هم داشتند.

 

شاپور بختیار سه ماه بعد از پدر شما ترور شد. اشاره شما به این است که عوامل ترور پدرتان، چون قصد ترور آقای بختیار را هم داشتند هیچ اثری از خود بر جای نگذاشته بودند؟

بله احتمالا چنین مساله ای بوده. چون درست سه ماه بعد از پدر من، آقای بختیار ترور شد.متاسفانه دولت فرانسه هم اصراری نداشت که با دولت ایران به خاطر قتل چند مهره مخالف جمهوری اسلامی، درگیر شود و نهایتا سیاستمداران فرانسوی تمام تلاش خود را کردند که پرونده ها بی سر و صدا، فراموش شوند. البته آقای بختیار در فرانسه شناخته شده و محبوب بود و خیلی مشکل بود بتوانند پرونده او را مسکوت بگذارند اما پدر من بی سر و صدا بود و بیشتر آدم پشت پرده بود و زیاد شناخته شده نبود برای همین زیاد اصراری نکردند. احتمالا هم خیلی مدرکی نبود که بتوانند دنبال کنند. اما خب سالهای بعد هر موقع کسی از مسئولان نظام یا از رده های مختلف سپاه از جمهوری اسلامی می برید و به خارج می امد و اطلاعاتی میداد ما تلاش میکردیم که پلیس فرانسه از آنها سئوال کند ولی پلیس فرانسه علاقه ای به پی گیری نداشت. هر وقت وکیل ما به پلیس فرانسه خبر میداد که مثلا فلانی آمده خارج از کشور و اطلاعات هم میدهد از او سئوال کنید پلیس فرانسه استقبالی نمیکرد.

 

خانم برومند خانواده شما شکایت کرد. این شکایت چه شد؟ آیا هیچ وقت دادگاهی تشکیل شد؟

بله ما شکایت کردیم اما باگذشت 20 سال پرونده ما همچنان در مرحله تحقیقات است. دولت ها را نمی شود دادگاه برد باید شخصی مشخص باشد که به دادگاه برد که شخص مشخصی نداشتیم. نتیجه تحقیقات پلیس فرانسه را هم تاکنون به ما نگفته اند و ما چیزی نمیدانیم. اما تا وقتی که عدالتی نباشد این پرونده برای ما باز است و برای خانواده ما شامل مرور زمان نمی شود. در اصل تمام خانواده هایی که عزیزی از دست داده اند با ما همدل هستند که اجرای عدالت باعث تسکین می شود.

 

با گذشت 20 سال، یعنی در واقع با محاکمه قاتلان پدرتان فکر میکنید عدالت اجرا خواهد شد؟

من قبل از اینکه پروژه بنیاد و یادبود امید را داشته باشیم اینطور فکر میکردم اما هر بار که داستان یک اعدام یا سرنوشت یک قربانی را کار میکنم برای من یک آرامش عجیبی دارد. وقتی آرامش خانواده این قربانی را می بینم که عزیزی را از دست داده اند و می گویند که خوشحالند که عزیزشان فراموش نشده. همین به ما هم آرامش میدهد. چون عدالت و حساب پس دادن و جوابگویی از سوی قاتلان فعلا امکان پذیر نیست اما گفتن حقیقت، تهیه سند و گذاشتن ابعاد جنایات رژیم در مقابل افکار عمومی و آگاهی بخشی، امکان پذیر است و این قدرت ماست.

 

اشاره کردید به بنیاد. بنیاد عبدالرحمن برومند که پس از ترور پدرتان راه اندازی کردید. ترور پدرتان باعث راه اندازی این بنیاد شد؟

وقتی پدرم کشته شد من احساس ضعف عجیبی میکردم، نه تنها یک عزیز را از دست داده بودم بلکه مرتبا خودم را سرزنش میکردم که چرا زیاد وقت نگذاشتم. پدرم از ادبیات و تاریخ ایران خیلی میدانست و خیلی اطلاعات داشت و من خیلی بیشتر می توانستم از بودنش استفاده کنم اما همیشه درگیر کار بودم. وقتی پدرم ترور شد مدام خودم را سرزنش میکردم و احساس ضعف و ناتوانی شدید داشتم ولی احساسم این بود که اطلاع رسانی و اجازه ندادن به فراموشی عزیز از دست رفته این ضعف را از بین می برد. در واقع از قبل چنین برنامه ای نداشتیم بعد از قتل پدرم هم برنامه به این صورتی که الان می بینید نبود. ما دهه 60 کتابی منتشر کردیم، یعنی نهضت مقاومت ملی منتشر کرد، که ما و چندین نفر دیگر از جوانان و دانشجویان وقت گذاشتیم. از روزنامه های آن موقع اسامی کسانی را که اعدام و کشته می شدند و اتهام آنها را جمع آوری کردیم بدون اینکه برایمان مهم باشد از چه گروهی هستند. به فرانسه و سپس به انگلیسی ترجمه کردیم و منتشر شد. همه جا می بردیم و آن موقع برایمان روشن شد که نه سیاستمداران غربی و نه اپوزیسیون جمهوری اسلامی علاقه ای ندارند که به حقوق بشر توجه کنند. خودمان را خیلی تنها احساس کردیم و رفتیم دنبال تحصیل مان. متوجه بودیم که هر گروهی، شهدای خودش را فقط به حساب می اورد و به فکر بقیه نیست و کسی اصلا به فکر کسی که مثلا به خاطر لواط کشته شده یا به خاطر فحشا کشته می شود نیست. از نظر تئوری در ذهنمان بود که باید به خانواده ها فضای دفاع از عزیزان شان را داد و نباید فراموش کرد و باید مستند کرد. وقتی پدرم کشته شد دیگر فقط تئوری نظری نبود من با گوشت و پوست و استخوانم درد را حس میکردم و اینکه چرا وقتی کسانی که عزیزشان کشته شده از فراموش کردن آن عزیز، عصبانی می شوند. بعد متوجه شدیم که با آمدن اینترنت به ایران با نسل جدیدی مواجه هستیم؛ نسلی که با نسل های قبلی متفاوت است اعم از دانشجو و روزنامه نگار و… که در زنجیر ایدئولوژی نیست و دنیای دیگری میخواهد؛ دنیایی که خشونت کمتر باشد و این نسل حرف از حقوق بشر و دموکراسی میزند. فکر کردیم اکنون مخاطب جدیدی داریم که می فهمد و به اینترنت هم دسترسی داریم پس این پروژه را راه انداختیم.اما نطفه اش از قبل ها در ذهن ما بود.

 

و شد بنیاد عبدالرحمن برومند یعنی به نام پدرتان.

 اسم پدرمان را گذاشتیم نه برای اینکه از پدرم یک ابرمرد بسازیم فقط برای اینکه کسانی که ناجوانمردانه ترور می کنند بدانند با حذف فیزیکی، تفکر و اندیشه کسی از بین نمی رود و خشونت راه مقابله با مخالف نیست. رژیم جمهوری اسلامی چون حرف بهتری در مقابل حرف مخالفان خود ندارد دست به حذف مخالفان میزند و خواستیم بگوییم با حذف، تفکر از بین نمی رود و اندیشه ها زنده است.

 

خانم برومند پدر شما یک سیاستمدار بود که ترور شد اما از زاویه دیگری که نگاه کنیم یک پدر بود. یک همسر بود و یک انسان. این 20 سال به شما به عنوان کسی که پدرتان را از دست داده اید چگونه گذشته؟

پدر و مادر، عزیزترین کسانی هستند که هر کسی در زندگی دارد و نبودنشان همیشه بار غمی بر دوش آدمی میگذارد. نوع مرگ هم خیلی مهم است. با کشته شدن پدرم من احساس کردن قسمتی از من کنده شده و همیشه نبودنش، احساس می شود و هیچ وقت نیست که یادم نباشد. حول و حوش روزهای ترورش که میرسد حواسم هم به آن تاریخ نباشد اما حالم خوب نیست و به هم می ریزم. پدر من 63 سال داشت و ممکن بود 20 سال دیگر زنده باشد و بچه های فرزندانش را یکی پس از دیگری ببیند که ندید. برادر کوچک من که جسد خون آلود پدرم را دیده بود نمیدانم چگونه با این صحنه زندگی میکند. خانواده ما کاملا به هم ریخت و دیگر آن خانواده سابق نبوده و نیست. پشت مان خالی شد. من همیشه میدانستم که اگر بخواهم به جایی تکیه کنم پدرم است همیشه بوده اما دیگر نیست و این خیلی اذیت کرده و میکند و…

 

و سالها بعد از ترور و حذف مخالفان توسط جمهوری اسلامی، این بار و پس از انتخابات شاهد بودید که نه در پشت دیوارها و مخفیانه بلکه علنی و در خیابان ها معترضان را به گلوله بستند. خانم برومند این چه حسی در شما ایجاد میکرد؟

حس ما متفاوت با حس سایر مردم بنود پای مونیتور کامپیوتر اشک می ریختیم و با اینکه خیلی دردناک بود اما امید هم بود، چون زمانی که پدر من و سایرین را کشتند همه چیز تاریک بود هیچ امیدی نبود همه چیز بسته بود و هیچ صحبتی از انها نمی شد زندگی در تبعید آسان نبود اما بدتر از همه نداشتن امید بود اما وقتی مردم با آن جمعیت عظیم در نهایت صلح و آرامش به خیابان ها آمدند و در مقابل خشونت ایستادند امید زیادی ایجاد شد اینکه جامعه بین المللی دارد مستقیم می بیند این اتفاقات را و مشروعیت رژیم از بین می رود؛ اینکه مردم بسیاری طرفدار تغییر شده اند، اینها امیدها را زنده کرد. سالهای 59 و 60 و 62 جوانانی را که در خیابان ها کشته شدند کسی ندید و جز پاک شدن خاطره از جمعی ما سونوشت دیگری نیافتند اما این بار به خاطر تکنولوژی اینطور نشد و همه دنیا دیدند. مردم خودما هم دیدند هر آنچه که سالهای سال ندیده بودند. فقط می گفتم کاش پدرم زنده بود و می دید حرفهایی که او و دیگر عزیزانی که ترور شدند می زدند و به خاطر آنها هم حذف فیزیکی شدند اکنون حرف اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران است؛ دموکراسی، آزادی احزاب، آزادی بیان و حرف های دیگری که اگر آن موقع گوش شنوایی نداشت الان اما میلیون ها نفر فریاد می زنند.

 

سپاسگزارم؛اگر صحبتی در پایان دارید بفرمایید.

یکی از دردناک ترین مسائل برای قربانیان این است که عزیزشان را از دست داده اند ولی جامعه و اطرافیان نخواهند بدانند و جامعه بخواهد فراموش کند. اما من اکنون امید دارم که با گذشت زمان، جامعه و مردم ما بفهمند منافع تک تک ما، منافع جامعه است و از یاد بردن و یا قبول نکردن اتفاقاتی که افتاده و جنایاتی که صورت گرفته مثل این است که شما منزلتان را جارو کنید و گرد و خاک را زیر فرش بریزید و پنهان کنید، نه تنها از بین نمی رود به مرور سر باز می زند و خود شما را اذیت میکند. فکر نکنیم که با فراموش کردن و دوری کردن، امنیت خانواده مان تامین می شود در جامعه خشونت زده هیچ کسی در امنیت نیست چه فعال سیاسی باشد چه روزنامه نگار یا فعال مدنی و فعال حقوق بشر و چه اصلا هیچ فعالیتی نداشته باشد. دلم میخواهد نوشته شود که ما به عنوان جامعه و افراد جامعه در قبال قربانیان مسئولیت داریم.