ما و مسئله هسته ای

سعید قاسمی نژاد
سعید قاسمی نژاد

این روزها بار دیگر بحث تهاجم نظامی به ایران داغ شده است. صرفنظر از اینکه این سر  وصداها تا چه حد فشارهای تبلیغاتی برای افزایش تحریم ها هستند و تا چه حد ریشه در امکان بروز چنین حمله ای در آینده نزدیک دارند، باید به مسئله امکان تهاجم نظامی به ایران پرداخت چرا که از سویی به نظر می رسد این مسئله دیر یا زود به مسئله اصلی حکومت، مردم  و  فعالین سیاسی مخالف ایرانی بدل خواهد شد و از سوی دیگر تحلیل آن برخی رویه های غلط تکرارشونده در رفتار سیاسی-اجتماعی ما ایرانیان را آشکارتر می سازد که سالهاست ما را آزار داده و عقب نگاه داشته اند.

برای درک بهتر ماجرای حمله نظامی به ایران  می توانیم  تابع سرنوشت سیاسی ایران را در نظر بگیریم و آن را تابعی فرض کنیم متاثر از رفتار چهار تابع دیگر؛ طبیعتا ماجرا بسیار پیچیده تر از این است اما این ساده سازی برای انگشت نهادن بر برخی نکات مفید است. آن چهار تابع عبارتند از جامعه جهانی، حکومت ایران، مردم ایران و اپوزیسیون در ایران.

آنچه جامعه جهانی به آن سخت حساس است مسئله هسته ای است. با تقریب خوبی می توان گفت که رفتار جامعه جهانی در قبال ایران را برنامه هسته ای و منافع اقتصادی تنظیم می کند که البته برنامه هسته ای  وزن به مراتب بیشتری دارد.  جامعه جهانی با حکومتی مواجه است که مردم خود را می کشد، اثر انگشتش در عمده وقایع تروریستی مهم جهان به چشم می خورد، بی مسئولیت است، ایدئولوژی آخرالزمانی دارد و اسرائیل را تهدید به نابودی  می کند. این حکومت می خواهد بمب هسته ای هم داشته باشد و جامعه جهانی می کوشد اجازه ندهد این اتفاق بیفتد.

آنچه حکومت ایران  سخت به آن حساس است حفظ نظام در عین حفظ سیستم دیکتاتوری و بدون تن دادن به تغییرات دموکراتیک  است. با توجه به این نکته انتظار این است که رفتار جمهوری اسلامی پیش بینی پذیر باشد حال آنکه رفتار جمهوری اسلامی چندان هم از قواعد خاصی پیروی نمی کند. مهمترین دلایل پیش بینی ناپذیری رفتار جمهوری اسلامی را می توان چنین برشمرد:عدم شفافیت ساختار تصمیم سازی نظام جمهوری اسلامی، نبود زمینه بحث عمومی درباره تصمیم ها، حتی در درون خود الیت حاکم و احتمال ایزوله و کانالیزه شدن تصمیم گیران، ایدئولوژیک بودن نظام که می تواند واقعیت ها را به گونه دیگری بنمایاند و علیرغم روشن بودن هدف نظام درباره اولویت حفظ سیستم بر هر چیز دیگر منجر به تصمیمات غلط شود، و دست آخر نبود ساز و کار مناسب برای بکارگیری نیروهای شایسته و حذف نیروهای ناشایست در درون خود الیت حاکم. به عنوان مثال نگاهی به بحثهای درون گروهی الیت حاکم نشان می دهد که برخی از آنان به وضوح از تعادل روانی لازم برخوردار نیستند به عنوان مثال رهبر جمهوری اسلامی در چند سال اخیر، رئیس جمهور کنونی محمود احمدی نژاد، فرمانده بسیج، فرمانده نیروی انتظامی  و… نشانه هایی جدی از عدم تعادل روانی را نشان می دهند که می تواند در شرایط حساس، سیستم را دچار خطاهای جدی در دستیابی به هدفش بکند و آن را در به سمت رفتارهایی هدایت کند که در نهایت سقوطش را رقم بزند.

عامل بعدی مردم ایرانند. دو نکته در این میان مهم است؛ یکی اینکه  تلقی جامعه جهانی از برنامه هسته ای ایران این است که اکثریت مردم، لااقل در این مورد خاص، حامی حکومتند و چندان امیدی ندارد که با تغییر حکومت نیز سیاست هسته ای ایران تغییری کند.  نکته دوم این است که تلقی جامعه جهانی از سکوت حاکم بر ایران این است که  مردم ایران در کوتاه مدت برای کن فیکون کردن اوضاع وارد عمل نخواهند شد.

عامل دیگر فعالان سیاسی و روشنفکران ایرانند. پرسش این است این فعالان و روشنفکران با مسئله دستیابی ایران به سلاح هسته ای و ماجراهای از پی آنچه باید بکنند و چه می توانند بکنند؟

جامعه جهانی در قبال برنامه هسته ای ایران چهار راه پیش رو دارد:

1-    ایران هسته ای را بپذیرد، به شعور زمامداران ایران امیدوار باشد و در عین حال ایران را منزوی کند.

2-    فشارها نتیجه بدهد، ایران برنامه هسته ایش را رها کند و در مقابل جامعه جهانی به ایران امتیاز بدهد. طبیعتا تمایل غرب و جامعه جهانی این است که این امتیازات هر چه بیشتر مربوط به چاردیواری اختیاری رژیم تهران یعنی داخل کشور  و کمتر مربوط به منطقه خاورمیانه باشد.

3-    فشارها نتیجه بدهد و مردم ایران همراه با این فشارها حکومت تهران را سرنگون کنند؛ احتمالی که تقریبا کسی در غرب در کوتاه مدت بر روی آن شرط بندی نمی کند.

4-     جامعه جهانی مجبور بشود به حمله نظامی غرب به ایران تن بدهد؛ حمله ای که احتمالا ازجانب غرب حمله ای محدود خواهد بود و احتمالا سرنوشت ادامه اش را واکنش جمهوری اسلامی رقم خواهد زد.

جامعه جهانی در مجموع، یعنی اروپا، آمریکا،اسرائیل، روسیه ، چین، هند ، ترکیه، کشورهای عربی … بر روی هم به گزینه  دوم متمایل است و تمایل غرب و متحدانش احتمالا گزینه سوم باشد هر چند شانس چندانی برای آن قائل نیستند اما در نهایت به نظر می رسد غرب مجبور شود وارد یک نزاع نظامی با ایران شود چرا که در ساده انگارانه ترین شکل مسئله  سرنوشت چند میلیون یهودی در اسرائیل را به شعور سیاسی سران جمهوری اسلامی وابسته کردن چندان قابل قبول به نظر نمی آید.

گزینه های حکومت ایران نیز طبیعتا تابعی از گزینه های بالا هستند، چرا که حکومت ایران به طور مستقیم طرف مقابل هر یک از این گزینه هاست. طبیعتا حکومت ایران گزینه اول را می پسندد.

مردم هم طبیعتا باید انتخاب کنند؛ زیستن تحت لوای حکومتی که کره شمالی شدن را سرمشق خود قرار داده و خود را با شرایط وفق دهند،یا به یک دخالت خارجی دل ببندند وچشم انتظار جنگ باشند،یا سرنوشتشان را به قضا  وقدر بسپارند و امیدوار باشند رمالان  و مجنونهای ساکن دیوانه خانه جمهوری اسلامی سر عقل بیایند و تن به اصلاحات بدهند؛و یا اینکه خود را برای سرنگونی این حکومت آماده کنند. هر چهار گزینه اگرچه  مزایا و مضار خود را دارند اما در نهایت هر یک از آنها انتخاب هایی دردناکند، با این حال من گمان می برم گزینه چهارم مزایایش بیشتر  و مضارش کمتر است.

روشنفکران و فعالین سیاسی چه می توانند بکنند؟

ساده ترین کار همین است که همه می کنند. سریعا بیانیه های شدید و غلیظ در مذمت حمله نظامی بدهندو خیال خودشان را راحت کنند که کاری کرده اند کارستان؛حال آنکه مسئله این است که اگر غرب تصمیم بگیرد ایران را مورد هجوم نظامی قرار بدهد بزرگترین کارناوال های ضدجنگ نیز رهبران آن را از این کار بازنخواهد داشت. آنچه می تواند این بمب ساعتی را خنثی کند توقف برنامه هسته ای جمهوری اسلامی است. چگونه می توان مانع از اتخاذ این تصمیم شد؟ به گمانم چند کار می توان کرد:

1-    اول اینکه مردم ایران باید قانع شوند که این برنامه به زیان منافع ملی ایران است. واقعیت این است که ایران ما به بمب اتم احتیاجی ندارد. مزیت نسبی ما در آن منطقه سلاح اتمی مان نیست، مزیت ما پتانسیل مان برای رشد اقتصادی و نفوذ فرهنگی مان است. داشتن سلاح اتمی تنها اثرش این است که شیخ های پولدار خلیج فارس بلافاصله در پی سلاح اتمی بروند؛ شیخ هایی که اگر چه عمدتا آدم هایی معقول هستند اما جانشینان بلافصل شان مذهبیون تندرویی هستند که ما را رافضی می دانند. اتمی شدن آن منطقه یقینا سودی به حال ما ندارد جز اینکه هر روز نگران آن باشیم  مبادا یکی از همسایه هایمان دیوانه شود و با سلاح اتمی اش ما را نشانه برود. جامعه جهانی باید از مردم ایران و نخبگان سیاسی ایران به روشنی بشنود که خواهان داشتن سلاح هسته ای نیستند و در عوض خواهان آنند که غنی سازی اورانیوم متوقف شود؛ اتفاقی که نه تنها روی نداده  بلکه برعکس آن رخ داده است.

2-    گام دوم این است که فعالین سیاسی و روشنفکران ایرانی  با مردم صریح صحبت کنند. باید به مردم گفت که اگر این حکومت را سرنگون نکنند  سرنوشت بدی در انتظار ساکنان ایران است؛ سرنوشتی که یا جنگ است یا از یاد جهان متمدن رفتن و اسارت در چنگال حکومتی قرون وسطایی که با تکیه بر سلاح اتمی اش و مصونیتی که خریده است هر چه بخواهد با مردمش خواهد کرد، و مردم ما را به حجاز 1400 سال پیش پرتاب خواهد کرد. حتما بسیاری این را دور گود نشستن و لنگش کن گفتن می خوانند اما مسئله به سادگی این است که آنانکه بیش از همه از اتفاقاتی که در پیش است زیان می بینند مردمی هستند که داخل ایرانند. باید به غرب نشان داد که هنوز امیدی برای تغییر در ایران هست؛ تغییری که از پی آن نیروهایی به میدان می آیند که برنامه ساخت سلاح هسته ای را متوقف می کنند، حمایت از تروریسم را قطع می کنند و ایران را به یک کشور مسئول و دموکراتیک بدل می کنند. بدین منظور البته  نیروهای سیاسی ایران ابتدا خود باید متوجه بشوند که ایران ما وقت چندانی ندارد و این نکته را برای مردم نیز روشن سازند. افسانه حرکت های گام به گام و شرمنده کردن حکومت سرکوبگر با سکوت زیبای سه میلیونی و نجابت ایرانی، اگرچه با نیت بد روایت نشده  ونمی شوند،اما حتما نشانه فقدان درایت یا مسئولیت سیاسی است. خواب و خیال اصلاح این حکومت را باید به کنار گذاشت و صریح خواست و گفت که این حکومت باید برود.

3-    نیروهای سیاسی ایرانی می بایست بتوانند  به مردم ایران اطمینان بدهند که این بار اگر مردم به صحنه بیایند جامعه جهانی تمام قد پشت آنان خواهد ایستاد و اجازه نخواهد داد جمهوری اسلامی هر چه می خواهد بکند. شرط لازم رسیدن به چنین وضعیتی متشکل شدن مجموعه ای به قدر کافی گسترده از نیروهای سیاسی مختلف است که اولا خواهان تغییر رژیم باشند و ثانیا با برنامه هسته ای حکومت اسلامی مخالف باشند تا بتوانند اعتماد مردم و جامعه جهانی هر دو را بدست آورند. طبیعتا کسانی که پیش پای چنین ائتلاف و اتحادی سنگ اندازی می کنند ناله کردنهایشان درباره آینده ایران چندان محلی از اعراب ندارد.

در نهایت افق پیش رو چندان روشن نیست، به نظر می رسد مردم ایران ناامید به کنج خانه هایشان خزیده اند، از تغییر ناامیدند و امیدی به پیدا شدن کاوه ای ندارند، برخی چشم انتظار دخالت خارجی هستند و در انتظار اسکندری، آنان که می توانند بروند، بسان پرنده هایی که پیشاپیش از خطر زلزله آگاه شده باشند در حال ترک کشورند.نیروهای سیاسی ما  پراکنده اند،  بسیاری از آنان هنوز دل در گروی بقای حکومت اسلامی دارند،  بسیاریشان با برنامه هسته ای موافقند.

 راه پیش روی ما راهی غیرممکن می نماید، مسئله اما آن است که راه دیگری پیش رو نداریم. دیرجنبیدن مان ما را با مسیرهایی دشوارتر روبرو می سازد.

پانویس: در جایی از مقاله وقتی به گزینه های مردم پرداخته می شود آمده است “هر چهار گزینه اگرچه مزایا و مضار خود را دارند اما در نهایت هر یک از آنها انتخاب هایی دردناکند، با این حال من گمان می برم گزینه چهارم مزایایش بیشتر و مضارش کمتر است.” طبیعتا این جمله به جمله بلافاصله قبلش اشاره دارد  که چنین است “مردم هم طبیعتا باید انتخاب کنند؛ زیستن تحت لوای حکومتی که کره شمالی شدن را سرمشق خود قرار داده و خود را با شرایط وفق دهند،یا به یک دخالت خارجی دل ببندند وچشم انتظار جنگ باشند،یا سرنوشتشان را به قضا وقدر بسپارند و امیدوار باشند رمالان و مجنونهای ساکن دیوانه خانه جمهوری اسلامی سر عقل بیایند و تن به اصلاحات بدهند؛و یا اینکه خود را برای سرنگونی این حکومت آماده کنند.” اگر چه روشن است مقاله در پی آن است که راه حلی برای جلوگیری از بروز خطر حمله نظامی بدهد اما ممکن است کسانی با توجه به چهار گزینه جامعه جهانی که چند خط بالاتر آمده است از این جمله برداشتی اشتباه پیدا کنند. گزینه چهارم در جمله”هر چهار گزینه…….”   اشاره به گزینه های مردم ایران دارد و نه به گزینه های جامعه جهانی و چنانکه آنجا نیز لیست شده است مقصود از گزینه چهارم سرنگونی حکومت توسط مردم ایران است. مقصود  این است که بهترین گزینه پیش روی مردم ایران سرنگون کردن حکومت توسط مردم ایران است.