حرف زدن درباره کتابی که نوشته شده، به وسیله نویسنده آن شاید کمی مسخره به نظر بیاید، مثل اینکه من بخواهم درباره عکسی که گرفته ام توضیح بدهم. چه توضیحی می شود داد. شما دارید عکس را می بینید و من چیزی برای گفتن ندارم. کتاب پارادوکس کوتوله ها و درازها، که به زبان ایتالیایی چاپ شده است، همان است که دیده اید، من سعی کرده ام درباره چیزهای مختلف حرف بزنم، چیزهایی که بارها و بارها دیده اید، اما شاید بتوانم بگویم شما چیزها را آنطور که من می بینم نمی بینید؛ مثلا درباره میز، شاید برای شما میز وسیله ای است که یک مرد سیاستمدار پشت آن می نشیند و کارش را می کند، اما در کشور من میز وسیله ای است که یک سیاستمدار پشت آن پنهان می شود و ضعف هایش را پشت آن پنهان می کند.
در همه کشورها، صندلی یک وسیله است که آقای رئیس جمهور، چهار سال روی آن می نشیند و کشور را اداره می کند، بعد از چهار سال مردم اگر از مردی که روی صندلی نشسته است، خوش شان آمد، او می تواند چهار سال دیگر هم روی صندلی بنشیند، اما اگر مردم خوششان نیامد، او باید خداحافظی کند و برود. در کشور ما وقتی رئیس جمهور روی صندلی نشست، به این سادگی پائین نمی آید، ممکن است مردم از او خوششان نیاید، این موضوع قابل حل است، چون مردم می توانند مدتی به زندان بروند تا یاد بگیرند که باید از رئیس جمهور خوششان بیاید. ممکن است رهبر از رئیس جمهور خوشش نیاید، در آن حالت گروهی از کسانی که میز دارند، صندلی را از زیر پای رئیس جمهور می کشند و یکی از کسانی راکه رهبر دوست دارد، روی صندلی می نشانند.
در همه کشورها صندوق رای گیری وسیله ای است که مردم از یک سوراخ تنگ، که به اندازه آزادی مردم است، رای شان را توی صندوق می اندازند. صد سالی است که معمولا برای اینکه بفهمند نظر مردم چیست، صندوق را باز می کنند و برگه های رای را می شمارند و می فهمند رئیس جمهور چه کسی است. در ایران موضوع فرق می کند، معمولا اول نتیجه آرا را اعلام می کنند، بعد اگر کسی اعتراض نکرد، رئیس جمهور روی صندلی می نشیند، اما اگر مردم به نتیجه اعلام شده، اعتراض کردند، دولت ارتش را به خیابان می آورد و بعدا رئیس جمهور روی صندلی می نشیند. حتما فکر می کنید علت اینکه رئیس جمهور حاضر نمی شود صندلی اش را رها کند، بخاطر علاقه او به نشستن روی صندلی است. در حالی که اینطور نیست، چون رئیس جمهور ما به هواپیما بیشتر علاقه دارد، تا صندلی. به همین دلیل او صندلی را محکم نگه می دارد، بعد خودش سوار هواپیما می شود و به ونزوئلا می رود تا با دوستش هوگو چاوز ملاقات کند.
در همه کشورها، وقتی یک رئیس جمهور انتخاب می شود، معمولا سه ماه تبلیغات صورت می گیرد و نامزد ریاست جمهوری به سفرهای تبلیغاتی می رود و بعد از پیروزی مشغول کارش می شود، اما در ایران، این اتفاق نمی افتد. رئیس جمهور وقتی انتخاب می شود، سفرهای تبلیغاتی اش را شروع می کند، او چهار سال تبلیغات می کند، بعد به رقابت با نامزدی می پردازد که طرفدارانش فقط حق دارند یک ماه تبلیغات کنند، البته قاعدتا باید مردم به کسی رای بدهند که چهار سال است که تبلیغات می کند، ولی این طور نیست، چون مردم در هر حال علاقه ای به رای دادن به رئیس جمهور ندارند، آنها به یکی دیگر رای می دهند، خیلی مهم نیست که رقیب رئیس جمهور چه کسی است، چون در هر حال ما نمی توانیم کاری بکنیم، کسی که ما دوست داریم، حق نامزد شدن ندارد. به همین دلیل به جای اینکه مردم به کسی که دوست دارند، رای بدهند، به هر کسی که مخالف رئیس جمهور موجود است رای می دهند، بعد تلاش می کنند کاری کنند تا او شبیه کسی بشود که دوستش دارند. وقتی او شبیه همان کسی شد که دوستش دارند، دولت صلاحیتش را رد می کند و او دیگر نمی تواند رئیس جمهور شود.
البته انتخاب همسر در ایران قدیم و در شهرهای سنتی ایران همین طور است. معمولا پسرها و دخترها چون نمی توانند همدیگر را ببینند و با هم رفت و آمد کنند و همدیگر را انتخاب کنند، معمولا موفق نمی شوند با کسی ازدواج کنند که دوستش دارند، به همین دلیل با یکی از کسانی که می توانند با او ازدواج کنند، فامیل یا همسایه، ازدواج می کنند، بعد کم کم سعی می کنند همسرشان را تبدیل به زنی بکنند که دوستش دارند.
شاید فکر کنید که ریاست جمهوری در کشوری مثل ایران، کار سختی است، در حالی که اصلا کار سختی نیست. اصولا هیچ کاری در جهان ساده تر از اداره حکومت ایران نیست، علت اینکه احمدی نژاد قصد دارد رئیس جمهور جهان بشود و تمام دنیا را اداره کند، این است که فکر می کند اداره همه کشورهای جهان مثل کشور ایران ساده است. به دو دلیل ساده است، اول بخاطر خدا و دوم بخاطر نفت. دولت در ایران هر وقت مشکلی داشته باشد، خودش را پشت سر خدا پنهان می کند. اشتباهاتش را به گردن خدا می اندازد و هر کاری بکند، کاری است که خدا خواسته است. اما آنقدر که نفت اهمیت دارد، شاید خداوند اهمیت نداشته باشد. دولت در ایران هیچ نیازی به برنامه ندارد، هیچ نیازی به بالا بردن سطح درآمد مردم ندارد و حتی هیچ نیازی به افزایش دانش و تکنولوژی هم ندارد.
در ایران درآمد دولتی که برنامه دارد و کار می کند، از دولتی که برنامه ندارد و کار نمی کند کمتر است. در هر کشوری برای اینکه درآمد کشور، در ایران کشور یعنی دولت، دو برابر شود، کافی است که رئیس جمهور هر وقت دلش خواست به هر جایی که خواست برود و هر حرفی دلش خواست در مورد آمریکا و اسرائیل و اروپا بزند، مثلا احمدی نژاد دو بار به ونزوئلا یا یک بار به کوبا یا یک بار به شهر مشهد سفر کند و در داخل کشور برای مردم شهرستانهای کوچک و در نیویورک برای مطبوعات جهان حرف بزند، او وقتی نظراتش را می گوید طبیعتا همه جهان ملتهب می شود، اسرائیل به فکر حمله به ایران می افتد و اجلاس شورای امنیت تشکیل می شود و ارتش ایران، اسرائیل را تهدید به حمله نظامی می کند، در نتیجه قیمت نفت بالا می رود و درآمد کشور دوبرابر می شود.
این ساده ترین راه برای افزایش درآمد است. حالا فرض کنید یک دولت صلح دوست و طرفدار حقوق بشر در ایران سرکار بیاید و رئیس جمهور از صبح تا شب کارش توسعه اقتصادی و اجتماعی کشور باشد. در این حالت در منطقه و ایران آرامش ایجاد می شود، در نتیجه قیمت نفت کاهش پیدا می کند و وقتی قیمت نفت کاهش پیدا کند، قدرت خرید مردم نیز کاهش پیدا می کند. به همین دلیل است که رئیس جمهوری که می خواهد ایران ثروتمند شود، هیچ نیازی به کار و فعالیت ندارد، فقط لازم است از صبح تا شب به مسافرت برود و علیه آمریکا و اسرائیل سخنرانی کند. حتما فکر می کنید که اصولا با چنین وضعی اصلا چه نیازی به تشکیل کابینه وجود دارد؟ اصولا در ایران وزارتخانه های مختلف تشکیل شده است تا پول نفت به کارمندان دولت داده شود. دولت هنوز راه جدیدی برای رساندن پول نفت به مردم پیدا نکرده است. و تجربه نشان می دهد که بهترین حالت در زندگی اقتصادی و اجتماعی کشور در زمانی است که دولت وجود دارد، ولی ادارات تعطیل است، چون مردم حقوق دولتی را می گیرند، ولی چون ادارات تعطیل است، موفق نمی شوند مردم را آزار بدهند.
حتما سووال می کنید که چرا وقتی وزارتخانه ها فعال هستند، مردم آزار می کشند؟ و می خواهید بدانید که وزرا چه رفتاری می کنند که مردم آزار می کشند؟ خیلی ساده است، مثلا در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، کار یک وزارتخانه با چند هزار کارمند، این است که اجازه چاپ کتاب به شما ندهد، روزنامه شما را تعطیل کند، جلوی تولید فیلم های شما را بگیرد، قوانینی برای نحوه رعایت حجاب در رستوران ها و خیابانها وضع کند، مانع برگزاری کنسرت های موسیقی شود، جلوی ورود نشریات و کتابهای خارجی به کشور را بگیرد، مانع ارتباطات اینترنتی کشور شود و بطور کلی جلوی تولیدات فرهنگی را بگیرد. این وزارتخانه در کشوری که اکثر مردم آن مسلمان هستند، دائما کتابهایی چاپ می کند که مردم مطمئن بشوند که خدا وجود دارد، در حالی که اگر سه برابر همین هزینه هم صرف بشود، کسی نمی تواند مردم را قانع کند که خدایی وجود ندارد.
با این همه فکر می کنید در کشوری که در یکی از وزارتخانه هایش دهها ساوونارولا مشغول نابودی فرهنگ و ادبیات هستند، چه اتفاقی می افتد؟ هیچ! همه کتاب می نویسند، دائم روزنامه منتشر می شود و هر روز یک گروه تازه موسیقی تشکیل می شود. حتما سووال تان این است که چرا دولت موفق نمی شود که فرهنگ ایرانی را نابود کند؟ به دو دلیل، یکی اینکه خوشبختانه ضریب هوشی مدیران کشور، از متوسط بهره هوشی مردم کمتر است، و دوم به این خاطر که در ایران طبقه متوسطی وجود دارد که شامل چندین میلیون نفر از مردم کشور است و دولت هیچ راهی برای نابود کردن آنها ندارد.
همه اینها را گفتم تا برایتان درباره جنبش سبز حرف بزنم، جنبشی که شش ماه است که آغاز شده و یکی از مهم ترین خبرها و وقایع شش ماهه گذشته جهان بوده است. در ایتالیا هم خبرهای جنبش سبز به خوبی منتشر شده و من از اینکه ایتالیایی ها به جنبش سبز علاقه نشان داده اند، خوشحالم.
خیلی ها فکر می کنند که جنبش سبز یک انقلاب مخملی مثل انقلاب های اروپای شرقی علیه دولت های فاشیستی و کمونیستی است، ولی چنین نیست. اگرچه به نظرم انقلاب های مخملی یکی از بهترین اتفاقاتی است که در آن کشورها رخ داد و باعث شد که استبداد بدون خونریزی از بین برود. بعضی ها معتقدند که چون آمریکایی ها به انقلاب های مخملی کمک کردند، این انقلاب ها آمریکایی است یا بد است، یا خوب نیست. من با این نتیجه گیری مخالفم، و فکر می کنم اگر در سی سال گذشته دولت آمریکا یک کار خوب کرده باشد، همین کار است. با وجود این جنبش سبز یک انقلاب رنگی نیست، بلکه یک جنبش اجتماعی برای احقاق حقوق مردم است و دولت اوباما بیشتر از آنکه دوست داشته باشد به ما جنبش سبز کمک بکند، ترجیح می دهد که با دولت کنونی ایران نزدیک بشود.
برای فهمیدن جنبش سبز بهترین تفسیر، توجه به دیدگاههای فیلسوف و جامعه شناس تونسی، یعنی ابن خلدون است. براساس گفته او، تضاد اصلی در بعضی جوامع شرقی تضاد میان شهرنشینان و مردم بیابان نشین است. هزار سال است که یک واقعه در ایران دائما تکرار می شود، همیشه یک قوم بیابان نشین، که معمولا از حق زندگی توسعه یافته شهری محروم اند، به شهرها هجوم می آورند، شهرنشینان را می زنند و می کشند و نابود می کنند و قدرت را در دست می گیرند، شهرنشینان بعد از مدتی سرخوردگی وارد سیستم جدید می شوند و بتدریج سعی می کنند قبیله بیابان نشین را شهری کنند، این کار گاهی سی تا پنجاه سال و در گذشته تا دویست سال طول می کشید. سرانجام بیابان نشینان خوی شهری می گیرند و متمدن و مدرن می شوند و یاد می گیرند چگونه باید زندگی شهری بکنند. وقتی حکومت شهرنشینی را یاد گرفت و اهلی شد و قواعد زندگی متمدنانه و قانونی را آموخت، دوباره عده ای از بیابان حمله می کنند و تصمیم می گیرند عدالت و برابری را ایجاد کنند و دوباره تاریخ را سی سال عقب می برند و این حادثه باز هم و باز هم تکرار می شود.
برای مثال به دو سلسله پادشاهی قاجاریه و پهلوی توجه کنید. سلسله قاجار از سال 1791 میلادی تا 1925 میلادی یعنی 134 سال حکومت کرد. سرسلسله قاجار آغامحمدخان بود که وقتی می خواست قدرت را در دست بگیرد، هزاران نفر از مردم ایران را کشت، چشم مردم را درآورد، سر مردم را برید و به مردم وعده برابری و عدالت داد. او و فرزندانش و نوه هایش و نتیجه هایش 134 سال حکومت کردند تا بعد از این مدت تبدیل به یک دولت شهری شدند، ناصرالدین شاه مهم ترین پادشاه قاجار، سینما و عکاسی را وارد ایران کرد، به سفر فرنگ رفت و اهل نقاشی و شعر و ادبیات بود. آخرین پادشاه سلسله قاجار احمد شاه بود. او هیچ علاقه ای به پادشاهی نداشت، و وقتی که رضاشاه او را برکنار کرد، در کمال خوشحالی به پاریس رفت و همیشه هم می گفت که زندگی معمولی پاریسی را به پادشاهی ایران ترجیح می دهد.
سلسله پهلوی هم به همین شکل حکومت کرد. رضا خان، که روستانشینی بیسواد و نظامی بود، به تهران حمله کرد و حکومت قاجار را برکنار کرد. او بعد از چند سال شهرنشین شد، دولت مدرن ایجاد کرد، بتدریج با همه پدیده های سنتی مخالف شد و سلسله پهلوی بعد از 53 سال تغییر کرد. آخرین پادشاه این سلسله از 19 سالگی در ایالات متحده زندگی می کند و اگرچه اطرافیانش می خواهند او را به سلطنت برسانند، اما خودش دائما مشغول چت کردن در اینترنت است و به نظر می رسد یک زندگی آرام در واشنگتن را به یک حکومت طوفانی و پر تنش در تهران ترجیح می دهد.
جنبش سبز در حقیقت، جنبش اجتماعی شهرنشینانی است که بعد از سی سال که از انقلاب ایران می گذرد، فرزندان همان انقلابیونی که وقتی حکومت را در اختیار گرفتند، می خواستند ایران را به سالها قبل ببرند، حالا قواعد زندگی شهری را پذیرفته اند و قصد ایجاد دگرگونی را دارند. خاتمی رئیس جمهور سابق ایران در حقیقت آغاز تغییر از یک زندگی و حکومت انقلابی را به یک حکومت مدنی وعده داد، اما به نظر می آمد بیابان نشینانی مانند احمدی نژاد، قصد دارند تا با در دست گرفتن دولت و حکومت، با شعار عدالت، نفرت از غرب و شهرنشینی و تمدن، مخالفت با حقوق مدنی و آزادی و حقوق بشر، حکومت بیابان نشینی را ادامه دهند. شاید علت علاقه رئیس جمهور کنونی به روستاها و نفرت او از شهرهای بزرگی که مردمش او را نمی خواهند، در همین جا باشد. مردم ایران باز هم دارند تلاش می کنند تا اخلاق بیابان نشینان مهاجم را به شهرنشینانی متمدن تبدیل کنند. جنگ بر سر همین است.
آنچه مهم است تغییر تاریخ است. حالا جمعیت روستانشینان کشور، بیست درصد کل جمعیت ایران است. یک ضرب المثل ایرانی می گوید، هیچ گاه با یک گاو نجنگ، چون هم شاخ دارد، هم عقل ندارد.