این مقاله ای است که سال پیش در این روزها، عیسی سحرخیز برای روز نوشت. اینک که همچنان در بند است و مقاومتش باعث شده که مرخصی را هم از او دریغ دارند با خواندن دوباره مقاله اش به یاد او باشیم.
سال ها تو سنگ بودی دلخراش / آزمون را یک زمانی خاک باش
در بهاران کی شود سرسبز سنگ / خاک شو تا گل برآید رنگ رنگ (مولوی)
چه عجیب است این امید و آرزو که خالق برای تغییرو تحول در دل طبیعت و خلق نهاده است، و چه شگفت است کار ما انسان ها که در سخت ترین شرایط نیز چشم به افق های روشن داریم و روزهای بهاری.
امروز صبح داشتم آبی بر گل و گیاه باغچه ی کوچک خانه می پاشیدم و دستی بر گل های کاشته شده به مناسبت نوروز- مینا و بنفشه و پامچال و همیشه بهار - می کشیدم که عطر و بو و رنگ و شمیم شگفت انگیزآن ها ذهن مرا برد به کار طبیعت و معجزه ی خالق و خلق در تغییر جهان و دنیای پیرامونی و درونی و فکرم مشغول گشت به نهال امید و آرزو.
همین جمعه ی پیش بود که به همت دانشجویان دفتر تحکیم وحدت و با تلاش کمیته ی پیگیری بازداشت های خودسرانه جمع شده بودیم در منزل یکی از دانشجویان زندانی دانشگاه صنعتی امیرکبیر که به دلیل فعالیت های روشنفکرانه و روشنگرانه، هریک چند ماهی و چند هفته ای است در اوین سکنی گزیده اند و حاکمیت انحصارگر و دولت مهرورز در پیشواز انتخابات بهار 88، لذت نوروز را که طلیعه اش گردگیری خانه ها و زیباسازی منازل است و رویاندن سبزه و چمن و کاشتن گل و گیاه، از چنین خانواده هایی گرفته است.
در آن جمع بودند دوستانی که توصیه می کردند خانواده های دانشجویان زندانی شب عید نوروز، هم زمان با تحویل سال نو با سبزه و گل، نقل و شیرینی در برابر اوین بساط هفت سین پهن کنند و در دو سوی دیوارهای بلند اوین، در کنار لاله و سنبل با جشن طبیعت و تحول جهان هم گام و هم نفس شوند. اما بسیاری دیگر در مقام نماینده ی شخصیت های حقوقی - جریان های سیاسی یا نهادهای مدنی - یا در جایگاه شخصیت های حقیقی خطاب به خانواده ی دانشجویان که گل های باغ زندگی خویش را که عمری جان به پای رشد و بالندگی آنان ریخته اند، در کنار خود نداشتند، از امید می گفتند و از آرزو: بر سر عقل آمدن حاکمیت و آزاد شدن فرزندان برومند ملت در آستانه ی نوروز 1388.
گویا همین دیروز بود- سی چهل سال پیش را می گویم- که باز جوانان برومند کشور در جریان مبارزه با رژیم پهلوی در این دژ ویلایی شمال تهران جای گرفته بودند و باز خانواده ها دل در گرو مهر آنان داشتند و جوانه ی امید آزادی در وجودشان جوانه می زد و شکوفه می داد. محمد رضا شاه رفت، انقلاب پیروز شد و آرزوهای در دل نهفته در آستانه بهار 1357 گل داد. اما بهار که آمد، نوروز که شد بهشت زهرا و دیگر مزار شهیدان انقلاب پرشد تا یاد و خاطره ی عزیزانی که در کنار ملت نبودند، گرامی داشته شود. این بار نوبت جنگ بود و زمان حضور جوانان در جبهه های نبرد حق و باطل. باز در دل ها امید پیروزی بود و بازگشت عزیزان، و در این میان روزها و سال هایی که خانواده ها ایام عید و نوروز را در استان ها و مناطق مرزی در کنار رزمندگان گذراندند؛ در بیمارستان ها و آسایشگاهها ها کنار مجروحان و معلولان بودند؛ و در امام زاده ها و گورستان ها، بر سر مزار شهدا. البته باز بودند خانواده هایی که دل به آزادی جوانان زندانی خود داشتند! دوران سازندگی که تمام شد و زمان اصلاحات رسید، گل امید باز در دل ها جوانه زد که دیگر نه از انقلاب خبری خواهد بود و نه از جنگ و خونریزی. نه از بگیر و ببند، نه از حبس و زندان؛ آرزویی محال. انقلاب نبود، جنگ نبود، اما بازجویی و بازداشت فراوان بود و حتی ترور، و به مناسبت آن ها سفره ی هفت سین پهن کردن کنار در زندان ها و حتی در حیاط بیمارستان ها، همراه با دعا برای شفای عاجل قربانیانی چون سعید حجاریان. نوبت دولت مهرورز که رسید، این یکی با خود صدای پای فاشیزم را آورد و احمدی نژاد را به جای آهنگ های شادباش پیرنوروزی و خنده های حاجی فیروز؛ حاصلش افزایش بگیر و ببندها و بازداشت ها و زندان ها، و در کنارش افزایش تعداد پدر و مادرهای دارای زندانی! و البته وزیدن نسیم های بسیار بیشتر امید و سر زدن جوانه های آرزو برای آزادی گل های زندگی - از نوع امید و آرزوهای نشسته در دل خانواده های دانشجویان پلی تکنیک.
اکنون با رونمایی شکوفه های رنگارنگ، جلوه گری سبزه و چمن و با پر شدن شمیم گل های بهاری در کوچه ها و خیابان ها- هم زمان با تغییر هوا و تحول طبیعت- شکوفه های امید هم در دل ها سریع تر جوانه می زند و آرزوی تغییر در وجود انسان رنگ و بوی دیگری می گیرد، برای رسیدن به دوران تحولی دیگر. دورانی که طلیعه اش می تواند آزادی زندانیان باشد و چشم انداز روشن اش جهانی بدون زندان؛ همه صلح و آرامش، آزادی و آبادی.
شرط آن این است که هم زمان با دست بردن به سوی آسمان و درگاه پروردگار و زمزمه کردن این کلام که “ یا مقلب القلوب و الابصار… حول حالنا به احسن حال”، همراه با تغییر دادن فضای پیرامون، حال و احوال خویش را نیز از درون متحول سازیم و از جمله، جوانه ی امید را در دل بپروریم و چون نسیم بهاری بپراکنیم و شکوفه های آرزو را چون گل و گیاه نوروزی پرورش دهیم.
چه بهتر که همه چون مرحوم فریدون مشیری باشیم که اگرچه روزی در نبودن اوضاع بر وفق مراد، در اوج ناامیدی سروده بود؛
جز خنده های دختر دردانه ام “بهار”
من سال هاست باغ و بهاری ندیده ام!
وز بوته های خشک لب پشت بام ها…
اما روزی دیگر، در اوج امید، جان کلامش تلاش بود برای کوبیدن شیشه ی غم به سنگ در آرزوی فرداهای روشن و انسان و انسانیت:
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید..
منبع: روز آخرین شماره سال 1387