انتخابات ریاست جمهوری از منظر اصلاحات

روزبه میرابراهیمی
روزبه میرابراهیمی

po_rozbeh_mir_ebrahimi.jpg

اصلاح طلبان با روند موجود در هر انتخاباتی شکست خواهند خورد. چرا؟ حداقل به دو دلیل کاملا واضح. ‏

اول؛ اینکه روند برگزاری انتخابات ( از شرایط ثبت نام، حذف های غیر قانونی در روند تایید صلاحیت ها گرفته ‏تا عدم اعتماد به حفاظت از آرای ریخته شده و شرایط تایید انتخابات و نقش شورای نگهبان و…) پیروزی هر ‏کاندیدای اصلاح طلبی ( چه کند رو، چه میانه رو، چه تند رو به تعبیر برخی) را تقریبا غیر ممکن کرده است.‏

دوم؛ اینکه چون اصلاح طلبان در یک دهه گذشته ریزش نیرو به سمت آرای خاموش و تحریم داشته اند اگر به ‏فکر بازگرداندن و اقناع این بخش نباشند در هر انتخابات دیگری نیز به مانند چندین آزمون گذشته بازنده رقابتی ‏نابرابر خواهند بود.زیرا این آرای تعیین کننده، همه برتری این طیف نسبت به طیف محافظه کار است.محافظه ‏کاران می توانند ادعا نمایند که آرای ثابت و “تکلیفی” دارند که می توانند برای آن حساب باز کنند.البته این آرای ‏به جز “نیروهای غیبی” و آرای ناسالم برآمده از نوع خاصی از “تکلیف” است.‏

حال با این اوصاف آیا باید ره گوشه نشینی برگزید و تنها نظاره گر بود؟ تلاش برای پاسخ به این پرسش و پرسش ‏های پیامد آن، انگیزه این نوشتار است.‏

‎ ‎در کجا ایستاده ایم؟‎ ‎

هر حرکت اجتماعی و سیاسی برای آن که منتج به نتیجه شود نیازمند یک “راهبرد کلان” و سپس “راهبردهای ‏بخشی” و “هدف استراتژیک” و برای رسیدن به این هدف استراتژیک، نیازمند “کاربرد ها” ( تاکتیک ها) مطالعه ‏شده و مبتنی بر واقعیت است.‏

در دوران اصلاحات بسیار شنیده یا خوانده ایم که از “دوم خرداد” به عنوان یک حادثه یا یک اتفاق یاد کرده اند.از ‏سویی هم این نامیدن چندان بی مایه نیست زمانی که بدانیم هیچ کدام از نیروهای چپ مذهبی آن روز ( که بعدها ‏اصلاح طلب نامیده شدند) فکر نمی کردند در دوم خرداد آن نتیجه جالب توجه حاصل شود. اما حتی اگر این گونه ‏نیز به آن روزها و دوران اصلاحات بنگریم تحولات و تجربیات آن، برگ هایی از تاریخ بهبود طلبی و تحول ‏خواهی ملت ایران را شامل می شود. ‏

در این مورد نیز بسیار نوشته و گفته شده است که دوره اصلاحات اخیر را بیش از آن که “پروژه” بدانند، ‏‏”پروسه” نامیده اند(به درست یا به غلط).‏

با توجه به تجربیات و تحولاتی که پس از آن و این روزها نیز شاهدش هستیم شاید بیش از پیش به این موضوع ‏مهتاجیم که اصلاحات را “باید” دقیقا یک “پروژه” دید و تعریف کرد و از ورای آن به دنبال نتایجی مشخص بود.‏

‏ ‏

با این اوصاف “استراتژی کلان” چنین حرکتی می تواند “بهره گیری از همه ابزار حرکت های اجتماعی، سیاسی ‏مسالمت آمیز بهمراه نفی خشونت و مبارزه مسلحانه” باشد.‏

و “تحقق دموکراسی و تضمین حقوق بشر و نفی هر گونه تبعیض و استبدادطلبی” می تواند هدف استراتژیک چنین ‏جنبشی تعیین شود. هدفی که قادر است مرام ها و مسلک های مختلفی را زیر چتر خود بگیرد. ‏

‏”نقشه راه” یا استراتژی های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در زیر این دو(استراتژی کلان و هدف استراتژیک) ‏هنرش باید بکارگیری نیروهای سیاسی، اقتصادی و روانشناختی یک ملت یا گروه های اجتماعی برای کسب هدف ‏یا اهداف مشخص و پذیرفته شده باشد. این چتر راه بلند مدت رسیدن به “آنچه فکر می کنیم درست است” را به ما ‏نشان می دهد.در این بین عمل و استراتژی مکمل یکدیگرند و گرنه بدون عمل، استراتژی ها ایده مجری بیش ‏نیست.‏

اما علم جامعه شناسی به ما می گوید در تعیین و توفیق یک “استراتژی” برای تغییر در جامعه و نهادهای اجتماعی ‏چند قاعده کلی وجود دارد که بدون رعایت آن یا تحول ابتر خواهد بود یا استراتژی انتزاعی. سه قاعده “ضرورت ‏تغییر”، “هدف تغییر” و “ابزار تغییر” در این چارچوب قابل بررسی است.‏

به تعبیری جامعه یا گروه های شرکت کننده در یک حرکت یا جنبش باید بداند چرا تغییر لازم است. چه چیزی باید ‏تغییر کند.‏‎ ‎چگونه باید تغییر کند. ‏

نارضایتی بخش های مختلف جامعه ( کارگران، زنان، فرهنگیان، دانشجویان، اصناف) که در برخی موارد مرز ‏مطالبات خاص طبقات پایین و متوسط جامعه را به همپوشانی رسانده است از یک سو و گرایش واضح جامعه ‏‏(رای دهندگان) در انتخابات مختلف به سمت نامزدهایی که “بوی” ایجاد تغییر می دهند (خاتمی در 76 و احمدی ‏نژاد در 84) به همراه مطالبات انباشته شده فراوان در سال های گذشته، ضرورت تغییر را موجه نموده ‏است.ضرورتی که حتی محافظه کارانی که با اسم مستعار “اصولگرایی” وارد شده اند نیز به خوبی به واقف شده ‏و سعی در چره سازی ها و جابجایی های فردی در عرصه قدرت می کنند. نکته جالب در این بحث این است که ‏ضرورت تغییر از لایه های مختلف جامعه به نخبگان رسیده است و نه بعکس. پس می توان این موضوع را جدی ‏تر گرفت.حال مسیر تغییر مورد نظر چیست و به کدام سو است موضوع دیگری می تواند باشد که قابل بحث و ‏بررسی علمی است.‏

در مقوله اهداف تغییر نیز می توان دو رویکرد را پر رنگ تر دانست.یکی “تغییر در چارچوب قانون اساسی” ‏است و دیگری “تغییر قانون اساسی”. زیرا در این مبحث برخی معتقدند می توان با حرکت در چارچوب های ‏قانون اساسی، از قدرت حقیقی به قدرت حقوقی در جمهوری اسلامی رسید و با اجرای همین قانون اساسی و تحول ‏تدریجی، اهداف استراتژیک را محقق کرد و در سوی دیگر عده دیگری هم هستند که می گویند قدرت حقیقی در ‏ایران برآمده از همان قدرت حقوقی (قانون اساسی) است و چون این قانون ظرفیت تحقق اهداف استراتژیک را ‏ندارد پس باید هدف تغییر، تغییر قانون اساسی باشد.‏

تحولات و عملکرد اصلاح طلبان در زمان در قدرت بودن و واکنش های حاکمیت تمرکز گرا، وزنه تعادل این دو ‏رویکرد را به نفع جریانی که در مسیر تغییر قانون اساسی است سنگین تر کرده است. به تعبیری حرکت های ‏تعریف شده در چارچوب قانون اساسی عملا ناکارآمدی خود را به اثبات رسانده اند.‏

در رویکرد اول، شرکت در انتخابات ابزار تغییر تدریجی است که تقریبا تجربیات یک دهه اخیر نشان می دهد ‏شرکت و ورود به قدرت به تنهایی کارساز نیست و تقریبا به بن بست رسیده است…‏

در رویکرد دوم، جنیش های مدنی / جامعه مدنی نقشی اساسی دارند وشرکت در انتخابات در این رویکرد تنها ‏هدف نیست بلکه ابزار یا فرصت است.در این فرصت است که جنبش های مختلف ( زنان، دانشجویان، کارگران، ‏فرهنگیان و…) باید با برنامه های عملی، تبلیغی، آموزشی با لایه های مردم و خواسته هایشان پیوند برقرار کنند.‏

در این مسیر اصولا آشنا کردن بخش های مختلف به حقوق شان و آگاه نمودن و بالا بردن سطح بینش شهروندی ‏شان می تواند اصلی پایه ای باشد که هیچ منافاتی نیز با تعابیر و مفاهیم قانونی نخواهد داشت و حرکتی است مدنی ‏و مرتبط با بدنه جامعه.‏

اصولا بخش های مختلف جامعه و گروه های مختلف باید در تغییر وضعیت کنونی منافعی داشته باشند تا در آن ‏شرکت کنند.‏

شناخت درست و واقعی منافع و انتقال درست مفاهیم و معانی با ترجمه قابل درک برای هر بخش یا جریان مورد ‏نظر در بدنه اجتماع، هنری است که ارتباط و پیوند دو سویه جنبش های مختلف را منتج می شود که در بلند مدت ‏به روند دموکراسی و تحولات کشور کمک شایانی خواهد کرد.‏

توجه به داشتن چنین پیوندها و ارتباطات محکم با بدنه اجتماع است که تعیین تاکتیک های درست و موفق را ممکن ‏می سازد. رفتار مردم بر منافع زیستی آنها، و افکار مردم بر اعتقادات، ارزش ها و تعصب های فکری آنها ‏استوار است.‏‎ ‎این مقوله ای است که صدها و هزارها پروژه تحقیقاتی جامعه شناختی بر آن صحه گذاشته است.‏

با این توصیف نچندان کوتاه به مقوله خاص انتخابات ریاست جمهوری آینده نزدیک می شویم.آنچه در پی می آید ‏را در چارچوب ترسیم شده در سطور بالا می توان تحلیل کرد.‏

‎ ‎بازگشت به خاتمی، بازگشت به عقب است؟‎ ‎

برای پاسخ به این پرسش می توان این پرسش ها را نیز مقدمه پاسخ آن دانست. آیا خاتمی در خود تغییری داده ‏است؟ یعنی خاتمی امروز همان خاتمی دوران هشت ساله ریاست جمهوری اش است؟ خودش و خیلی های دیگر ‏می گویند “بله” خاتمی همان خاتمی است. با این توصیف آیا بازگشت به خاتمی با همان مشخصات پیشین، بازگشت ‏به عقب نیست؟

پرسش دیگر اینکه آیا حالا که خاتمی همان خاتمی سابق است (با همه خوبی ها و عیب هایش) پس آیا در سیستم ‏سیاسی جمهوری اسلامی تغییری حاصل شده است که همان خاتمی با محدودیت هایی که روبرو بود امروز بدون ‏آن محدودیت ها به قدرت برود؟ پاسخ این پرسش هم واضح است. نه تنها نشانه ای از بهبود در سیستم برای ‏پذیرش اصلاح دیده نمی شود بلکه نشانه ها همه عکس مسیر را نشان می دهند.‏

پس می توان براحتی به پاسخ، پرسش ابتدایی این بخش رسید.(البته شاید برای کسانی همین که به همان دوران ‏بازگردند کفایت می کند. به تعبیری این وضعی که هست نباشد هر چه می خواهد باشد باشد!)‏

‎ ‎اصلاح طلبان باید پشت یک نامزد بایستند‎ ‎

اصلاح طلبان اگر می خواهند به عنوان یک اصلاح طلب رئیس جمهوری اصلاح طلب را به سیستم تحمیل کنند ‏باید پشت یک نامزد بایستند. حال این نامزد چه مشخصاتی باید داشته باشد موضوع دیگری است که در ادامه به آن ‏خواهیم پرداخت.‏

حال چرا این “باید” تاکیدآمیز است؟ چون:‏

‏- دلخوشی جریان هایی در درون طیف اصلاح طلب که خود را “معتدل” می نامند و دیگران را “تندرو” و ‏‏”ساختار شکن”، به اینکه می توانند با این مرزبندی ها به قدرت راه یابند خیال خامی بیش نیست. حاکمیت ‏تمرکزگرا و “ضد دموکراسی” حداکثر فرجه ای که به این جریان خواهد داد حضور برای برهم زدن بازی ‏مجموعه اصلاح طلبان است. یعنی برگه ای برای ویترین “رقابت” و “سازی” ناساز در میان جریان های اصلاح ‏طلب.‏

‏- این جریان بفرض اخذ اجازه ورود به رقابت حداقلی، قادر به جذب آرای کافی برای کنار زدن طیف مقابل ‏نیست. زیرا این جریان در خوش بینانه ترین حالت حداکثر قادر به حفظ بخشی از آرای باقی مانده اصلاح طلبان و ‏جذب بخش بسیار کوچکی از لایه های حاشیه ای با شعارهای پوپولیستی است.که این موضوع نیز در مقابل آرای ‏ثابت جریان مقابل و آرای “غیبی” تاثیرگذاری زیادی برای برنده شدن ندارد.( اینکه در صورت پیروزی چه مقدار ‏قادر به پیشبرد اصلاحات است بماند.)‏

‏- در این بین مهم ترین نکته این است که در شرایط عادی ( روند کنونی) هیچ اصلاح طلبی، چه “معتدل” و چه ‏‏”رادیکال” اجازه ورود به قدرت را نخواهد داشت. حاکمیت تمرکزگرا هرگز “نامحرم” را در میان “خود” نخواهد ‏پذیرفت مگر اینکه ناچار شود که این موضوع هم بحث دیگری است که در ادامه به آن خواهم پرداخت. ‏

‎ ‎تحمیل یک نامزد (در آزمون فیصله بخشی دیگر)‏‎ ‎

‏- اصلاح طلبان باید در تدوین برنامه ها و تعیین مصداق کاندیداتوری نگاه به مطالبات و دیدگاه های مردم داشته ‏باشند نه حاکمیت.‏

‏- اصلاح طلبان نباید خود را به “بازی تحمیلی” حاکمیت تمرکزگرا از طریق شورای نگهبان راضی کنند و با ‏سکوت و همراهی خود در موارد خروج از قانون و یا اعمال بد قانون مشارکت کنند. دموکراسی حتی در ‏چارچوب محدود و بسته حقوقی کنونی نیز تحمیل شدنی است.‏

‏- بعکس محافظه کاران که قادر هستند تا شب انتخابات با چراغ خاموش یک نامزد را پشتیبانی و همراهی کنند و ‏نیروهای “غیبی” را به سوی نامزدی هدایت کنند، اصلاح طلبان چنین مزیتی را دارا نیستند و قدرت بازی پنهان ‏را ندارند و باید شفاف و عیان به بازی بپردازند.‏

‏- در شرایط عادی شورای نگهبان کنونی حتی در صورت نامزدی خاتمی نیز ابای از حذف وی ندارند پس باید ‏نامزد اصلاح طلبان به آنها تحمیل شود و گرنه هر گزینه ای را باید “رد” شده متصور کرد مگر اینکه غیرش ثابت ‏شود.‏

‏- نامزد مورد حمایت طیف اصلاح طلبان باید گزینه ای باشد که همه طیف را پوشش دهد تا “تحمیل” کارساز ‏باشد.توافق بر سر یک گزینه و آغاز سریع برگزاری نشست ها و میتینگ ها و ایجاد ارتباط با جنبش ها و بدنه ‏جامعه به ایجاد شور انتخاباتی منجر خواهد شد که اگر گزینه مورد نظر قادر به همراه کردن “آرای خاموش” و ‏‏”ریزش کرده” باشد می تواند در این مرحله تبدیل به “قدرتی” برای “تحمیل” شود. رسانه های مختلف بدون هیچ ‏حد و مرزی در چنین فضایی قادر به برانگیختن حساسیت جامعه هستند.‏

تا زمان اعلام نهایی صلاحیت ها می توان از فرصت بسیج نیروها بهر جست. علت بهره گیری از واژه “ تحمیل” ‏نیز از این رو است که هیچ سیستم شبه دموکرات یا غیر دموکراتی علاقه ای به تقسیم قدرت و تمرکز زدایی ندارد ‏مگر اینکه مجبور به پذیرش شود.‏

‎ ‎اما این گزینه چه مشخصاتی باید داشته باشد؟‎ ‎

‏- چهره ای محبوب و موجه در میان همه جریان های معتقد به اصلاحات دموکراتیک باشد.‏

‏- قدرت سخنوری و پتانسیل ایجاد چهره ای کاریزما را داشته باشد.‏

‏- اگر قرار است از دایره نیروهای اصلاح طلب کنونی باشد باید پیش از این در زمینه اعتقاد به اصلاح طلبی با ‏همه هزینه ها و تبعاتش امتحان پس داده باشد.‏

‏- حاضر به ریسک باشد و بداند باید “مرد اصلاح” یک سیستم متمرکز باشد.‏

‏- به عهد خود با ملت متعهد باشد نه به دیگر قدرتمندان غیر پاسخگو.‏

‎ ‎در میان مصادیق مطرح کنونی‎ ‎

‏- سید محمد خاتمی: همانگونه در میانه های همین نوشته اشاره کردم شاید خاتمی “مرد” مناسبی برای فضای حاکم ‏در نیمه دوم دهه هفتاد(شمسی) بود اما “مرد” شرایط امروز نیست. مگر اینکه بخواهیم با این فکر که “وضع فعلی ‏نباشد هرچه می خواهد باشد” به این گزینه فکر کنیم.‏

‏- مهدی کروبی: وی حتی قادر به جلب حمایت گروه های 18 گانه دوم خردادی هم نخواهد بود چه برسد به جذب ‏‏”ریزش کرده ها” و یا “آرای خاموش”. مهدی کروبی باید همین کار پرداختن به کار حزبی و سازماندهی نیروهای ‏تشکل نیافته جامعه را ادامه دهد چه این اقدام بیشتر برای دموکراسی در ایران ثمر خواهد داشت تا نامزد شدن ‏احتمالی وی که پیروزی در آن نیز تقریبا ناممکن است.‏

‏- محمد رضا عارف: برای اینکه نامزد مورد حمایت همه اصلاح طلبان باشد مسیر زیادی در پیش دارد اما به ‏طور حتم قادر به بازگرداندن نیروهای “ریزش کرده” و “آرای خاموش” نیست.‏

‏- محمد علی نجفی: از گزینه هایی است که شاید تا مدتها جدی تلقی شود اما این گزینه نیز قادر نخواهد بود به سبد ‏کنونی اصلاح طلبان بیفزاید. شاید به لحاظ منش و تفکرات قابل بحث تر از گزینه های پیشین باشد اما امتحان خود ‏را در بسیاری زمینه ها که می تواند برای آرای خاموش تعیین کننده باشد پس نداده است.عملکردش در شورای ‏تهران نیز دیدگاه مثبت تری برای او بهمراه نداشته است.‏

‏- محمد رضا خاتمی: وی می تواند یکی از گزینه های مطرح که قادر است بخش های خاموش و ریزش کرده ها ‏را حساس کند باشد. عملکرد و مواضع وی در دوران اصلاحات برای بخش هایی از “آرای خاموش” تصویر ‏موجه به جا گذاشته است.‏

‏- عبدالله نوری: یکی از گزینه های جدی که قادر است بسیاری از مشخصات یک کاندیدای مطلوب در شرایط ‏کنونی را داشته باشد است.‏‎ ‎مباحث و حساسیت هایی که در همین مدت کوتاه از مطرح شدن نام وی در فضای ‏رسانه ای و دانشجویی ایجاد شده است نشان دهنده نکاتی است که نیروهای اصلاح طلب نباید براحتی از کنار آن ‏بگذرند. در چنین فضایی است که تعریف و سازماندهی “پروژه” اصلاح برای نیروهای اصلاح طلب ضرورت ‏خاصی می یابد که باید جریان های مختلف برای گذر از فضای موجود به سمت فضای مطلوب با جهت گیری و ‏مدنظر قرار دادن دموکراسی و حقوق بشر به عنوان اهداف استراتژیک بازی درستی را طراحی و اجرا نمایند.‏