آیت الله نوری همدانی گفته است: “مردم در زمان شاه تحقیر می شدند.” ما خیلی فکر کردیم که این مردم چطوری در زمان شاه تحقیر می شدند؟ برای همین با تعدادی از مردم که در زمان شاه زندگی کرده بودند حرف زدیم و آنها به ما گفتند که در آن زمان چطوری تحقیر می شدند. در همین راستا چند روش مهم تحقیر در زمان شاه سابق ایران را به اطلاع شما می رسانیم.
روش اول، روش نامردی: یکی از شیوه های تحقیر مردم در زمان شاه استفاده از زنان با نامردی بود. در زمان شاه زنان مجبور نبودند لباس خاصی بپوشند، همین موضوع باعث می شد که تعدادی از مردان بروند به بعضی زنان بگویند “خانم! حجابت را رعایت کن” بعد خود آن خانم به آن مرد پاسخ می داد: “به تو چه؟” بعد آن آقا هنوز هم رویش کم نمی شد و به شوهر آن خانم می گفت: “به زنت بگو حجاب را رعایت کند.” شوهر آن خانم هم می گفت: “ اولا به تو چه که زن من چطوری لباس می پوشد، ثانیا به من چه، زنم خودش عقل دارد و لباس خودش را می تواند انتخاب کند.” بعد آن آقا که هنوز رویش کم نشده بود، می رفت به پدر آن زن می گفت: “به شوهر دخترت بگو به زنش بگوید که حجاب را رعایت کند.” پدر آن زن هم می گفت: “اولا به من چه، ثانیا به شوهرش چه ربطی دارد، ثالثا به تو چه ربطی دارد؟” بعد آن آدم که خیلی تحقیر شده بود می رفت به پلیس می گفت که “فلان زن حجاب ندارد، به او بگوئید حجابش را رعایت کند.” پلیس هم می گفت: “اولا به شما چه، ثانیا به ما چه؟” و در همین جا بود که آن مرد تحقیر می شد.
روش دوم، روش برو بینیم بابا: در این روش مردی که از موسیقی خوشش نمی آمد، به برگزاری کنسرت موسیقی در یک محل یا پخش موسیقی از رادیو یا تلویزیون یا فروش صفحه و کاست یک خواننده زن یا مرد اعتراض می کرد و می گفت “موسیقی حرام است، آن را پخش نکنید.” مدیر تلویزیون یا برگزار کننده کنسرت یا آن خواننده یا فروشنده نوار و صفحه جواب می داد: “برای کی حرام است؟” آن مرد می گفت: “برای هر کسی که به اسلام اعتقاد دارد حرام است.” بعد همان آدم جواب می داد: “ولی ما فکر نمی کنیم حرام باشد.” آن مرد جواب می داد: “ولی به نظر من حرام است.” آنها هم جواب می دادند که “اشکالی ندارد، اگر فکر می کنی حرام است، گوش نکن. برو بشین خانه خودت و انگشتت را بکن توی گوش ات و مواظب باش صدای داریوش و گوگوش و شجریان و هایده و مهستی را نشنوی.” آن مرد می گفت: “ولی شما هم نباید بشنوید، وگرنه می روید وسط جهنم.” آنها هم می گفتند: “برو بینیم بابا! اصلا ما دوست داریم برویم جهنم، به تو چه؟” و بعد آن آقا که خیلی احساس تحقیر می کرد می رفت توی خانه اش و خیلی از تحقیری که شده بود غصه می خورد.
روش سوم، روش ضدتورمی: یکی از بدترین روش های تحقیر در زمان شاه این بود که چون قیمت کالاها به مدت ۱۴ سال ثابت بود، خیلی از افرادی که ده دوازده سال از ایران بیرون رفته بودند، وقتی به ایران برمی گشتند می رفتند بعد از دوازده سال بازار و می پرسیدند برنج کیلویی چنده؟ طرف هم مثلا می گفت چهار تومن. بعد آن آقا می گفت: اینکه دوازده سال قبل هم چهار تومن بود. بعد آن آقا می گفت: پس انتظار داشتی که چند باشه؟ طرف می گفت: انتظار داشتم که قیمتش پنج برابر شده باشه. آن آقا می گفت: نععععع، واسه چی؟ مگه چی شده؟ مگه ممکنه هر سال قیمت اجناس بالاتر بره؟ همین باعث می شد که آن آقا که می دید قیمت اجناس بالا نمی رود احساس کند که تورم وجود ندارد و از این موضوع خیلی ناراحت می شد و احساس تحقیر می کرد.
روش چهارم، روش گل اومد بهار اومد می روم به صحرا: بدترین تحقیر زمان شاه این بود که بسیاری از مردمی که در آن زمان می خواستند مبارزه کنند به مردم می گفتند شما می دونید کجا دارید می رید؟ مردم هم می گفتند: “بله، ما داریم می رویم به صحرا” بعد طرف می گفت: “برای چی؟ صحرا چه خبره؟” می گفتند: “چون که گل آمده و بهار آمده و ما داریم می رویم به صحرا.” بعد آن آدم می گفت: “ای بی شعورها! چرا به جای رفتن به صحرا مبارزه نمی کنید؟” بعد آنها می گفتند برای چی مبارزه کنیم؟ می گفت: “اگر مبارزه کنید شاه را می گذاریم کنار و به جایش یک شاه می آوریم که هر یک ساعت می توانیم عوض اش کنیم.” بعد مردم می گفتند بی خیال. شاه را که عوض نمی کنند. بعد آن آقا می گفت: اگر مبارزه کنیم می توانیم آمریکا را نابود کنیم و به جایش فلسطین را درست کنیم. بعد مردم می گفتند: برای چی آمریکا را نابود کنیم؟ اگر نابود کنیم آن وقت کجا برویم مسافرت؟ آن آقا می گفت برویم فلسطین برای مسافرت. بعد مردم می گفتند: فلسطین کجاست؟ می گفت: یک جای خیلی باحال که مردمش از صبح که از خواب بیدار می شوند تا شب که می خوابند دائم دارند بمب منفجر می کنند و هر چه هم منفجر می کنند تمام نمی شود و خیلی حال می دهد. بعد مردم می گفتند: خوب! آن طوری که می میریم. بعد آقای انقلابی می گفت: اشکالی ندارد، اگر بمیریم هم خلق های تحت ستم را نجات می دهیم. بعد مردم می گفتند: آن وقت خودمان می شویم تحت ستم. بعد طرف می گفت: “ای بی شعورها! اگر انقلاب کنیم همه مشکلات مان حل می شود و مشکلات فلسطین هم حل می شود.” بعد می دید که مردم دارند می روند. می گفت: کجا دارید می روید؟ می گفتند: ما فکرمان را کردیم، نمی خواهیم برویم فلسطین، بلکه می خواهیم چون گل آمده و بهار آمده برویم به صحرا. بعد در همین حال آن آقای انقلابی خیلی احساس تحقیر می کرد و بخاطر این که احساس تحقیر می کرد انقلاب کرد و الآن دیگر آن آقا و ده درصد از رفقایش احساس تحقیر نمی کند. بلکه بقیه ۹۰ درصد مردم احساس تحقیر می کنند.
نتیجه گیری اخلاقی: گاهی اوقات آدمها وقتی احساس تحقیر نمی کنند که دیگر زنده نیستند.