معلوم است دیوانه شده

نویسنده

» از همه جا/ همینگوی و فعالیت‌های فاشیستی ازرا پاوند

ترجمه: شیرین ملک فاضلی

  

وقتی اِزرا پاند شاعر بزرگ آمریکایی و یکی از تاثیرگذارترین شاعران در دنیای شعر مدرن، در سال ۱۹۴۵ (زمانی که در رم زندگی می‌کرد) به اتهام ضبط صدها برنامه ضدآمریکایی و یهودستیزانه برای رادیوی ایتالیا، به دست ارتش آمریکا بازداشت شد، تبدیل به یکی از جنجالی‌ترین شخصیت‌های ادبیات جهان شد. بعد از دستگیری به آمریکا بازگردانده شد و با گرفتن حکم جنون از دادگاه، ۱۳ سال را در بیمارستانی روانی در واشنگتن دی.سی. گذراند.

وقتی آرچیبالد مک‌لِیش در سال ۱۹۴۳ به دوستش ارنست همینگوی خبر داد اِزرا پاند چنین برنامه‌هایی تولید می‌کند، همینگوی که زمانی یکی از نزدیک‌ترین دوستان پاند بود و در آغاز کار نویسندگی‌اش از حمایت گرانبهای او برخوردار شده بود، در جواب نامه‌ی زیر را نوشت:

فینکا ویخی‌یا، سن فرانسیسکو دو پائولا، کوبا

۱۰ اوت

آرچیِ عزیز،

متشکرم که آمار یاوه‌گویی‌های اِزرا را برایم می‌فرستی. معلوم است دیوانه شده. فکر ‌کنم بتوان ثابت کرد که حتی از زمانِ آخرین کانتوها [مجموعه‌ اشعار پاند] دیوانه بوده. لایقِ تنبیه و رسوایی است، ولی بیش از هر چیز شایسته‌ی استهزاء است. نباید حلق‌آویزش کرد و نباید از او یک شهید ساخت. او سابقه‌ای طولانی در سخاوت و کمکِ بی‌شائبه به دیگر هنرمندان دارد و از بزرگ‌ترین شاعرانِ زنده‌ی جهان است. امکان ندارد کسی با عقل سلیم چنین حرف‌های شرم‌آور و مزخرفی به زبان بیاورد. دوستانش که بهتر می‌شناختندش و شاهد فروپاشی ذهن و قدرت قضاوت او بوده‌اند باید به دفاع از او برخیزند، و بر همین اساس رفتارش را توجیه کنند؛ این کار حرکتی کاملا منفور خواهد بود ولی انجامش به شدت ضروری است. من ده سال است که با او هیچ مکاتبه‌ای نداشته‌ام و آخرین باری که دیدمش ۱۹۳۳ بود، همان وقتی که جویس دعوتم کرده بود پیش او بروم تا تحمل حضور اِزرا در خانه‌اش را آسان‌تر کنم. اِزرا همان موقع هم کمی مشنگ به نظر می‌رسید. برنامه‌های رادیویی‌اش به کلی احمقانه‌اند. کاش می‌شد سر این موضوعِ لعنتی حسابی گپ می‌زدیم. ولی می‌توانی روی من حساب کنی که از هیچ اقدام لازمی دریغ نخواهم کرد.Hemingway-Ezra

خیلی نگران کِنی بودم، حدود سه هفته پیش. حالش چطور است؟ سلام مرا به او برسان.

ده روز دیگر اینجا می‌مانم و بعد برای دو سه ماه می‌روم. اگر این طرف‌ها آمدی می‌توانی در خانه بمانی و حسابی استراحت کنی. یا می‌توانی هم بیایی هر جایی که ما هستیم، که آب و هوایت هم عوض شود.

هر کاری می‌کنی اگر وقت داری همچنان به نامه نوشتن برایم ادامه بده. انگار دوستی قدیمی از جهان مردگان بازگشته است، همان‌جایی که متأسفانه بیشتر دوستان قدیمی‌مان آن‌جا هستند. راستی معلوم هست این جان پیل بیشاپ چه بلایی سرش آمده؟ چه علاقه خوب و بی‌چشمداشتی به ادبیات داشت، و البته چه زن سلیطه‌ای.

این‌جا که برگشتم، تلگراف ازدواج هونوریا را گرفتم. کجا می‌توانم برایش نامه بفرستم؟ تو می‌دانی؟آدرس سارا را داری؟

شاید بتوانم اواخر نوامبر به نیویورک بروم. دلم می‌خواهد دو ماه به جایی دور از مناطق استوایی بروم و چیزهایی بنویسم که دوست دارم. بیشتر از یک سال است که یک سطر هم ننوشته‌ام.

فکر می‌کنی امکانش هست آدم‌ به جنگ بفرستیم البته نه محض نوشتن پروپاگاندا در نشریات دولتی بلکه برای این‌که بعداً چیز خوبی نوشته شود؟ فکر می‌کنی جنم این را دارم که بعد از اِتمام کارم در این‌جا، چنین مأموریتی را به عهده بگیرم؟ بریتانیایی‌ها دارند هم از نقاش‌ها و هم از نویسنده‌ها همین‌طوری استفاده می‌کنند. اگر ما چنین کسانی را نخواهیم، شاید بتوانم با بریتانیایی‌ها کار کنم. دلم نمی‌خواهد سرهنگ دومی مثل جیمی شیان شوم که قبلاً همیشه باید برایش توضیح می‌دادم که میدان جنگ سرش کجاست و تهش کجاست. طی سال گذشته همچنین لذت و مزیتِ گمنامی [در کوبا] را که لذتی دلپذیر و کثیف است کشف کردم، ولی به نظرم وقتی کارهای فعلی‌ام تمام شود، شاید آنچه در بالا مختصر توضیحی در موردش دادم اقدامی عاقلانه باشد. نظر تو چیست؟ شاید بتوانم گزارشگر رسمی کتابخانه‌ی کنگره شوم.

برایم جدی درباره‌اش می‌نویسی؟

به امید دیدار آرچی. به بچه‌ها و آدا سلام گرمِ مرا برسان.

پاپی.

(امضا، “ارنست همینگوی.”)