سنگسار کردن ثریا به کارگردانی سیروس نورسته فیلم جنجالی جشنواره تورنتو بود.محصول آمریکا است و یکی از بازیگران اصلی شهره آغداشلو. حر فهای او را می خوانید…
گفت و گو با شهره آغداشلو
هیچ وقت به گذشته نگاه نمی کنم
خانم آغداشلو، آیا قبل از بازی در فیلم گزارش ساخته عباس کیارستمی تجربه حضور در مقابل دوربین را داشتید و یا اینکه گزارش اولین فیلم شما بود؟
ابتدا سپاسگزارم از دعوت شما برای مصاحبه و بعد هم در جواب سئوال شما باید بگویم بله.
پیش از گزارش من در یک فیلم کوتاه به نام “بهار پشت پنجره است” ساخته مرحوم شهریار پارسی پور بازی کردم. جالبه که من در آن فیلم 18 سال داشتم و نقش یک دکتر را بازی می کردم و ظرف 4 سال گذشته که در هالیوود فعالیت داشته ام در هفت فیلم نقش دکتر را داشته ام (با خنده…) به همین خاطر هر وقت که جلوی دوربین قرار است نقش دکتر را بازی کنم ناخودآگاه به یاد مرحوم شهریار پارسی پور می افتم. روحش شاد باد.
با سوته دلان در آستانه مطرح شدن در سینمای ایران بودید که انقلاب اسلامی شروع شد و بحرانهای سیاسی و اجتماعی و رکود سینما باعث شد که ناگزیر کوچ کنید. با توجه به شرایط سخت زندگی در غربت بخصوص برای یک هنرمند این سالها را چطور گذراندید؟ آیا هیچوقت وسوسه نشدید به خاطر این مشکلات سینما را برای همیشه کنار بگذارید و به فکر کار دیگری باشید؟
(با خنده…) نه، من از 16 سالگی برای اینکه بازیگر شوم جنگیدم، پدر و مادرم اجازه نمی دادند که هنرپیشه شوم و من می باید اول ازدواج می کردم و بعد بازیگر می شدم. به همین خاطر در سن 18 سالگی ازدواج کردم و یادم است وقتی به همسرم گفتم می خواهم بازیگر شوم گفت خیلی دلیل غلطی است و من گفتم که نه، جدا از اینکه ما می خواهیم با هم ازدواج کنیم، خیلی دوست دارم بازیگر شوم. به همین خاطر است که می گویم برای بازیگر شدن جنگیدم و به همین دلیل هیچگاه در این مسیر از هدفم باز نایستادم و با همه سختی ها دنبالش کردم و یک ویژگی که دارم این است که هیچوقت به گذشته نگاه نمی کنم و این کار مرا راحت تر می کند. من یک کاشی در آشپزخانه دارم که معمولا جلوی روی من است و هر وقت که ظرف می شورم چشمم به این کاشی می افتد. روی این کاشی نوشته شده: Never Look Back هیچوقت به گذشته نگاه کن. من اینطوری زندگی کردم.
خوب، برگردیم به فیلم “سنگسار کردن ثریا”. سئوال من شاید سئوال خیلی از ایرانی ها باشد، و جواب شما می تواند برخی ابهامات را روشن کند. با توجه به حساسیت هایی که فیلم هایی با چنین مضامینی دارند و شاید این طور بشود گفت که یک چهره منفی از ایران و ایرانی ها نشان می دهد، بخصوص ایرانی های خارج از کشور، با چه انگیزه ای بازی در این فیلم را پذیرفتید؟
اولین شبی که فیلم پخش شد. سالن سینما جای خالی نداشت. اولا در تمام مدت نمایش فیلم شما صدای هیچکس را نمی شنیدید. یعنی این سکوت دیوانه کننده بود. به قول خودمان می شد صدای بال زدن مگس را شنید! وقتی فیلم تمام شد ایرانی هایی که در سالن بودند، یکی یکی آمدند و گفتند: ممنون از این که این فیلم را ساختید. آن هایی که با فیلم و دراما و تاثیر فیلم بر تماشاگر آشنایی دارند معتقدند چقدر مهم است قصه هایی از این دست را به صورت فیلم درآورد، بر رویش نور پاشید و در معرض تماشای دیگران گذاشت. این تیپ آدم ها درک می کنند که ما چرا این فیلم را کار کردیم. من ترجیح می دهم که این فیلم ساخته بشود تا بلکه باعث نجات زنانی شود که در انتظار حکم سنگسار هستند تا این که یک ایرانی به من بگوید، احساس می کنم این فیلم چهره بدی را از من به عنوان یک ایرانی جلوه داده است. این فیلم روستایی را در یک گوشه از ایران که ظاهرا حتی زیر نظر پلیس هم نیست و مقاماتی هم وجود ندارند که جلوی این اتفاق را بگیرند، به تصویر کشیده. بنابر این فکر می کنم ایرانی هایی که در خارج از کشور زندگی کرده اند و آن هایی که در ایران زندگی کرده و از نزدیک شاهد این ناروایی ها بودند، همه با ما هم دل و هم درد هستند و ما را درک می کنند و فیلم را دوست خواهند داشت و آن را به دیگران توصیه خواهند کرد.
نمایی از سنگسار ثریا
داستان فیلم در روستای کوهپایه نزدیک شهر کرمان اتفاق می افتد. براساس یک داستان واقعی نوشته فریدون صاحب جم. برای ایفای نقش زهرا چقدر راجع به فرهنگ زنان این روستا مطالعه کردید تا به این نقش نزدیک شوید. شخصا فکر می کنید که توانستید به این کاراکتر نزدیک شوید؟
این که چقدر به این نقش نزدیک شدم را خودم نمی توانم پاسخی بدهم و باید از تماشاگر پرسید که آیا من قادر بودم که نقش این خانم را درست ایفا کنم یا نه، اما چگونه تمرین کردم و خودم را به این نقش رساندم، از آنجا که متاسفانه کتابی نبود که من مطالعه کنم و در اینترنت هم امکان این که شخصیت یک زن روستایی را مطالعه کرد وجود ندارد، تنها چیزی که در دسترس بود و به من کمک کرد به خاطر آوردن زنی بود که مرا از کودکی بزرگ کرد. اگر توجه کرده باشید زهرا ـ کاراکتر من ـ یک جفت گوشواره به گوش دارد که سکه است. این طور که می گویند من شیر مادرم را نپذیرفتم بنابر این دایه ای به نام مریم آوردند که من شیر این خانم را خوردم و با او بزرگ شدم و تا وقتی که از منزل مادرم رفتم، مریم هنوز آن جا بود. هنوز هم با مریم در تماس هستم و هنوز هم جویای احوالش هستم. وقتی در سکوت به فکر چگونگی ایفای این نقش می افتادم به دنبال یک عکس یا صاعقه ای بودم که مرا متوجه کند که از کجا شروع کنم و چطور این کار را انجام دهم. در این افکار بی اختیار یاد گوشواره های مریم افتادم و این که حتما وقتی در آغوش او بودم تلألو این گوشواره ها را دیده بودم. بی اختیار به یاد مریم افتادم و این که او را الگوی این نقش کنم. چرا که مریم نمونه یک شیرزن کامل روستایی بود که به تهران آمده بود و یک تنه کار می کرد تا هزینه زندگی خود و خانواده اش را تامین کند. بنابر این آن چه در ذهن نقش کاراکتر زهرا می گذشت را پیدا کرده بودم. و این که چقدر شخصیتش به مریم می تواند نزدیک باشد، ولی هنوز مشکلش را پیدا نکرده بودم. ما آبونمان نیویورک تایمز هستیم. یک روز صبح وقتی این مجله به دستم رسید روی جلد آن عکس بزرگی دیدم از یک زن روستایی عراقی. این زن با یک خشم خاصی ایستاده و به دوردست نگاه می کرد. پشت سرش آتش بود و یک دختر هفت ساله کنارش ایستاده بود. معروف است که در عکس و فیلم بچه ها و حیوانات صحنه را از شما می دزدند. ولی این زن آن چنان قیافه ای داشت و این قدر مصمم بود که زنده بماند و آن بچه را نجات بدهد که خودش صحنه را تحت الشعاع قرار داده بود و من هر وقت به یاد این عکس می افتم منقلب می شوم. این عکس را که دیدم گفتم: زهرا. عکس را با خودم به محل فیلمبرداری بردم و در تمام طول مدت فیلمبرداری این عکس جلوی آینه من بود و هر روز صبح که سرکار حاضر می شدم با این عکس حرف می زدم و از او می خواستم که به من قدرت بدهد و به او می گفتم که این فیلم درباره زهرا نیست درباره توست که در عراق زندگی می کنی، یا در یمن هستی و یا در عربستان سعودی. درباره تو و خواهر توست که هر آن ممکن است سنگسار شود. دیدن این زن برای من یک سفر عجیب و غریب به درون افکار و احساساتم بود و این عکس را برای همیشه به یادگار نگه خواهم داشت.
و اما درباره لهجه بازیگرها. تضادی بین بازیگرانی مثل شما که به فارسی مسلط هستید و با شخصیت هایی مثل ثریا که خارج از ایران بزرگ شده اند وجود دارد. البته این را به عنوان یک بیننده فارسی زبان سئوال می کنم چرا که برای غربی ها که به زیرنویس توجه دارند هیچ مشکلی وجود ندارد این تفاوت مشکلی در کار شما به وجود نمی آورد؟
از روز نخست تمام هّم و غم ما این بود که فیلم را برای کسانی به نمایش بگذاریم که الزاما ایرانی نیستند تا با این معضل عمیق اجتماعی آشنا شوند، البته در نقاط مختلف دنیا. به همین خاطر سیروس نورسته کارگردان فیلم به من که مرتبا نگران لهجه ها بودم یادآوری می کرد که نگران این موضوع نباشم چرا که مطمئن هستم ایرانی ها موقعیت ما را درک خواهند کرد. ما نمی توانستیم هنرپیشه ای از ایران بیاوریم که این نقش را بازی کند. چون که دیگر قادر به بازگشت به ایران نبود.
ناچار بودیم هنرپیشه ای در این سن و سال را از همین جا انتخاب کنیم که طبیعتا نسل دوم ما در خارج از کشور است. منهم نگران این تفاوت لهجه ها بودم و امیدوارم ایرانی ها این مشکل را ببخشند.
راه رفتن روی فرش قرمز بی اغراق آرزوی هر بازیگر سینماست. نه به خاطر تجملات آن بلکه به خاطر تحولی که می تواند در زندگی حرفه ای یک بازیگر به وجود بیاورد. به عنوان یک هنرپیشه زن که در تاریخ سینمای ایران به این موقعیت دست پیدا کردید آیا در این چند سالی که از فعالیت شما در هالیوود می گذرد انتظاراتی که از این موفقیت داشتید برآورده شده یا آنچه که تصور می کردید اتفاق نیفتاده؟
حقیقتش این است که بارها به دوستان آمریکایی خودم هم گفته ام جایی که الان در هالیوود هستم اگر در این سی سالی که در ایران، انگلستان و آمریکا فعالیت داشتم را عینا در هالیوود کار کرده بودم در همین جایی بودم که الان هستم. قادر نیستم به شما بگویم که چقدر شکرگزارم از اینکه این ها درک کردند من کار بلد هستم و می توانم بازی کنم. بنابر این فراموش کردند که من لهجه دارم. فراموش کردند که من از جای دیگری می آیم. شکر خدا در چهار سال گذشته مرتبا کار کردم. رفتن روی فرش قرمز تغییری در زندگی یک هنرپیشه به وجود نمی آورد، اما همینطور که شما اشاره کردید و اشاره ی بسیار درست و به جایی بود طبیعتا قدرت بیشتری به او می دهد. به قول انگلیسی زبان ها اکسپوژر می دهد و این بازیگر بیشتر جلوی چشم مردم جلوه می کند و حقیقت این است که تفریحی نیست، بلکه کار است. تام هنکس یک بار در گفت وگویی که داشت حرف جالبی زد. از او پرسیدند وقتی روی فرش قرمز راه می روی چه احساسی داری و او پاسخ داد: ترس! گفتند چرا؟ گفت چون می ترسم یک حرفی بزنم که تا آخر عمر دنبال من بیاد. بنابر این همه ما خیلی محافظه کارانه جواب می دهیم و سعی می کنیم از لحاظ سیاسی درست عمل کنیم. و با پرسشگرها رفتار درستی داشته باشیم و خیلی کارهای دیگر که باید با دقت انجام دهیم و به همین خاطر است که اشاره کردم این یک کار تفریحی نیست و خیلی جدی است.
به عنوان یک هنرپیشه حرفه ای که هم در سینمای ایران و هم در هالیوود کار کرده اید فکر می کنید چرا این قدر فاصله بین بازیگران ایرانی و بازیگران حتی درجه سه و چهار غربی وجود دارد. چرا این ها اینقدر خوب ظاهر می شوند و اصولا چرا بازیگران ایرانی به اندازه مکزیکی ها و اسپانیایی ها در سینمای هالیوود مطرح نمی شوند. چه دلایلی پشت این قضیه پنهان است؟
مشکل ما این است که در جوامعی مثل آمریکا فیلمسازان همیشه به گیشه نگاه می کنند. دلیل موفقیت هنرپیشه های اسپانیایی یا لاتینی تبار این است که نزدیک به 40 درصد جمعیت آمریکا از آمریکای لاتینی ها تشکیل شده است. گفته می شود که سال 2050 این آمار به بیشتر از 50 درصد هم خواهد رسید. خوب درصد عظیمی از این ها مکزیکی و اسپانیایی هستند. بنابر این وقتی یک سرمایه دار قصد دارد روی فیلمی سرمایه گذاری کند یا حتی روی یک محصول تولیدی مثل شامپوی Revlon با خودش محاسبه می کند که اگر برای ارائه این محصول از بازیگری مثل سلما هایک استفاده کند از آنجا که 45 درصد از جمعیت آمریکا زبان او را می فهمند و با او آشنایی دارند هم فیلمی که بازی کرده می بینند و هم محصولی که تبلیغ کرده را می خرند، بنابر اگر 5 میلیون دلار به این بازیگر یا ستاره بدهد در عوض اگر حتی ده درصد از این جمعیت یعنی چهار میلیون و 500 هزار نفر این شامپو را بخرند صحبت از 40 میلیون دلار خواهد شد.
پس برای این سرمایه گذاری ریسک خیلی کم است، اما برای یک بازیگر ایرانی یا فیلمهای ایرانی و حتی سوژه های ایرانی می بینند که پس از 30 سال یک فیلم درآمده و آن هم سنگسار است. به همین خاطر باید گفت که بودجه گرفتن برای فیلم های ایرانی خیلی سخت است و این ها آمار جمعیت ایرانی را دارند چرا که طبق آماری که ارائه شده جمعیت ما به بیش از یک میلیون و نیم نمی رسد. سرمایه دار به آمار توجه می کند. مثلا چند میلیون از این ها در آمریکا هستند. چند درصد این محصول را می خرند یا به دیدن فیلم می آیند؟ اگر درصد یک میلیون و نیم را حساب کنیم می شود 150 هزار نفر و از فروش بلیت سینما درصدی که به سرمایه گذار خواهد رسید کمتر از یک دلار خواهد بود.
بنابر این یک سرمایه دار هیچوقت برای 150 هزار نفر ریسک نمی کند.
از لحاظ تکنیکی چه فکر می کنید؟ اینها که اشاره کردید بیشتر جنبه گیشه و اقتصادی داشت.
من همیشه به شوخی می گویم سینما یا چینه چیتا ـ که همانطور که می دانید یک استودیوی فیلمسازی در ایتالیا ست ـ در همه جای دنیا یکی است. تنها فرقش این است که ما در این جا وسایل پیشرفته و تکنولوژی داریم که در جاهای دیگر دنیا نیست. از لحاظ بازیگری باید گفت که ما متدهای مختلفی داریم بخصوص آن ها که متد آکتر هستند و بازیگرانی هستند که از متدها استفاده می کنند، ولی روی هم رفته سینمای آمریکا به یک متدی دست یافته که کار را برای هر کسی که بخواهد بازی کند راحت کرده است. در قدیم فقط بازیگرها بودند که می توانستند این کار را انجام دهند ولی حالا می بینید که برای مثال دختر جوانی که از دید کارگردان برای نقش مناسب به نظر رسیده بدون اینکه قبلا تعلیم دیده باشد وارد عالم سینما می شود چرا که کار را برایش راحت کردند و فقط سه چیز به او یاد می دهند بازی نکن، آهسته حرف بزن و سعی کن به دوربین توجه نداشته باشی. یعنی اگر من برادرم را که پزشک است و بازیگری بلد نیست بیاورم و این سه چیز را به او یاد بدهم می تواند کارش را انجام دهد. پس این مسئله به متدها و وسایل پیشرفته ابزاری که بعضی ها از آن برخوردارند و بعضی نه، برمی گردد.
عکس 4
به خاطر کمی وقت سئوالها را کوتاه می کنم. در این چهار سالی که از نامزدی شما در اسکار گذشته آیا پیشنهاداتی بوده که به دلایلی آن را رد کرده باشید؟
تنها یک پیشنهاد را رد کردم و آن هم به خاطر این بود که صحنه های سکسی در فیلم وجود داشت و خودم را در این نقش ندیدم.
پروژه بعدی شما چیست؟ آیا فیلم جدیدی در دست دارید؟
در حال حاضر یک فیلم روی پرده دارم به نام The Sisterhood of the Traveling Pants که خیلی دوست دارم این فیلم را ببینید چون برای من بازی کردن با چهار نوجوان مثل نسیمی در پارک بود. یک کمدی بسیار آرامی است که خیلی از خبرنگارها از من می پرسیدند شما معمولا در فیلمهای تراژدی بازی می کنید چطور شد که در این فیلم ظاهر شدید و جواب دادم مثل نسیمی در پارک چون در فیلمهایی که بازی کردم یا کشته می شوم یا می کشم یا زهر می دهم یا به من زهر می دهند!
فیلم دیگری را در تونس کار کردیم که تهیه کننده آن بی بی سی است با نام خانه صدام که من نقش همسر صدام سجیداخیرالله را بازی کردم. به این سریال خیلی علاقه دارم و به زودی در آمریکا پخش خواهد شد. یک پروژه مینی سریال است که از کانال HBO پخش خواهد شد. فیلم دیگری که در دست تهیه است و اوایل ژانویه فیلمبرداری می شود رویاهای مونا نام دارد که یک سوژه و تراژدی دیگر ایرانی است.
یکی از ویژگی های شما صدای پخته و دلنشینتان است. چقدر روی این صدا کار کردید؟
(با خنده…) روی صدای من کار شده. من شاگرد کارگاه نمایش بودم. روز اولی که شروع به کار در کارگاه کردم به من گفتند اینجا فقط بازیگری نیست؛ به تو تعلیم صدا می دهیم، تعلیم رقص می دهیم، نرمش های بدنی می دهیم و از همه مهمتر تعلیم شخصیت. پرسیدم این دیگر چیست؟ گفتند شما صحنه را جارو می کنید و هر وقت که لازم شد بلیت هم می فروشید. آن زمان جوان بودم و نمی دانستم چه اتفاقی دارد می افتد. بعدها فهمیدم که این عمل یکی از ستون های اساسی فلسفه شرق و بخصوص فلسفه در ایران بوده؛ شکستن خودخواهی، این که آدم های بزرگ هم وادار به جارو کردن می شدند که حس نکنند حالا آدم های خیلی مهمی شده اند. بنابر این فکر می کنم جای خیلی خوبی تربیت شدم. تقریبا روزی یک ساعت کار صدا می کردیم و اینکه چگونه صدا را از شکم بگیریم، از ریه ها نگیریم چون وقتی تئاتر بازی می کنیم برخلاف سینما چون خط ها بلند هستند ناچاریم تا به نقطه نرسیدیم خط ها را قطع نکنیم و در غیر این صورت مفهوم عوض می شود و در نتیجه صدا را باید از شکم بگیریم و کلی برای این کار تعلیم دیدم. یک سری تعلیم آواز گرفتم و نرمش های بدنی، هنوز هم یوگا انجام می دهم و هنوز هم یک شاگرد هستم.
منبع: شهروند