حرف اول

نویسنده

میرحسین کلمنتیس!

 

میلان کوندرا داستانی دارد معروف به “کلاه کلمنتیس” (با نام اصلی “نامه‌های گمشده” در کتاب “خنده و فراموشی”) که نخستین بار برگردان فارسی آن با ترجمه‌ی عالی زنده‌یاد احمد میرعلائی در “کتاب جمعه” منتشر شد که متن و تصویر آن را می‌توانید در این آدرس بخوانید. کوندرا این داستان را بر پایه‌ی یک ماجرای واقعی نوشته است، به این قرار:

 در سال ۱۹۴۸، کلمنت گوتوالد در پراگ بر مهتابی قصری باروک قدم گذاشت تا برای صدها هزار مردمی که در میدان شهر قدیم ازدحام کرده بودند سخن بگوید. لحظه‌ای حساس در تاریخ چک بود. رفقا گوتوالد را دوره کرده بودند و کلمنتیس در کنارش ایستاده بود. دانه‌های برف در هوای سرد می‌چرخید، و گوتوالد سربرهنه بود. کلمنتیس دل‌سوز کلاه پوست خز خود را از سر برداشت و بر سر گوتوالد گذاشت. بخش تبلیغات حزب صدها هزار نسخه از عکس آن مهتابی را چاپ کرد. تاریخ چکسلواکی بر آن مهتابی زاده شد. به زودی در سراسر کشور، هر بچه‌ای از طریق کتاب‌های مدرسه، دیوارکوب‌ها، و نمایشگاه‌ها، با آن عکس تاریخی آشنا شد.

چهار سال بعد کلمنتیس به خیانت متهم شد و به دارش آویختند. اداره‌ی ارشاد ملی بی‌درنگ او را از تاریخ محو کرد، و البته چهره‌اش را از همه‌ی عکس‌ها تراشید. از آن تاریخ تاکنون گوتوالد تنها بر مهتابی ایستاده است، و آن‌جا که زمانی کلمنتیس ایستاده بود فقط دیوار لخت قصر دیده می‌شود. تنها چیزی که از او باقی مانده، کلاه او ست که هم‌چنان بر سر گوتوالد قرار دارد.

 

پ.ن:


داستان «کلاه کلمنتیس» با ترجمه‌ی زنده‌یاد میرعلائی را در این آدرس ببینید و بخوانید:
tinylink.ir/clementis

 

نشانی مطلب در خوابگرد

http://www.khabgard.com/?id=-947331962

Bas du formulaire