هایکوهایی از سه شاعر بزرگ هایکو

نویسنده

» سرپناهی از باران

ترجمه‌ی محمدصادق رئیسی

 

سرزمین هرز  به شعر جهان می‌پردازد

 

ایوسوگی

ایوسوگی یکی از بزرگ‌ترین شاعران شعر «رنگا» است. او یکی از سرچشمه‌های فروتن در شعر به حساب می‌آید، تا جایی که حتا زادگاهش را‌هاله‌ای از راز پوشانده است. به همین دلیل به عنوان یک شاعر بزرگ، به بزرگترین حلقه‌ی شاعران تعلق دارد. «کاماکوراشوگان» وی را سرسلسله‌ی رقابت‌های شعر «دیوانی رنگا در کی‌یوتو»، بالاترین مقام شاعران در باری می‌داند.

 

برف یکریز می‌بارد

بر دامنه‌ی کوه مه‌آلود-

غروب بهاری.

چین، اینسان به خواب فرو می‌رود

زیر همین آسمان

مقهور فلاکت.

حتا آن که

در سرزمین آفتاب تابان زندگی می‌کند

محنت خواهد کشید.

هرگز نخواهیم دید

زمانی را که فرمانروایی‌ات آرامش جاودانی به ارمغان می‌آورد

برای تمامی تپه‌ها و رودها.

و این سرزمین

به تباهی فرو می‌رود

با مردمان رنجورش.

میان مردمان بی اصل و نسب

کسانی باید باشند

تا وقتشان را در آرامش بگذرانند.

گذر از جهان

حقیقت این است

سرپناهی از باران.

همه چیز

از قلب سالخورده‌ام گریخت

راه را اما گم نکردم.

 

ماسااوکا شی‌کا

ماسااوکا شی‌کا پدر‌ هایکوی مدرن و یکی از چهار شاعر بزرگ تاریخ‌ هایکوست.

درخت قطع شد

سپیده دم به زودی می‌شکند

در پنجره کوچک من.

دُم-‌اش را می‌چرخاند

در نسیم بهاری.

نگاه کن- طاووسی!

از بودا

روی برگردانده‌ام

چه ماه سردی!

خرمالویی را گاز می‌زنم

ناقوسی به صدا درمی‌آید

«هوری یوجین»

باران بهاری

آهسته زیر چترم می‌خواند

در کتاب فروشی.

این زنبق تنها

سپید

در گرگ و میش بهاری.

مردم بیزارند

آنان

از نرخ گل‌های ارغوانی حرف می‌زنند.

بیرون می‌آیم تا دروازه را ببندم

من

صدای قورباغه‌ها را به تمامی شنیده‌ام.

می‌خواهم بیارامم-

آهسته می‌روم

آنگاه تو مگس‌ها را می‌کُشی.

شگفتا!

درخت توت فرو افتاد-

صدای نیمه شب.

ناتوان از بلعیدن

من این خرمالوها را می‌ستایم

آه این بیماری من.

برف می‌بارد!

می‌بینم‌اش

از روزن دوربین…

آنچه که می‌توانم بیندیشم

در بستر بیماری است و

در برف‌گیر…

دیگر بار و دیگر بار

می‌پرسم

چه والاست برف!

گل تاج خروس-

حتم دارم دست کم

ساقه‌های چهارده پانزده روزه‌اند.

زندگی

چه کوتاه است؟

شبی کوتاه…

به آنان بگو

من خرمالویی خوردم

و عاشق‌ هایکو بودم.

مرگ بودا

صورت زنبق

فِس فِس قلیانی مار.

حوله گل داده

اینجا مردی مرده

به آرامی خفه شده.

 

کوبایاشی ایسا

عیسا یکی از چهار‌ هایکو سرای بزرگ در ژاپن است.

با من بیا

بگذار بازی کنند با هم

گنجشکان بی مادر.

دیگر بار به عبث

منقارش را باز می‌کند

پرنده‌ی ناخوانده.

گنجشکان می‌گریزند

می گریزند به دوردست

اسبی تنومند در راه.

صدای تاپ تاپ

بر گل‌ها

پشکل اسب.

های! نکُش

مگس دستانش را به هم می‌فشارد

به خاک افتاده.

غوک نحیف

ناامید مشو

عیسا اینجاست.

هراسی به دل راه مده

عنکبوت‌ها را به دام می‌اندازی.

من دست به تارها نخواهم زد.

اندوه در چشمان پرنده‌ی زندانی-

آه

حسادت پروانه.

«گل به این اندازه بزرگ بود»:

دخترک می‌گوید

آغوش می‌گشاید.

شکوفه‌های گیلاس

برای‌ هایکوست

که شاعران به کار می‌گیرند.

سرمای هستی

ساده لوحی کشوری است.

کنار گل‌های گیلاس

هیچ‌کس

غریبه نیست.

از کوچکترین ذره پدید آمده

من به گیلاس‌ها می‌نگرم

در شب.

گیلاس‌ها

در معبد «اِتا»

شکوفه لرزان از سرما.

هان

شکوفه‌های گیلاس گل دادند

دانه‌ای به زمین افتاد.

آنگاه

خم شده به تماشای گیلاس‌ها-

«زانو به زانو!»

بلبل

با آوازهای همیشگی‌اش

حتا پیش عالی جناب‌اش.

آماده،

آماده‌ی مردن

گیلاس‌ها می‌گویند.

به دهقان بنگر!

کودک گریان‌اش را می‌پرود.

کلک‌های «ماتسوشی ما» را

به تو نشان خواهم داد

بعد می‌گذارمت بروی.

مردم پراکنده‌اند

برگ‌ها نیز

گسترده شدند.

از این پس

ژاپن پهناور و

درختان بید!

به کاج‌های سرزمین ما بنگرید!

کشتی‌های روسی.

از امروز

تو غار ژاپنی هستی!

آرام بخواب.

امسال دیگر بار

آمدند تا کشته شوند

غازها در مزارع برنج!

دنیای ما دنیای رنج‌هاست

حتا اگر

گل‌های گیلاس شکوفه دهند.

رنگ صورتی از چه رو می‌شکند

آه

از چه رو می‌شکنندش؟

زندگی هست بجز شبنم صبحگاهی.

شاعران می‌گویند:

به راستی این حقیقت است، بجز یک روز خوب!

پس از این همه، پس از این همه

خودم را می‌ستایم و همه آنچه را برای تو-

اینک در انتهای سال.

از قایقی به قایقی

تمام سهم من از سفر

تنها همهمه‌ای.