یک: روز 29 خرداد سال 88، آیت الله خامنه ای مردم را تهدید کرد که “… چه بخواهند، چه نخواهند، مسئول خونها و خشونتها و هرج و مرجها، آنهایند”.
فردای آن جمعه، روز واکنش مردم به تهدید رهبر جمهوری اسلامی بود. همه به خیابان ها آمدند، صدها کشته و دهها شهید در خیابان های شهر… رأی داده بودند تا دروغ نشنوند و حالا برای جستجو به دنبال رأی های گمشده، تهدید به “خون ها و خشونت ها” شده بودند. شرکت در انتخابات و توقع سلامتِ آن، یکی از ساده ترین روش های اصلاح طلبانه در برابر حکومت است و وقتی همین روش ساده هم به انسداد برسد کار دیگری باید کرد. حق و تکلیف مردم روشن بود.
دو: حق و تکلیف میرحسین موسوی و مهدی کروبی هم مثل مردم روشن بود؛ موسوی در بیانیه شماره 18 نوشت: “به یقین فجایع کهریزک و آدم کشی های روزهای ۲۵ و ۳۰ خرداد و عاشورای حسینی از خاطره جمعی ملت پاک نخواهد شد و نباید هم پاک شود که خیانت به خون شهدا و بی گناهان است. ما چگونه می توانیم تیرهای مستقیم به مردم و زیر کردن آنها توسط ماشین پلیس را از یاد ببریم؟”
موسوی دو سال پیش، درست در همین اسفند ماه، در دیدار با یاران جبهه مشارکت گفت: “احساس من نسبت به آینده این است که حرکتی که آغاز شده برگشت ناپذیر است، ما هیچ وقت به یکسال گذشته بر نخواهیم گشت، این تغییر ایده ها را باید غنیمت شمرد”.
و این است که حکومت با همه ی قدرت و ثروت اش، از کسانی که حق و تکلیف شان روشن بود ترسید.
موسوی و خانواده اش را به “حصر و حذف” تهدید کردند و چون از حصر می ترسیدند نخست با حذف آغاز کردند. از عاشورای شهادتِ خواهرزاده میرحسین موسوی تا بهمنِ زندانِ خانگی، هر دو تهدید عملی شد. یکسال بعد باز هم در همین اسفند، صدای زنگ تلفن، همه زحمت های حکومت را بر باد داد . موسوی در آغاز تماسی پس از چند ماه، قبل از احوالپرسی گفت: “هیچ چیز عوض نشده ؛ دخترانم شما بدانید که من بر سر مواضع پیشین خود همچنان ایستاده ام.”
سه: آقای خاتمی تیرماه امسال در دیدار با جمعی از فعالان سیاسی شمال کشور به صراحت گفت که “ما از سال۸۴ نباید در انتخابات شرکت میکردیم! متاسفانه این اشتباه ما بود. این بار اگر شرایط فراهم نشد حتما در انتخابات شرکت نمی کنیم”. وی در همان سخنرانی افزود که “انتخابات حق ماست. اگر در انتخابات شرکت نکنیم جوابگو ما نیستیم؛ بلکه کسانی باید پاسخگو باشند که اجازه شرکت در انتخابات را به ما ندادند. برای اینکه در انتخابات مشارکت کنیم باید شرایط فراهم باشد. باز شدن فضای امنیتی، آزادی زندانیان سیاسی و اتخابات آزاد به صورت عملی. مگر میشود این همه در زندان باشند، احزاب محدود باشند، فضا امنیتی باشد و بگوئیم انتخابات آزاد داریم؟نیروهای نظامی نباید در انتخابات دخالت کنند. بحث نظارت استصوابی باید حل شود تا همه افکار موجود بتوانند نماینده داشته باشند…”
و سرانجام نتیجه گرفت که “بنده نظرم این است که در صورت عدم تحقق شروط مان به هیچ وجه در انتخابات شرکت نکنیم و نمیتوانیم آتش تنوری بشویم که نانش برای کس دیگری پخته میشود. هر چند باید در این مورد اجماع صورت بگیرد”.
و درست وقتی که میان رهبران (موسوی و کروبی) و فعالان و بدنه جنبش سبز و احزاب نزدیک به آن، تقریبا اجماع صورت گرفت تا در انتخابات شرکت نکنند، خبر آمد که آقای خاتمی تهدید شد. کسی نمیداند محتوای تهدید چه بود؛ اما واکنش آقای خاتمی به تهدید ولایتِ جائر از جنسی دیگر بود؛ شرکت در انتخابات و بیانیه غریبی که انگار پشت صفحه ی تاریخ نوشته شده بود: “انتظار داشته و دارم که همه با اسیر نماندن در گذشته و با نگاه به آینده، روند تازه ای را در کشور آغاز کنند”.
مخاطب آقای خاتمی کیست؟ کسی نمیداند!
اگر مخاطبش حکومت است آقای خامنه ای پیش تر در سخنرانی هایش گفته که نه تنها توبه کفایت نمی کند بلکه جبران لازم است. او با استناد به این تعبیر قرآن که “الا الذین تابوا و اصلحوا…” مخالفان را گناهکارانی دانست که علاوه بر توبه، موظف به اصلاح و جبران خسارت هایی هستند که خاطر همایونی را مکدر کرده است.
نماینده ولی فقیه و مدیر روزنامه کیهان هم، فردای روزی که خاتمی رأی داد همه مخالفان را به میمون هایی تشبیه کرد که برای دفاع از خود، نارگیل پرت می کنند…
اما اگر مخاطب خاتمی آن دو دسته اند که در دو بند پیشین از آنها یاد کرده ام، تکلیف آنها نزدیک به 3 سال است که روشن است.
حقی که خاتمی بر گردن نسل من دارد مغتنم و عزیز است و از همین روی بنا نیست برای خاتمی و تشخیص هایش “تعیینِ تکلیف” کنیم اما حق داریم که تکلیف خود را با او روشن کنیم همانقدر که حق و تکلیف مان در برابر ولایتِ جائر روشن است.
دعوای ما با آقای خاتمی دعوا بر سر تشخیص سیاسی اش نبوده و نیست، بلکه دعوا بر سر یک “عهد شکنی آشکار اخلاقی” است.
می ماند یک نکته؛ آنانکه آقای خاتمی را تهدید کردند (چه او را و چه مردم را) مستانِ قدرتِ خویش اند و از آنها توقعی جز این نیست؛ اما آقای خاتمی، گیرم که قدرت مردم را یا نمی بیند یا ندیده می گیرد، اما به عنوان یک “موحّد” آیا یادش هست که فراتر از قدرتِ حکومت بر عملی کردن تهدیدها، قدرت دیگری در این عالم هست که قدر “وفای به عهد” آدمیان را می داند و آنها را در خطر تنها نمی گذارد؟ آیا جای توکّل و محاسبه ی قدرتِ کسی فراتر از قدرتِ مردم و حکومت، در تحلیل سیاسی موحّدانی از جنس خاتمی خالی نیست؟