سید به دماوند نگاه کن

محمد رهبر
محمد رهبر

فکر کنید صدایی ناشناس با شما حرف می زند، ازکجا مهم نیست. ایران است یا استوا، چه فرقی دارد، قبلِ اینکه سر تکان دهید که دستی از دور بر آتش دارد و خام است و چه می داند، اینجا در وطن چه ها می گذرد، فقط بشنوید و خنده ای و بگذرید.

 

سید بزرگوار

نه شما خضر هستید و نه ما موسی که در حیرتی عرفانی، حکمتِ کارتان را به آیندگان حوالت دهیم. سیاست، جای این حرفها نیست. تصمیمات را در مستی ازل نمی گیرند که به خلسه ی ابد، درستی اش بینند.اطوار سیاسی را چنان رازآلود نمی کنند که دیگران به این شبهه بیفتند که مگر وحی آمده است.

 

 مومن

 چند شرطِ با وقار گذاشتی که اگر چنین و چنان شد، پای در انتخابات می گذاری والبته که یکی هم کارگر نشد. تا همین چند هفته پیش می گفتی که اصلاح طلبان_ باهمان معنای دوم خردادی- فهرست و نماینده ای ندارند، اینها را گفتی و رفتی و رای دادی.

 شما که بهتر از ما می دانید، مقدمه ی واجب هم واجب است. آخر چگونه می توان رای دادن را از انتخاب کردن، تفکیک کرد. گویا به برگه نوشته اید “جمهوری اسلامی”، این “جمهوری اسلامی” که برایش نماینده ای پیدا نکردید، چگونه موجودی است، یعنی برای اثباتِ یک موجود ذهنی به پایِ صندوقِ عینی رای رفتید.

 برای یادآوری بد نیست بدانید انتخاباتی که شما در آن شرکت کرده اید، رفراندوم تغییر رژیم نبوده که رای به گزینه “جمهوری اسلامی” دادید. انتخاباتِ مجلس شورای اسلامی دوره نهم بوده که اتفاقا نه شما و نه احزاب اصلاح طلب، نماینده ای نداشته و از کسی هم حمایت نکرده اید. حالا فرض بگیریم یک ایرانی اصلاح طلب، شما را ملاک قرار داده و با توجه به اینکه تنها بازمانده ی بزرگانِ اصلاح طلب در خارج از زندان هستید و نظر به اینکه نماینده ای نداشته و توصیه ای به شرکت نیز نفرموده اید، این ایرانی اصلاح طلب در انتخابات شرکت نکرده و یکباره شنیده که سید محمد خاتمی رفته و رای داده است.

 برای این بنده ی خدا، توضیح دهید که عقلا چرا رای می دهند. اگر رای دادن یعنی انتخاب که نماینده ای نداشتید. اگرفهرستِ انتخاباتی اعلام نکردن، نشانه اعتراض به این نوع انتخابات بوده، رفتن و رای دادن که آن اعتراض را زنده به گور می کند. آه، شاید هم این رای می خواسته تا روزنه ای بجوید یا حسن نیتی نشان دهد و دست آخر امتیازی بگیرد.

عزیز دل، بهتر نبود، اول امتیاز را می گرفتید و بعد رای می دادید. مطمئن باشید این حُسن نیتِ شما را وقتی به گوش آقای بیت رسانده اند، لبخند رضایت نزده بلکه به پوزخند تمسخری مهمانتان کرده است. راستی اگر هم قرار است به یک موجود ذهنی رای دهیم، بهتر نیست صندوق رای را در ذهن مان تصور کنیم و بی نگرانی تقلب، راحت رای دهیم.

 

سید نازنین

باور کن، پیچیدگی آن بیرون نیست، درست در هزار تویِ درون ماست. فاجعه ی بزرگ، هماهنگ نبودنِ دل و دست است وگرنه انصاف ده که واقعه ی تلخِ کشتار و شکنجه و زندان، اتفاق افتاده و هر روز ادامه دارد.

 شما که از “ملامتیه” نیستید تا این سرزنش ها را به حساب رنجی مقدس بگذارید، اصلا چرا فکر می کنید، آبروی شما آبروی ما نیست. سالهاست با خاتمی زندگی کرده ایم و خو گرفته ایم و حالا آزارمان می دهد این تردید که خدای ناکرده، شما راهی ناصواب روید، آن هم در نواحی از عمر که چند خبطِ دیگر می تواند همه ی حاصلِ روزگار را بسوزاند.

انار بودم خندان بر آن عقیق لبت

کنون چو شعله نارم تو نیز می دانی

 از دست دادن شما و آبرویتان، بخشی از هویت ما را بر باد می دهد. این جاهای عمر که شما هستی، فصلِ صعب لغزشهای کبیر است. نوبتِ لرزیدن بید وار بر ایمان. این قبول که سیاست، هنر گفتگوست و باز کردنِ راههای بن بست، اما نکند ذهنِ توجیه گر ما هر وادادگی را شجاعت تعبیر کند و هر رفتار دروغ آلود و دوگانه ای را تفسیر سیاست و تدبیر بداند.

 ”هاشمی رفسنجانی” عبرتی است برای همه سیاستمداران ایرانی. عمری را تباه کرد در بازی و ایهام و اشاره و مصالحه و ذبحِ اصول در قربانگاه قدرت. حالا و در پیرانه سر، مثلِ برگ خزان، دست به دست می شود و زمین از زیر پایش می کشند. نه مردم را بر او اعتمادی و نه در حاکمیت جایی، خَسر الدنیا و الاخره. ازهاشمی باید عبرت گرفت و نه درس.

 

رییس جمهورِ قدیمی

این طور نیست که هر کس اعتراضی بزرگ داشت، می خواهد زمین و زمان را بر هم زند و به هر قیمتی از بیخ و بن همه ساختار رابر اندازد. این طور هم نیست که اصلاح طلبی فنِ مالیدن ماست باشد بر دیوارهای خرابه. بهتر از هر کس می دانید که رییس جمهور و مجلس و هر کس که مردم انتخاب کنند، تنها به حیاط خلوت قدرت می رسد و آنجا سرگردان می ماند و کاری از پیش نمی برد. به آن حیاط خلوت رفته ای و دیده ای که گفتگو های بی امتیاز، پا پس کشیدنهای از روی ادب، پیشروی نکردن های از سر هراس چگونه ما را به این عاقبت رساند.

 سید، اگر در انتخاب وزیر اطلاعات پا می فشردی و صالحی مقتدر را بر این وزارت می نشاندی چه بسا خونِ بی گناهانی در قتل های زنجیره ای بر زمین نمی ریخت و ناچار نمی شدی در شجاعتی تاخیری، وزارت اطلاعات را واداری تا آن بیاینه تاریخی را صادر کند. می بینی نایستادن در جای مناسب، چگونه به ایستادن در جایگاهی سخت می رسد و تازه آن شجاعت هم درک نمی شود. نکند این رای هم از آن قِسم باشد، نکند قربانیانی دارد و آن روی سکه را نخوانده باشی.

 

سید بزرگوار ما

هفته پیش دماوند را دیدی، کوهی که نه سوزی دارد و نه آتشی و نه صدایی، فقط ایستاده است، همین. سید دماوند را نگاه کن.