خواب زیر سایه‌ی داس

نویسنده
منوچهر صائب

» اکران

نگاهی به فیلم “بازم سیب داری؟” ساخته‌ی “بایرام فضلی”

یک- هشت نُه سال پیش، زمان اوج جشنواره‌گردی و رصدکردن فیلم‌های جدید بود. آن‌موقع که سعی می‌کردیم از میان گزینه‌های مختلفی که داشتیم، فیلم‌ها را انتخاب کنیم و فیلمی را ببینیم که ارزش‌اش را داشته باشد. جشنواره‌ی فجر سال ۸۵ بود که خیلی اتفاقی با گروهی از همین دوستان جشنواره‌گرد سر از سینما سپیده در آوردیم برای دیدن فیلمی که نمی‌شناختیم از کارگردانی که باز هم نمی‌شناختیم…

احتمال‌اش خیلی زیاد بود که ظرف ده دقیقه‌ی ابتدایی، سالن سینما را ترک کنیم؛ حتی یک‌جورهایی از قبل آماده‌ی این کار بودیم! آن‌دوره این‌کار پُز روشن‌فکری خاصی برای خیلی‌ها داشت و اصولاً هرچه که ایرادگیرتر بودی، به‌همان‌اندازه هم روشن‌فکرتر محسوب می‌شدی. طبیعتاً هرکسی هم می‌خواست روشن‌فکرتر باشد و در این وادی گوی سبقت را از دیگران برباید؛ با زودتر برخاستن و خارج‌شدن از سینما، برشمردن ایرادهای فیلم در هنگام دود کردن اولین پک‌های سیگاری که بلافاصله بعد از خروج از سینما آتش زده می‌شد و بیان این که چه‌قدر آن فیلم احمقانه عصبانی‌مان کرده و روی اعصاب‌مان راه رفته!

امّا اتفاقی که در نهایت افتاد، خارج از همه‌ی این پیش‌بینی‌ها بود؛ حیرت‌زدگی دسته‌جمعی در همان ده دقیقه‌ی ابتدایی! تا پایان جشنواره‌ی آن سال اصلاً این تاثیر را نتوانستیم از ذهن‌مان خارج کنیم؛ هرکسی از همین جماعت روشن‌فکر و فیلم‌باز و ایرادگیر که از راه می‌رسید می‌گفت «باز هم سیب داری؟» را دیدی؟ فیلم‌برداری‌اش را دیدی؟ همه درباره‌ی این فیلم چیزی می‌گفتند و تحسین می‌کردند، خصوصاً فیلم‌برداری حیرت‌انگیزش را؛ آن‌هم در زمانی که نه رِد بود، نه الکسا و نه بلک‌مجیک. بایرام فضلی با تالیف، کارگردانی و فیلم‌برداری‌اش در این فیلم، آن سال‌ها هوش و خلاقیت را معنا کرد. بعدها که عکس‌های پشت صحنه‌ی فیلم منتشر شد، او را دیدیم که طناب‌پیچش کرده‌اند جلوی ماشین، دو نفر دوربین را نگه داشته‌اند و او خون‌سردانه در حال فیلم‌برداری‌ست.

جالب بود که تا ماه‌ها بعد از پایان جشنواره هم، خیلی از فیلم‌بازهای جشنواره‌گرد- که عموماً هیچ‌گاه در مورد یک بحث یا موضوع مشخص، با هم به موافقت و هم‌نظری خاصی نمی‌رسند- همگی بر سر یک مورد با هم توافق داشتند؛ بایرام فضلی نابغه است و شاهد مثال آن هم یکی از صحنه‌های «باز هم سیب داری؟» بود… جایی که در فضای باز، شخصیت زن و شخصیت مرد داستان آتشی روشن کرده‌اند و ماه ِکامل در پشت سرشان دیده می‌شود. زن سمت راست تصویر و مرد در سمت چپ؛ انگار بغل‌دست ماه نشسته‌اند و آتشی که روشن کرده‌اند به سفیدی ِماه زبانه می‌کشد. این تصویر زیبا و بی‌بدیل از ذهن این جماعت پاک نشد و همان‌طور در آن‌جا باقی ماند.

باز خدا خیری به گروه اکران سینمایی-هنوز تازه‌تاسیس- هنر و تجربه بدهد که باعث شد بایرام فضلی بالاخره بتواند بعد از این‌ همه سال فیلمی را که با سرمایه‌ی شخصی و فروختن خانه‌اش ساخته بود، به اکران برساند و لااقل کارش تا حدی دیده شود. و الا از نظر مالی و برگشت سرمایه که هرطور حساب کنیم، با احتساب تورم و سقوط ارزش ریال و… هرقدر هم که در این اکران محدود بفروشد- که نمی‌فروشد!- باز هم ضرر است…

دو- اتفاق عجیبی‌ست در ایران؛ با وجود پشتوانه‌ی بسیار غنی ادبیات کلاسیک و قصه‌ها و افسانه‌های فولکلور، بسیار کم و انگشت‌شمارند فیلم‌هایی که از این گنجینه‌ی ارزش‌مند اقتباس کنند یا الهام بگیرند. این اقتباس که می‌گوییم هم که ساختن واو به واو ِاثر نیست! گرفتن خطی‌ست از اثر و پرداختن‌اش توسط ذهن مولف؛ آن‌گونه که محصول موردنظرش حاصل شود. شاید بشود گفت در حال حاضر، اقتباس از آثار ادبی و ادبیات فولکلور، راه حلی مناسب باشد برای معضل سینمای بدون قصه و تکراری مملکت ما که خیلی‌ها معتقدند که بزرگ‌ترین مشکل آن قصه و فیلم‌نامه است.

البته با همه‌ی این اوصاف هم «باز هم سیب داری؟» را نمی‌توان اثری کاملاً اقتباسی- از مرجع ادبی خاص و مشخص- دانست. با این آغاز فیلم و ورود شخصیت اصلی قصه، به صورتی واضح، شخصیت مشهور «حسن کچل» را در ذهن تداعی می‌کند، امّا کم‌کم متوجه می‌شویم که با حسن کچل طرف نیستیم. مولف، خط‌هایی متفاوت از قصه‌های مختلف را گرفته و آن را تبدیل به چیزی که می‌خواسته کرده؛ بیش‌تر شاید یک‌جور قصّه‌ی شخصی که می‌تواند با مدام تعریف‌ شدن، خودش تبدیل به یک روایت فولکلور تازه شود. شبیه قصّه‌های- بعضاً خودساخته یا الهام‌گرفته‌ی- مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها که زیر کرسی برای نوه‌هایشان تعریف می‌کرده‌اند. از آن‌ها که جوانی از خانه بیرون می‌زند و سفر قهرمانانه‌اش را آغاز می‌کند؛ سفری که آکنده از ماجراجویی‌های غیرمنتظره و پیش‌بینی‌ناپذیر است.

سه- فیلم پُر است از مفاهیم استعاری و تمثیلی. شروع فیلم همان پایان فیلم است. شخصیت اصلی داستان مرحله‌ی انتهایی سیر قهرمان‌ شدن را می‌گذراند و دارد تلاش می‌کند که به مکان موعود برسد تا گروهی از افراد را که تا گردن در خاک فرو رفته‌اند نجات دهد. بعد با فلش‌بک ابتدای داستان را می‌بینیم؛ او را می‌بینیم که جوانی ساده است که انگار تنها مشکلش گرسنگی‌ست و در روستایی که همه‌ی اهالی‌اش خواب هستند، دنبال غذا می‌گردد. مفاهیم استعاری مورد نظر کارگردان از همین‌جا شروع می‌شود؛ تمثیل‌ها و کنایه‌‎هایی که باعث توقیف نُه ساله‌ی فیلم شد و حتی همین الان هم که فیلم اکران شده، هنوز عده‌ای دست از سرش برنداشته‌اند و به‌طرزی مضحک فیلم را به اغتشاش و اغتشاش‌گران ربط می‌دهند. غافل از این‌که این فیلم محصول سال ۱۳۸۵ است و بسیار پیش از ورود مفاهیمی این‌چنینی به فضای سیاسی و به‌دنبال آن فرهنگی و هنری. تلخ‌تر آن‌جاست که وقتی فیلم را می‌بینی درمی‌یابی که این استعاره‌ها و تمثیل‌های بایرام فضلی، آن‌چنان هم چیز عجیب ‌وغریبی نیست. بر فرض که فضلی خواسته خط داستانی فولکلور را بهانه کند و به جامعه‌ی امروزش هم نقبی بزند؛ مگر چیز بدی گفته یا کار بدی کرده؟!

در دهکده‌ای، همه خواب‌اند. مجبور به خواب ‌بودن؛ چون عده‌ای به‌ نام «داس‌داران» جز این را برنمی‌تابند و ساز مخالف را مستوجب عقوبت و مجازات می‌دانند.

در دهکده‌ای همه با هم دعوا می‌کنند… جایی دیگر همه گدایی می‌کنند و در نتیجه‌ی روی ‌دادن یک‌ سلسله از اتفاقات، ناگهان می‌فهمند که اگر به‌جای گدایی عزاداری کنند و به سر و صورت خود بزنند، کارشان بهتر راه می‌افتد!

در یک جای دیگر، قهرمان قصّه به شکلی‌ احمقانه ولی باورپذیر، رهبر یک شورش می‌شود و هنگام شورش با اولین برخوردها همه‌ی‌شان فرار می‌کنند و جالب این‌جاست که خود شخصیت اصلی هم فرار می‌کند! ماجرا بیش‌تر شبیه این مَثَل قدیمی‌ست که «چوب را که برداری، گربه‌دزده خودش حساب کارش را می‌کند.»

«داس‌داران» ِقصّه‌ی این فیلم را خیلی‌ ساده می‌توان در وجود هر انسانی دید؛ بخشی از وجود هرکس که به ‌نوعی مانع از رسیدن او به کمال و شکوفایی می‌شود. یک ‌نوع استعاره‌ی منتقدانه‌ی انسانی و اجتماعی که در خود فرد و تک‌تک افراد می‌شود ردش را گرفت. اما خب در جامعه‌ی سیاست‌زده‌ی ما خیلی زود سوء برداشت‌ها از راه می‌رسند، همه‌چیز را جوری دیگر تفسیر و چنین فیلمی را به مُحاقی نُه‌ساله می‌کشانند…

چهار- فیلمی که کارگردان آن از جیب خودش و به‌ قول ‌معروف با مایه‌ گذاشتن از فرش زیر پایش هزینه‌های آن را تامین کرده، فیلم‌برداری‌اش حتی امروز و با استانداردهای جدید این روزها یک کار نمونه و خاص است. در آن‌ زمان از گروهی از بازیگران کم‌ نام‌ونشان مثل ذبیح افشار، لیلا موسوی، علی یعقوبی و… استفاده کرده، به‌جای آن‌که از ستاره‌های آن‌موقع سینما بازی بگیرد و پیش‌پیش نسبت ‌به فروش فیلمش اطمینان داشته‌ باشد. از بُن‌مایه‌های فولکلور استفاده کرده و فضایی با ساختاری هزارویک‌شب‌وار خلق کرده، تا الگویی شود که نشان دهد می‌توان در این سینمایی کم‌قصّه و تکراری از گنجینه‌های گران‌بهای ادبی بهره گرفت.

فیلم «باز هم سیب داری» از بسیاری جهات ارزش‌مند است و جسارت سازندگان آن- چه با مقیاس زمان تولید و چه الان- ستودنی است. حالا با اکران-هرچند محدود- این فیلم، می‌توان امید داشت که امثال بایرام فضلی بتوانند بیش‌تر در این سینما کار کنند و جسارت‌شان الگوی جوانان علاقه‌مند به سینما باشد.