رنجنامه مادر مسعود باستانی

معصومه ملول
معصومه ملول

ریاست محترم قوه قضاییه
با سلام واحترام
من (معصومه ملول) مادر مسعودم، مسعود باستانی روزنامه نگاری که 5 ماه است در زندان به سر می برد، باور کنید در این 5 ماه هر لحظه و هر ساعت اتهاماتی که دستگاه امنیتی و قضایی به او نسبت داده اند را بارها در ذهنم مرور کرده ام، اما جز موج تردیدهای بیشتر به چیزی نرسیدم.

جناب رییس!
برای من که روز به روز شکل گرفتن و بزرگ شدن فرزندم را با سرمایه جان خود پیش چشمم دیده ام و دیدم که فرزندم جز کتاب و خبر و نظر سر به سودای دیگر ندارد، اکنون باور اتهامات وارده برایم دردناک است. راحت تر بگویم هولناک است. مسعودم بی عدالتی را برنمی تافت. از این که کودک کار در خیابان به مدرسه نمی رفت و مجبور بود در خیابان کار کند، بر آشفته می شد، روح و روانش به هم می ریخت. بی عدالتی را در جامعه به هیچ شکل بر نمی تافت و هر کاری برای بهبود وضعیت جامعه انجام می داد. برای کارگران بیکار شده شرکت واحد چنان تلاشی می کرد که گویی دردی از پیکر زندگی خودش را به درمان نشسته است.

جناب آقای دادگستر!
روحیه مسعود من چنان لطیف بود که از رنج مادران پشت در دادگاه مانده، چه زندانیان سیاسی چه سایر زندانیان ، بی تاب می شد و رنج بسیار می کشید. من در عجبم که چنین فرزند وطنی که درد عدالت داشت و بی عدالتی روح او را به تب و تاب می انداخت چگونه باید در بند باشد و دادخواهی او را کسی نشنود.

حضرت آیت الله!
حتما می دانید فرزندم محکوم به 6 سال در زندان ماندن است این یعنی که من 6 سال فرزندم را نبینم، یعنی که 6 سال مسعود از پشت کابین شیشه ای برای من و همسرش سخن بگوید. نمی دانم در این 6 سال صدایش لرزان تر و پر بغض تر می شود یا مردانه تر و پر طنین تر. نمی دانم این فرزندی را که شما از من 6 سال دریغ می کنید پایان این سال ها دوباره همان مسعود لطیف و روان خواهد بود یا نه؟

من فرزندم را این گونه می دیدم و می بینم که فانوس به دست به دنبال روزهای خوشبختی برای کشور و میهنش بود. روزهایی که همه امروز از آن دم می زنند که یا در آنیم یا به آن می رسیم. به زودی. اما مسعود در تمام دوران زندگی اش بی قرار رسیدن به روزهای خوشبختی برای کشورمان بود.

سخن به درازا نگویم جناب دادگستر که هر مادری فرزندش را پشت میله های زندان ببیند دلش به درد می آید. حال این که مسعود من که جرمش فقط وفقط نوشتن بود، برای من دردآورتر است و درد بیشتر و مضاعف آن است، این پسر که سودای پست و مقام و صندلی نداشت، امروز متهم به تبلیغ علیه نظام، اجتماع و تبانی برای ایجاد اغتشاش است.

جناب قاضی القضات!
به عنوان یک مادر دردکشیده و چشم به راه از شما استدعا دارم به دور از هیاهوهای سیاسی و رسانه ای، یک بار دیگر پرونده مسعود را بخوانید. به عنوان یک مسوول قضایی آنچه بر این فرزند میهن در این 5 ماه گذشته را مرور کنید. او در این انتخابات 85 درصدی که مایه افتخار نظام جمهوری اسلامی است بسیار تلاش کرد که مردم را به پای صندوق های رای بکشاند آیا فقط جرمش این است که برای نخست وزیر امام کار می کرد؟

مستحضرید که در دادگاه بدوی که پسر من درآن محکوم شد حتی وکیلش اجازه حضور در دادگاه نیافت، دفاع بماند!! این که آیین دادرسی مدنی در خصوص فرزند من رعایت نشد و بعد از دو ماه و نیم انفرادی بدون دیدار با خانواده و بدون هیچ ارتباط با بیرون برای اعتراف پشت دوربین تلویزیون آورده شد، باز بماند. اما در این روزها که نسیم آزادی زندانیان اندکی وزیدن گرفته، به عنوان یک مادر که 30 سال درشهرها و روستاهای این سرزمین برای نظام و کشورم پای تخته های سیاه گچ خورده ام تا فرزندان برومندی برای امروز ایران تربیت شود، خواستار آنم که فرزندم را به من برگردانید و قرار بازداشتش را فعلا به وثیقه تبدیل کنید.

جناب آقای لاریجانی بدانید که این صدای معلم درد کشیده ای است که این روزها با حقوق بازنشستگی زندگی می گذرانم ولی در ایامی که قرار بود زمان فراغت و استراحت من باشد باید صدای لرزان پاره تنم را از تلویزیون بشنوم.
مسعود و صدایش را به من برگردانید.

 

منبع: هم میهن