معرفی سه کتاب از محمد شریفی نعمتآباد
باغ اناری در معطلی جزیرهها
شاید اگر بتوان مقایسه کرد و من صلاحیت این قیاس را داشته باشم، محمد شریفی نعمتآباد به مرحوم بیژن نجدی شباهت میبرد. نخست به خاطر تجربههای متفاوتش در داستاننویسی و شعر معاصر و بعد هم به خاطر خوی بیهیاهو و بیادعایش. او نخستین مجموعهی داستاناش را در سال 72 منتشر کرده است؛ “باغ اناری” که همان سال نشر گردون: منتشر کرد و در سال 89، آموت آن را تجدید چاپ کرد و چاپ سوم آن نیز بهار امسال از جانب نشر نون روانهی نمایشگاه کتاب شد، تحسین بسیاری را از جانب مخاطبان، منتقدان و داستاننویسان صاحبنام برانگیخته است. چندانکه محمود دولتآبادی دربارهی داستان کوتاه “وضعیت” گفته است؛ “این داستان یکی از عمیقترین و دلنشینترین داستانهای رئالیستی است که میشناسم.” علیاشرف درویشیان و حسن میرعابدینی نیز دربارهی باغ اناری سخن گفتهاند و آن را ستودهاند. خود نویسنده میگوید که بر اساس شهود مینویسد و درک و دریافت او از واقعیت، در استعاره وخیال نهفته است.
داستانهای باغ اناری بسیار سادهاند و از فرمگرایی دوری میکنند. زبان ساده است و تکنیکهای پیچیدهی روایت، جای خود را به روایت قصهوار و خطی داده است. داستانها در مناطق روستایی میگذرند و شاید به همین خاطر است که اینهمه غریب، وهمناک و خیالانگیزند. در رفسنجانِ باغ اناری دمادم باران میبارد. آدمهای باغ اناری تنها، منزوی و اسیر رنج و مصیبتاند و با خیالات خود سرگرم و میشود لهجهی کرمانیشان را از لابهلای کلمات داستان تشخیص داد.
داستانهایی از این دست را نمیتوان در قالبهای کارگاهی داستاننویسی قرار داد. یعنی نمیشود با دید مکانیکی یک تئوریپرداز سراغشان رفت و یا با همین دید، دست به آفرینششان زد. هرچه هست جوهرهی خود زندگی است که به شکل داستان در آمده و وقتی خود نویسنده میگوید شهودی، مقصودش همین نکته است.
اما نشر نون در کنار باغ اناری و ترجمهای با عنوان اسطورههای سرخپوستان آمریکا نوشته آلیس ماریوت و کارول راچلین، دفتر شعری هم از محمد شریفی منتشر کرد. جزیرههای معطل، بعد از سقوط پر در باران و مگر سکوت خداوند، سومین دفتر شعر اوست. بخش اول این مجموعهی 194 شعر کوتاه است که مضامین غالب آن عشق و مرگ است و فصل دوم این کتاب به اسم “آن”، مجموعهی شعرهایی بلندتر است. محمد شریفی بر خلاف داستانهایش، در شعر، لغتباز است. کلماتش بر ریتمهای ضربی شعرش سوار میشوند و فرمی رقصآور و شطحگونه میآفرینند؛ “در “آن” نشسته/ “آن” و / میخواهد تا/ صدای “آن”/ تا شود/ تا پشتِ هیچِ ِ بزرگ!/ و زوزهی گرگ/ در صدایش/ چنان وحشی/ و چنان رام/ که انفجار ِ بهار!…“.
و باران، همچنانکه در داستانهایش، موتیف شعرهایش هم هست و این شاید علامت باراننبودگیِ خطهای باشد که از آن آمده است! شعرها به حجم پهلو میزنند و تاشی از لحن رازآمیز و فضای سرد داستانهایش را نیز با خود دارند.
شعرهایی از محمد شریفی
1
در “آن” نشسته
“آن” و
می خواهد تا
از صدای “آن”
تا شود
تا پشتِ هیچِ بزرگ!
و زوزهی گرگ
در صدایش
چنان وحشی
و چنان رام
که انفجار ِ بهار!
در “آن” نشسته
“آن” و
میخواهد تا
از صدای “آن”
تا شود
و گرگِ پاک
در میان ِگلها
مشغول ِانتحار!
2
میآید
از راه ِپیچاپیچ
میایستد
در راه ِهیچ
تا “آن”ی
از درخت ِ”آن”
یا “هیچ”ی
از ماه ِ”هیچ”!
و سکتهی سکوتی
که در چشمانش
بر سکتهی بیابان میاشد؛
و پاسها میگذرد
بی “هیچ” و
“آن”
تا پارس ِسگان!
میایستد در “نیامد”
در خالی ِخلأ
و باز
باز میگردد
از راه ِپیچاپیچ
در چشمهایش
چلیپایی از “هیچ”!
3
بی “آن”
به خانهی “آن” میرسد
در دستهایش
شاخهی یاس؛
سنگین
از کریاس ِسکوت
میگذرد
تا باغچهی داس.
و مینشیند
بر هِرهی سنگفرش ِسرد
خیره به ختمی ِخشکی
در خشخش باد؛
چشمان ِ “آن” به یاد
و گیسوان
و بوسههای ِشنگرفگون ِناگهان.
خالی
به خانهی خالی ِ “آن”
مینگرد؛
خالی
به هوهوی ِباد.
و در خیالش
پژواک ِبوسههای ِ “آن”
و در خیالش
هایهای ِ”آن”.
بی “آن”
ز خانهی خالی ِ “آن”
میرود
در دستهایش
خوشههای ِباد؛
سنگین
از کریاس ِسکوت
میگذرد
تا ناکجاآباد!