دو شعر از ویدا فرهودی
سفری به خاک ایران
به هوای عید کردم، سفری به خاک ایران
شب پیش با خیالی که بر آمد از دل و جان
سفری به بال رویا که زلال بود و زیبا
به امید دیدن گل و گذار از زمستان
همه گوش و چشم و روحم به هوای عطرسنبل
که به هفت سین نشیند به طلوع نوبهاران
و به سبزه، سیر و سرکه،سمنو و سبزه گوید
که غم از روان بپیرا، نبود مجال حرمان!
بشنیدمش ولیکن ،چه شنودنی که دیدم
گل روی مادران را ز غم جوانه گریان
و درخت از شکوفه اثری نداشت بـاری
که زمانه زرد بود و به سرشک، چشم یاران
چو رسید گام گیجم به دیار، زان چه دیدم
شدم از هجوم محنت سر و پا چو بید لرزان
تل سبزه ها به خاک و لب غنچه غرقِ تاول
زجـنون تازیانـه شده خـون دلِ خیابان
همه مردمان به زاری به دریغ و سوگواری
و نفیر زجر، خیزان ز طناب دار میدان
و ترانه ای بهاری،نشنیدم از قناری
که قفس فشرده بودش به قساوت اش گریبان
به هوای عید اماغزلم ببین روانه
شده باز رغم ماتم به مزار لاله زاران
به زمین پاک ایران
بهار خواهد شد
به گوش خویش شنیدم بهار خواهد شد
غزل غزل قلمم بی قرار خواهد شد
شنیدم از نفس سبز ژاله بار نسیم
که باز فرصت دیدار یار خواهد شد
وخارِ کوچ اگرچه خلانده خاطره را
خیال، مرهم آزار خارخواهد شد
به دوش عشق مرا تا دیار خواهد برد
و سیر و سرکه و سنبل قطارخواهد شد
کنار سکه و سیب و سماق و سبزه ی عید
سرور بر سر هستی نثار خواهد شد
عزا و ندبه صدا را سیه نخواهد کرد
ترانه عادت شب زنده دار خواهد شد
عجوز زهد بدینسان جنون نخواهد کرد
شکسته چوبه ی ننگین دار خواهد شد
وگل به گل ز فضا شعر تازه خواهی چید
بدر حجاب خموشی، بهار خواهد شد!
ویدا فرهودی
نوروز۱۳۹۲