گاهی جملات راز های مگو و زمانی هم سرهای پیچیده در خود پنهان دارند. به طور مثال آقای باهنر از “مدیریت دشمنی با امریکا” می گوید؛ نگاهی که در میان موتلفه هم طرفدار دارد. یعنی جریان راست سنتی هنوز درک نکرده که دشمن تراشی دائمی، در نهایت، حتی این جریان را هم اسیر راست افراطی می کند و کشور را به گرداب خواهد انداخت. از این مهم تر این است که بعد از این سخنان، باهنر و بسیاری از وابستگان جریان راست، هم بر بسته ماندن فضا و هم عدم آزادی زندانیان سیاسی اصرار کردند. این مواضع نشان از چه دارد؟
قصه در مورد ماهیت یا سیاست امریکا نیست، بلکه حدیث و نیت این سخن آن است که به بهانه سیاست خارجی، مردم و ایران را در اختیار عده ای معدود قرار دهیم تا اینان به نام دشمنی به نام غرب جامعه ای را اسیر کنند و بر سریر قدرت انحصاری باقی بمانند، والا کجای دین و آئین از مدیریت دشمنی برای همیشه سخن گفته است؟ به عبارت دیگر اگر مسئله مذهبی نیست ـ که البته هم نیست ـ و سیاسی است باید دید این سیاست به کام چه کسانی تمام می شود.
مدیریت دشمنی با امریکا رازی دارد که همانا حفظ مدیریتی است که در رفتار و منش خوددر راه کسب رضایت مردم ایران ناکام مانده؛ جریانی که تنها در ۸ سال اخیر با بیش از ۷۰۰ میلیارد دلار در آمد نفتی رشد اقتصادی کشور را به صفر رسانده و حتی اقتدار دولت را هم در دست باند ها و گروهای ذی نفوذ و غیر مسئولی قرار داده است که فقط به فکر منافع خود هستند.
در نتیجه اصرار به مدیریت دشمنی با امریکا، با اتکا به-اعتبار مذهبی و فرهنگی و تمدنی ایران، در آمد نفتی و سپس-نقش منطقه ای ایران در جهان، به نفع عده ای معدود انجام می شود و در نهایت امر به ضرر همه خواهد بود . تجربه شوروی سابق در پیش روی ماست.
اما آیا می توان سه امکان برشمرده فوق را به آسانی هدر داد؟امکانی که متعلق به یک تفکریا جناح در ایران نیست؛ تفکر یا جناحی که نمی تواندبه شکل انحصاری ایران را در اختیار بگیرد و در اعتلای آن هم توانانیست، ولی اصرار فراوان دارد که با اسارت گرفتن سیاست داخلی از طریق سیاست خارجی نادرست، بر مدیریت انحصاری خود ادامه دهد.
امروزه مشخص شده که با کدام سیاست بهتر میشد ایران را اعتلا بخشید و به آن اعتبار و قدرت داد. حتی اگر در چهار چوب تنگ حکومت ایران هم دقت کنیم، رفتار دولت اصلاحات به مراتب از رفتار دولت سازندگی و دولت اصول گرا برای اعتلای ایران مناسب تر بوده؛ اگر چه ایران می تواند با نظمی دموکرات در داخل به موقعیت بالا و والاتری در منطقه و جهان دست یابد.
پس بی گمان ما به جای مدیریت دشمنی با امریکا و یا هر کشور دیگر، به مدیریت تعامل با جهان نیاز داریم تا از توان حوزه تمدنی خود سود ببریم، از موقعیت منطقه ای خود برای اقتدار ملی سود جوییم و از ارز ناشی از در آمد نفت برای توسعه پایدار استفاده کنیم.
باید قدمی جلوتر گذاشت و به جای مدیریت دشمنی با امریکا و غرب ـ به جای دشمن شناسی که در عمل به دشمن سازی تبدیل شده ـ با درک درست مناسبات ناعادلانه جهانی در فکر آن بود که چگونه مدیریت تعامل با جهان را پیش برد.
اصل مهم عرصه سیاست خارجی این است که در ادامه سیاست داخلی باشد و سیاست داخلی هم بر روال توسعه و دموکراسی و فضای باز. چنین حکومتی در جهان قابل احترام می شود، حتی اگر غرب یا امریکا از آن راضی نباشد. چنین حکومتی توان پیش بردن منافع خود در جهان را دارد.
در گامی به جلو، نگاه کارشناسی به ما می گوید هم سیاست خارجی موفق کشورهای غربی و هم هند و ترکیه در تعامل با امریکا در برابر ماست. ما با کار دقیق می توانیم روشن کنیم که کدام سیاست داخلی با کدام سیاست خارجی می تواند همراه شود. با ارائه عملی این سیاست به افکار عمومی جامعه خودست که می توانیم هر حکومتی را وادار کنیم در برابر ما سیاست تعاملی در پیش بگیرد. باید هم در این مورد جامعه مدنی را هم مجاب و دارای خواسته روشن نمایم.
حال نیروی دموکراسی خواه در این مورد چه راهبرد کارشناسانه ای دارد؟