آنچه از کارگاه حقوق شهروندی آموختم و در خرم آباد آزمودم؛ آموختم که هر قدر در آئین دادرسی کشوری به حقوق متهم اهمیت داده شده باشد، پایبندی آن کشور به حقوق بشر نشان داده می شود. آموختم که چیزی هست به نام قانون تساوی سلاحها که قصد دارد برای متهم ابزاری در نظر بگیرد که در برابر دستگاه قدرتمند قضایی بتواند از خود دفاع کند. آموختم که پس از جلب متهم حداکثر تا 24 ساعت باید تحقیقات شروع شود. آموختم که هر متهمی حق به همراه بردن وکیل دارد. آموختم که متهم در حین بازجویی حقوقی دارد: حق آنکه از نوع و دلایل اتهام خود باخبر شود، حق آنکه سکوت کند، حق آنکه وکیل داشته باشد، حق آنکه بخواهد به شخصیتش احترام بگذارند، حق آنکه فریبش ندهند، حق آنکه سوالات شفاف، روشن و مربوط به موضوع اتهام از او بپرسند، شکنجه اش نکنند، رفتار تحقیر آمیز نکنند…
آموختم که تفتیش منزل باید مجوز کتبی داشته باشد، در روز باشد، انجام آن به طرق عادی باشد، وسایلی ضبط شود که مربوط به جرم بوده و متعلق به متهم باشد، حتما در دو نسخه صورتجلسه شود و… آموختم که قرار بازداشت فقط در موارد خاصی! صادر می شود، نباید از حداقل مجازات تعیین شده برای جرم بیشتر باشد، باید کاملا مستدل باشد…
آموختم که قرار کفالت چیست، قرار وثیقه چیست. آموختم که استفاده از چشم بند و نشاندن متهم رو به دیوار و… غیره قانونی است و هیچ زندان و هیچ بازجو و هیچ متهمی از قانون مجزا نیست. آموختم که در هر جا که موردی را بر خلاف این قوانین دیدم می توانم اعتراض کنم…
آزمون آموخته ها
شب 23 شهریور به پایان رسیده است. داخل اتوبوس هستیم. به سمت تهران. ساعتی پیش مینی بوسی که نمی دانم متعلق به کدام نهاد دولتی ویا وزارتخانه بود ما را جلوی ترمینال مسافربری پیاده کرده و رفته است. شهر از جلوی دیدگان مرطوب من می گذرد و چراغهایش کم کم ناپیدا می شوند. لحظه به لحظه شهر را جا می گذاریم، شهری که دو روز پیش به آن پای نهاده بودیم…
در باز می شود. مردی که در را باز می کند با اولین پرسش به وسط اتاق پرت می شود، با ضربه قنداق تفنگ نشانده می شود و…همه از جا می پرند. فقط انگار من هستم که نشسته مانده ام، دهها نفر به داخل خانه هجوم می آورند برخی مسلح هستند…
“کشف و تعقیب جرایم و اجرای تحقیقات و صدور قرارهای تامین و بازداشت موقت میباید مبتنی بر رعایت قوانین و با حکم و دستور قضایی مشخص و شفاف صورت گیرد و از اعمال هرگونه سلایق شخصی و سوء استفاده از قدرت و یا اعمال هر گونه خشونت و یا بازداشت های اضافی و بدون ضرورت اجتناب شود.”
مرد با اسلحه ای که اسمش را نمی دانم بالای سرم ایستاده است و فریاد می زند: بلند شو! می گویم : حکمتان را نشانم بدهید، حرفش را تکرار می کند و من باز اصرار می کنم : باید حکمتان را ببینم. بلاخره پوشه ای نارنجی را از دور نشانم می دهد، آدرس خانه و عنوان حکم را می بینم، با فریاد او به خودم می آیم و از جا بلند می شوم. خانه از صداهای درهم و برهم پرشده است.
برای بازرسی ما را داخل اتاق می برند. 4 زن هستیم، 2 بازرسی کننده و 2 بازرسی شونده. زن با لحن تند و بی ادبانه ای می گوید: لباسهایت را در بیاور. وقتی اعتراض می کنم، می گوید من به شرع و قانون کاری ندارم اینجا من می گویم که چه کسی چه کاری باید بکند… “بازرسی بدنی با در آوردن لباس در خصوص افراد مظنون به ارتکاب جرم یا متهم یا مجنی علیه تنها در موارد زیر مجاز است :
1- بنا به دستور مرجع صالح قضایی برای کشف جرم یا کشف و تامین دلیل و ضمن صدور قراری مبنی بر بازرسی بدنی.
2- وجود ظن قوی مبنی بر اینکه اگر از این بازرسی استفاده نشود ادله جرم از روی بدن مظنون، متهم یا مجنی علیه محو و بدون آن ادله، اثبات جرم عرفا غیر ممکن خواهد بود”.
” محلی که بازرسی یا تفتیش بدنی در آن به عمل می آید باید با استفاده از وسایل و تدابیر مناسب از دید سایر افراد پوشیده باشد”. مانده ام که برگزاری یک کارگاه چه آثاری می تواند بر روی بدن داشته باشد که بازرسی بدون لباس باید انجام شود، که آثار جرم پاک نشود. مانده ام مردی که مدام در اتاق بازرسی بدنی را باز می کند به دنبال چیست، و نگاه هراس زده و ملتهبش چرا اینچنین در خاطرم نقش بسته.
وارد اتاق که می شویم، تمام وسایل کیف و کوله هایمان وسط اتاق ریخته شده است، از لباس های زیر گرفته تا کتاب و دفترچه و تقویم… یکی از لباس شخصی ها که در یک دست بیسیم دارد با دست دیگر در میان لباس ها و کتاب ها و دفترچه ها به دنبال مدرک جرم می گردد.
مردها را با دستبند می برند، ما را به لطف اعتراض، بی دستبند. زن بر سر زارا فریاد می کشد که “خفه شو، مگه دست خودته که بدون دستبند بری….” صداها باز هم در هم می آمیزد، دست هایمان را بین زانوان جمع شده مان می گذاریم و تن نمی دهیم.
“در جریان دستگیری و بازجویی یا استطلاع و تحقیق، از ایذای افراد نظیر بستن چشم و سایر اعضاء تحقیر و استخفاف به آنان اجتناب گردد”.
بیرون از خانه جمعیتی گرد آمده اند. پیشاپیش به آنان گفته شده ما برای “برگزاری مجلس لهو و لعب” در آن خانه آنجا جمع شده ایم، وقتی بیرون می آییم جمعیت در انتظار مان هستند، برای هو کردن! نمی دانم دلم برای خودم بسوزد یا برای این مردمان، برای نیروی انتظامی یا دستگاه قضایی و اطلاعاتی خرم آباد. دلم برای خودم بسوزد که به خرم آباد آمدم، برای حرف زدن درباره حقوق و شعور انسانیم که با چند قانون به بازی گرفته شده است؟ دلم برای مردمی بسوزد که سالها طعم تلخ شایعه و دروغ پراکنی را چشیده اند و در این تکرار، برای سرگرمی خود را به دست شایعه ها و تهمت زنی ها می سپارند و شریک می شوند؟ یا برای دستگاه های امنیتی مان دل بسوزانم که نتوانسته اند _علی رغم آنکه به گفته خودشان از همه چیز با خبرند- به مردم بگویند اینجا کارگاهی است در باره حقوق زنان که ما به هر دلیلی از برگزاری آن خوشمان نمی آید؟
“پرسشنامه شماره 2- دستورالعمل هیات نظارت بر اجرای قانون احترام به آزادیهای مشروع و حفظ حقوق شهروندی:
1- جلب متهم با رعایت حرمت و شخصیت او صورت گرفته است.
2- بازرسی اماکن حتی المقدور بدون جلب توجه همسایگان انجام شده است.
3- حرمت افراد (متهم،بستگان و خانواده و…) در جریان بازرسی رعایت شده است.”
اتوبوس همچنان در دل تاریکی از میان جاده می گذرد، زنی که کنارم نشسته تخت خوابیده، با خودم می اندیشم که نیروهایی که امروز ما را دستگیر کردند به هیات نظارت بر اجرای این قوانین چه جوابی خواهند داد؟
لحظه به لحظه از شهر دور می شویم، چشمان خسته ام اما بر هم نمی آیند، آنقدر بیدارم که حتی نمی توانم به صندلی تکیه بدهم…
یکی از دو بازجو کمی روی صندلی اش جابه جا می شود و می پرسد: “مرجع تقلید شما چه کسی است؟ شما مسلمان هستید ؟”…
از این سوال ناگهانی جا می خورم ولی جواب میدهم.
“تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.”
فکر می کنم دو، سه ساعتی هست که با بازجوها و شخصی که می گویند قاضی است، بر سر خواسته های کمپین بحث و جدل می کنیم، بازجو گاه از در بحث می آید، گاه تهدید و گاه نصیحت. می گوید شما گول خورده اید و اغفال شده اید و… به افرادی که می شناسم و یا نمی شناسم اما آشنایی دارم توهین می کند با کلماتی و اهانت هایی که کمتر شنیده ام و از من می خواهد که تایید کنم…
“با دادخواهان اشخاص در مظان اتهام و مرتکبان جرایم و مطلعان از وقایع و کلا در اجرای وظایف محوله و برخورد با مردم، لازم است اخلاق و موازین اسلامی کاملاٌ مراعات گردد.”
صدای اذان می آید، غروب شده است، ساعتم نمی دانم کجا مانده، از بازجو می پرسم که ساعت چند است و می فهمم که بیش از هفت ساعت است که دستگیر شده ام. بازجوی دیگر می آید و می خواهد تعهد بدهم که دیگر “در حوزه زنان فعالیتی نخواهم کرد، نه جلسه و نه هیچ فعالیت دیگر…” چنین تعهدی را نمی پذیرم و می گویم نخواهم داد…
در راهرو نشسته ام، آدمها می آیند و می روند، صدای منصوره را می شنوم که او هم در حال بحث است، نفر دیگری به بازجوها اضافه می شود و نصیحتم می کند که زبان درازی نکنم، از بازجوی دیگر تعریف می کند که سی سال است با امثال شماها سر و کله می زند، اینکه از تو گنده تر ها اینجا آمده اند، تعهد داده اند و رفته اند. و بازجوی خودم هم مجددا وارد بحث می شود که اگر چنین تعهدی ندهی، حالا حالا ها اینجا می مانی و نمی توانی بروی…
“پرسشنامه شماره 2- دستورالعمل هیات نظارت بر اجرای قانون احترام به آزادیهای مشروع و حفظ حقوق شهروندی:
15- هنگام بازجویی یادر ارتباط با آن از تهدید متهم خودداری شده است.
39 -از تهدید متهم به بازداشت شدن خودداری شده است.”
بازجوها برای افطار می روند و مرا هم به بازداشتگاه بازمی گردانند. دختران خرم آبادی برای تلفن کردن به خانه هایشان اصرار می کنند اما کسی گوش نمی دهد. سرم به شدت درد گرفته است، به آنها اطمینان خاطر می دهم که ما کاری نکرده ایم و شما قطعا امشب از این جا خواهید رفت. کمی می خوابم، برایمان غذا می آورند برنج و مرغ. آنقدر حالت تهوع دارم که حتی نمی توانم نگاهش کنم…بچه ها مشغول خوردن می شوند.
شاگرد راننده مرا از بحر تفکراتم بیرون می آورد و سهم خوراکی هایم را می دهد، زن کنار دستی بیدار می شود و نگاهی متعجب به من می اندازد، فیلم سینمایی تمام شده و اتوبوس در سکوتی که گاه صدای نفسهای مسافران آن را می شکند به راه خود ادامه می دهد…
دوباره صدایم می کنند، روی همان صندلی توی راهرو می نشینم این بار بازجوهای زیادی این طرف و آن طرف می روند. هر کس که رد می شود من را به او معرفی می کنند. زارا در اتاق پشت سری من است، نازلی در اتاق روبرویی و صدای منصوره همچنان از دورتر می آید. حس می کنم که بازجو این بار لحنش عوض شده، صندلی اش را نزدیک تر می آورد و بعد از کلی مقدمه چینی می گوید ما مجبوریم شما را کنترل کنیم و حرفهایتان را بشنویم و حتی از شما تصویر برداری کنیم و… برای اینکه شما شب راحت بخوابید! از من می پرسد که چرا دیروز با دوستانم برای گردش به شهر نرفته ام و اینکه چرا در خانه یک مرد تنها مانده ام و اینکه برای این خلوت باید پاسخی داشته باشم! لحن را می شناسم، نتیجه گیری از حرفهایش را هم می شناسم. می گویم : “نرفتم چون گرم بود و سردرد داشتم، به سوالات دیگر پاسخ نمی دهم و لغاتی که شما به کار می برید را مناسب نمی دانم.” تهدیدم می کند که به حاکم شرع می گویم و به شوهرت خبر می دهم، برایش فیلم و صدا پخش می کنم، می گویم: “اگر این کار را بکنید همه سوء تفاهمات برطرف خواهد شد…”
“پرسش ها باید، مفید و روشن و مرتبط با اتهام یا اتهامات انتسابی باشد و از کنجکاوی در اسرار شخصی و خانوادگی و سوال از گناهان گذشته افراد و پرداختن به موضوعات غیر موثر در پرونده مورد بررسی احتراز گردد”.
“پرسشنامه شماره 2-دستورالعمل هیات نظارت بر اجرای قانون احترام به آزادیهای مشروع و حفظ حقوق شهروندی:
41- از تهدید متهم به هتک حرمت و افشاء اسرارر خودداری شده است.
42- ممنوعیت سوال از مسائل شخصی و گناهان فرد رعایت شده است”.
بعد از این سوالات و جواب ها کتبی می شود، هر سه بازجو در زمانهای مختلف از من می پرسند که بعد از هفت سال زندگی زناشویی چرا بچه ندارم و آیا این موضوع دلیل خاصی دارد؟ این را هم می گذارم به حساب کنجکاوی هایی که در شهرهای کوچک رایج است…
بدون اینکه بفهمم خوابم برده است، به پلیس راه تهران رسیده ایم که بیدار می شوم، عجله دارم به خانه برسم و کتاب حقوق شهروندی را زودتر ورقی بزنم تا ببینم آیا بازجویم راست می گفت که ما باید به خاطر برخورد صد در صد قانونی و خوب آنها سپاسگزار باشیم؟
نقل قول ها از کتاب مجموعه کامل قوانین و مقررات حقوق شهروندی، تالیف و گردآوری آرزو رضایی پور است.
منبع: زنستان