واقعیت آن است که مسعود بارِ شیشه حمل میکند، جدی میگویم؛ شیشه ارج و قرب اجتماعی. نه به وزن فلان فوتبالیست یا بازیگر، اما عمیقتر از آنان. خیلیها که میدانند ارتباطی باهم داریم حال و روزش را میپرسند. چنانکه انگار سالهاست میشناسندش. تعداد روزهایی که در زندان بوده را میدانند، سه سال بی مرخصی بودنش را، زندانی شدن همسرش را، به مرخصی آمدنش و دیدن خانه خالی از گرما را. خلاصه در جریان هستند که چه شد و بر او چه…
شش سال عمری است، برای هرکاری. درس که بخوانی دکتر و مهندس میشوی. دنبال هنر بروی تکنیک زیاد یاد میگیری. حتی اگر فالگیر هم بشوی کلی راه برای کلاه گذاشتن سرمردم پیدا میکنی.
“مسعود مرادی باستانی” اما هیچکدام اینها نشد. تیر۱۳۹۴ شش سال زندانش تمام و درهای زندان رجایی شهر باز میشود.
مسعود باستانی شش سال عمیق را پشت سر می گذارد. شش سالی که تا در این دنیا نفس میکشد، مدام جلوی رویش است. از هر زاویهای به این شش سال نگاه کند چیزی برای دیدن و توجه کردن هست.
مطمئن هستم وقتی اززندان بیرون میآید ناچار کمی محتاط ترعمل میکند. نه از آن جنس احتیاطهای امنیتی و شبه امنیتی که او ماجراهای سال ۸۸ ازسر گذرانده است.
واقعیت آن است که مسعود بارِ شیشه حمل میکند، جدی میگویم؛ شیشه ارج و قرب اجتماعی. نه به وزن فلان فوتبالیست یا بازیگر، اما عمیقتر از آنان. خیلیها که میدانند ارتباطی باهم داریم حال و روزش را میپرسند. چنانکه انگار سالهاست میشناسندش. تعداد روزهایی که در زندان بوده را میدانند، سه سال بی مرخصی بودنش را، زندانی شدن همسرش را، به مرخصی آمدنش و دیدن خانه خالی از گرما را. خلاصه در جریان هستند که چه شد و بر او چه گذشت.
به گمانم مسعود خوب از پس موقعیت “سلبریتی سیاسی” بودن برمیآید، اینکاره است. راز این کار بلدی اما در سیاست نیست.
راستش مسعود از ابتدا خیلی آدم سیاسیای نبود. بیشتر شاعرمسلک بود و ادبیات محور. عصر داستان و شبشعر و نقد ادبی وازهمین چیزها، اما سرنترسی داشت. همین باعث میشد وقتی پایش بیفتد کارش را بکند.
همین ادبی بودنش باورم را تقویت میکند که او سلبریتی سیاسی خوبی میشود.
آشنایی همه ما با ادبیات نه دردبیرستان و دانشگاه که جایی دراراک تقویت شد. در خانهای دورهم قرارمیگرفتیم. همه ما سه شنبهشبها، راهمان را میکشیدم و میرفتیم به آن خانه. برای همین هم عمر اختلافهای جزئیمان درنهایت به یک هفته میکشید. فرقی هم میان منِ کرد ازکرماشان آمده با مسعود اراکی یا فلان فعال دانشجوی لر و اصفهانی نبود. جایی درمحله ارامنه اراک، خانه امید همه ما بود. راستش آنجا شربت میخوردیم. دقیقا ازهمین شربتهایی که “سیاهمستت” میکند، جدی میگویم.
خانه “دکتر رحمان کارگشا” از اعضای شورای فعالان ملی – مذهبی جایی بود برای دیدارهمه ما؛ شربتش هم حافظخوانی و مثنوی دوره کردن و با نظامی راه به تخیل بردن. کلی هم انسان درستودرمان آنجا میآمدند و میرفتند. از این استخواندارهای درس به دوران پس داده. دکتر کارگشا هم که خودش یلی است در شرافت و استخوانداری سیاسی و اجتماعی.
از آن جمع خیلیها طعم زندان چشیده بودند و چشیدند. مسعود اما از جوانان آن جمع، بیشازهمه تاوان داده است. تاوان همان سیاهمست شدنها را.
حتی آن روزی که مسعود برای اعترافهای ساختگی دردادگاههای دستهجمعی وقایع پس از سال ۱۳۸۸ و “جنبش سبز”، پشت تریبون دادگاه رفت هم مشخص بود که “مست” است. اما زمان گذشت و “سیاه”ی آن مستی بر پیکرعدالت دستکاری شده ماند و سرخوشیاش برای مسعود، آنهم از پس شش سال عمیقِ باستانی برای یک سلبریتی سیاسی.
منبع: کلمه