اصلاح طلبان و خودسوزی یارسان

علی اصغر رمضانپور
علی اصغر رمضانپور

اول به سراغ یهودی‌ها رفتند 

من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم. 

پس از آن به لهستانی‌ها حمله بردند 

من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم. 

آن‌گاه به لیبرال‌ها فشار آوردند 

من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم 

سپس نوبت به کمونیست‌ها رسید 

کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم. 

سرانجام به سراغ من آمدند 

هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند. 

من به درستی نمی دانم این شعر برتولد برشت چه زمانی و توسط چه کسی به فارسی برگردانده شده. مهم نیست. این هم روی بسیاری چیزهای دیگر که نمی دانم. اما می دانم که این شعر را در ایران بسیاری از مظلومانی بازخوانی کرده اند که گاه، تحمل سکوت دیگران، برایشان سخت تر از تحمل ظلمی بوده که بر آنان رفته است.

 به گمان من همین خشم از سکوت ناظران خاموش است که محمد قنبری ـ روستایی ۲۴ ساله اهل قزوین ـ را واداشت تا روز شنبه در برابر مجلس شورای اسلامی، که قرار بود جانشین بهتری برای دارالشورای مشروطیت و شورای ملی عهد پهلوی باشد، خود را بسوزاند.

پیش از او هم حسن رضوی و نیکمرد طاهری خود را به آتش کشیدند. وقتی در کشوری رییس القضات آن بی اعتنابه حقوق شهروندی است و معترضان و منتقدان سیاسی و مردمی را که به امید در انتخابات شرکت کرده اند افعی می خواند، وقتی در کشوری همین یارسان اهل حق به رییس جمهوری منتخب مدعی عقلانیت و اعتدال نامه می نویسند و تقاضای رسیدگی به حق خود را می کنند اما نه تنها پاسخی از آن رییس جمهوری نمی گیرند بلکه روزنامه کیهان که پشتش گرم به حمایت آقای خامنه ای است این خواسته بر حق را نادیده گرفتن حقوق اسلامی می خواند، روشن است که دوباره نامه نوشتن و دوباره کارساز بودن امید را چاره نمی بیند و تنها راه رهایی خشم درونی از این سرخوردگی را به آتش کشیدن خود می بیند. شاید کسی ببیند و بپرسد که اینان را چه شده است؛ اگر ناظری درد سوختن را چشیده باشد البته.

به مجلسی که مجیز گوی و ترسیده از داغ و درفش امنیتی ها و اهل قضاست، امید صلاحی نیست. رهبر کشور هم که معلوم نیست اصلا بداند و بشنود حرف این جماعت مظلوم دور افتاده از مرکز قدرت را. می ماند ناظرانی که ببینند و بشنوند از میان مردم. رسانه ها که دست و پا بسته تر از آنند که بتوانند اعتنایی نشان دهند. در این میان همه چشم ها به کسانی است که به بهای به دوش کشیدن ادعای حمایت از حق خواهی اسلامی و دموکراسی دینی و پذیرفتن قانون اساسی، همچنان از رانتِ بودن در سیاست ایران برخوردارند؛ یعنی میانه رو ها و اصلاح طلبان دینی. اما مشکل همین جاست. متاسفانه اصلاح طلبان گاه از روی ترس و گاه به علت کم بها دادن به این امور همچنان در برابر ظلمی که بر دیگران می رود سکوت می کنند. تنها یارسان و اهل حق نیستند. یارسانی که پس از انتخابات ۱۳۸۸ و در جریان جنبش سبز، کیانوش آسا، جوان برومند و دانشجوی کرمانشاهی اهل هنر خود را در جریان سرکوب جنبش از دست داد.

کوتاهی اصلاح طلبان در حمایت از حقوق اقلیت های فرهنگی و قومی به رغم تمام حمایتی است که این گروه ها طی سالیان از اصلاح طلبان و میانه روها به عمل آورده اند. در همین حوادث اخیر نمونه هایی از چنین کوتاهی عیان است. کوتاهی ای که به اسم اعتدال از سوی آقای روحانی و حامیان او هم اعمال می شود: بی توجهی به مسئولیت زندانبانان در مرگ افشین اسانلو و یا نقض مکرر حقوق بهاییان و فعالین قومی مانند فعالین اهل تبریز. در تمامی این موارد اصلاح طلبان با سکوت کردن، نه تنها وظیفه انسانی و سیاسی خود را نادیده می گیرند بلکه به طور تلویحی استدلال های غیر قانونی و غیر انسانی قوه قضاییه و دستگاه های امنیتی جمهوری اسلامی را برای این تبعیض ها یا سرکوب ها تایید می کنند. 

اگرچه خویشتن را سوزاندن در فرهنگ سیاسی دنیای امروز با خودسوزی های اعتراضی بوداییان عالمگیر شد و در جریان بهار عربی، به جرقه آتشی تبدیل شد که دامن دیکتاتور هارا گرفت، اما در همه این موارد ناظرانی بودند که بپرسند چرا انسانی آنچنان جان به لب رسیده است که خویشتن را به آتش می کشد. آیا هنوز چنین ناظرانی در ایران هستند؟ این پرسشی ست که میانه روان و اصلاح طلبانی که با وعده احقاق حقوق مردم رای خود را به دست آورده اند، باید پیش از اصولگرایان و تندروهای مذهبی به آن پاسخ دهند. تا از تنگنای روزی در امان باشند که وقتی به سراغشان می روند کسی مانده باشد که به فریادشان برسد.