آوازی از حلقوم دیگری

مهدی جلالی
مهدی جلالی

سفر وزیر اطلاعات ایران به عربستان سعودی که خبرش توسط رسانه‌های آن کشور منتشر شد، نشانه روشنی از کاهش اعتماد به نفس حکومت ایران برای ادامه دیپلماسی تهاجمی می‌باشد.  رهبر جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری در معرض فشار برای عقب نشینی از سماجت هسته‌ای و سیاست‌ تنش زای خود می‌باشد.  در چنین شرایطی، عده‌ای در گفتار و نوشتار به او اطمینان می‌دهند که لازم نیست از سیاست‌های خود عدول کند، چرا که آنان در هر حال با دشمنان او دشمن‌اند. 

از این میان برخی ــ بخصوص در خارج کشور ــ از سر صفای دل با رهبر هم‌آواز شده‌اند.  در این روزهای بحرانی که هر روز خبری نگران‌کننده در مورد ایران می‌شنویم، این عزیزان یاد بی‌عدالتی‌های جهان افتاده‌اند و قصه فلسطین و اسرائیل و امپریالیسم و استاندارد دوگانه را چند باره گوشزدمان می‌کنند.  عباس عبدی اما همیشه با درایت سخن می‌گوید.  او به معادلات سیاسی درون کشور آشنایی دارد و تحولات قدرت را از نزدیک رصد می‌کند.   او می‌داند که برای اولین بار شخص آقای خامنه‌ای در مرکز فشار قرار گرفته و این وضعیت ممکن است رهبر را وادار به یک سری عقب نشینی‌ها بکند.

در چنین شرایطی او در مصاحبه‌ای با روز آن لاین تحت عنوان “درگیری نظامی هرلحظه ممکن است”، از بعضی نیروهای سیاسی که اخیرا به خارج رفته‌اند انتقاد کرده و می‌گوید: «چنان به مواضع غلط افتاده‌اند که پیشاپیش مسئولیت وقوع هر جنگی را به‌عهده حکومت ایران انداخته‌اند.»  وی به آنان هشدار می‌دهد که در دشمنی با حکومت افراط نکنند و با توجه به خطیر بودن وضع، بدون قید و شرط  با جنگ مخالفت کنند.

آنچه‌ او مواضع غلط می‌خواند، تحت تاثیر جغرافیای خارج بدست نیامده، بلکه نعمت آزادی مجالی برای افراد ایجاد کرده تا حقیقت را بگویند.  حقیقت این است که بخش بزرگی از مردم ایران از ماجراجویی‌های هسته‌ای حکومت حمایت نمی‌کنند و آن را یک طرح ملی نمی‌دانند.  پیام این گروه به حاکمیت در بیانیه مخالفت فعال با جنگ با انعکاس قابل ملاحظه‌ای در رسانه‌های دنیا روبرو شد و نشان داد ادعای رهبر مبنی بر پشتیبانی ملت از سیاست‌ هسته‌ای وی واقعیت ندارد. طبیعتا چنین پیامی رهبر را آشفته می‌کند.

دعوت عبدی به قاطعیت در مخالفت با جنگ چندان دور از انتظار نیست. چرا که کمترین صدای متفاوت با سیاست‌های تنش‌آفرین رهبر در داخل کشور خاموش می‌شود.  احمد زیدآبادی چهار سال پیش سکوت خود را در این باره شکسته و در یادداشتی تحت عنوان “سیصد روشنفکر جهانی” در پاسخ به اکبر گنجی می‌نویسد: “هنگامی می‌توان با حمله نظامی و یا تحریم اقتصادی علیه یک کشور با قاطعیت مخالفت کرد، که امکان اصلاحی یا کورسوی امیدی در آنجا وجود داشته باشد”.   اکنون او در زندان است.

عبدی شانس کمی برای متقاعد کردن مخاطب‌اش دارد.  بسیاری از دوستان گذشته وی دیگر حاضر نیستند دون کیشوت وار از برنامه هسته‌ای حمایت کنند.  او به این سوال پاسخ نمی‌دهد که اگر از سیاست‌های تنش‌آفرین رهبر بازخواستی نکنیم،‌ در این صورت مخالفت بدون قید و شرط با جنگ چه فرقی با حمایت بدون قید و شرط از وی دارد؟

به نظر می‌آید اراده‌ای سیاسی ــ بدون شکل اما گسترده ــ در داخل و خارج از ایران وجود دارد که بخصوص در سال‌های اخیر تلاش کرده تا نقطه فشار را از رهبر برداشته، و آن را به کانون‌های دیگری منتقل کند.  لیکن ورود مستقیم خود وی در جزییات تصمیم‌گیری‌ها او را بیش از پیش در مرکز توجهات داخلی و خارجی قرار داده‌است. 

از یک سو رسانه‌های داخل کشور فضای موجود را جنگی توصیف کرده و در میان سطورشان، نشانه‌های جدی از نگرانی‌ و اختلاف نظر در رده‌های مختلف حکومتی به چشم می‌خورد.  از سوی دیگر مدتی‌ست فشارهای غرب در یک چرخش نامحسوس شخص رهبر را نشانه گرفته‌است. اکنون برای افکار عمومی دنیا روشن است که تصمیم‌گیرنده اصلی در سیاست خارجی رهبر است.  بنابراین اگر قرار است فشارهای بین‌المللی باعث تغییر رفتار جمهوری اسلامی بشوند، باید ابتدا باعث تغییر رفتار رهبر بشوند.

رهبر جمهوری اسلامی بگفته خود تا به حال سیاستی تهاجمی را با غرب دنبال کرده‌است.   تناقض درونی و خطرناک این سیاست وقتی آشکار می‌شود که درک کنیم منظور او از بکارگیری سیاست تهاجمی  درست بر خلاف ماهیت‌ آن، یک استراتژی بازدارنده بوده‌است.  یک نگاه ساده جنگ سردی برای بقای خود.  او معتقد است که کوچک‌ترین عقب نشینی، سقوط کامل را در پی‌خواهد داشت.  جنگ رو در رو نیز نقض غرض برای بقا، و بنابراین هیچ‌گاه نمی‌توانسته خواسته وی باشد. 

اما به همان میزان که او در پیگیری دیپلماسی ستیزه جوی او خود سماجت بخرج داده، پاسخ‌های غرب نیز شدیدتر و جدی‌تر شده‌است.  تشدید تنش‌های اخیر اکنون پیام متفاوتی را برای رهبر جمهوری اسلامی دارند: تاریخ مصرف سیاست نه جنگ و نه صلح با غرب بسر آمده است.

آقای خامنه‌ای واکنش‌های غرب را به درستی پیش‌بینی نکرده‌ بود.  بهترین راه برای تضمین شرایط نه جنگ و نه صلح، موقعیتی مانند جنگ سرد می‌بود که  در آن اردوگاه جهان اسلام به رهبری او در برابر سلطه غرب  قرار بگیرد.  البته او با تجربه فروپاشی شوروی آموخته است که نباید حتی یک قدم در برابر غرب کوتاه بیاید.  

تقسیم جهان به دو قطب جدید جاه طلبانه تر از آن بود که به واقعیت نزدیک شود.  بعلاوه سیاست‌های وی جمهوری اسلامی را بیش از هر زمان دیگری منزوی کرد.  سرکوب خونین معترضان پس از انتخابات نیز مشروعیت او در جهان اسلام را از وی گرفت.  موقعیت بی‌نظیری که او انتظار داشت بهار عرب در اختیارش بگذارد، پیشاپیش از دست رفت.

حال در مواجهه با شرایط جدید آقای خامنه‌ای لازم است تا به انتخاب‌های جدیدی دست زده و شانس خود را در جبهه‌های مختلف امتحان کند.  او جبهه‌ حزب‌الله را علیه اسرائیل و آمریکا دوباره فعال کرده‌است.  داستان دستگیری ماموران سازمان جاسوسی آمریکا توسط حزب‌الله به موازات تحولات تهران پیش می‌رود.  اما این جبهه بزودی دیگر قابل اطمینان نخواهد بود.  آقای خامنه‌ای به حامیان خود در حزب‌الله و از جمله حسن نصرالله اعتماد زیادی دارد، ولی سرنوشت سوریه می‌تواند ارتباط استراتژیک ایران با حزب‌الله را عمیقا تحت تاثیر قرار دهد. 

افزون بر این، اگر رهبر می‌تواند جنگ غیرمستقیم و جبهه‌های نیابتی (پراکسی) در سرزمین‌هایی خارج از مرز‌های ایران بگشاید، غرب نیز به روش‌های مشابه و پیچیده‌ای فکر کرده‌‌، و عملا وارد جنگی غیرمستقیم و فلج‌کننده با ایران شده‌است.  آقای خامنه‌ای به ابتکارات غرب در جنگ غیرمستقیم، از جمله جنگ اطلاعاتی و تحریم بانک مرکزی فکر نکرده بود و برای اثرات تعیین کننده و تخریبی آن چاره‌ای نیندیشیده‌است.

اما جبهه اصلی در داخل است. آقای خامنه‌ای می‌داند که ایجاد جبهه‌های خارج از جغرافیای ایران، خطر درونی  را کاهش نمی‌دهد.  او برای تشدید فضای التهاب آمیز و برانگیختن و بسیج عمومی، به ریسک بزرگی دست زد.  به ظن او نفرت از انگلیس در افکار عمومی  در همان جایگاهی قرار داشت که  آمریکا در دوران اشغال سفارت‌اش داشت.  خاصه آنکه این کشور با پیشتازی در تحریم‌ کامل مالی ایران و پخش فیلم رهبر در بی‌بی‌سی‌ او را بشدت عصبانی کرده بود.  اما این طرح شکست خورد. “تسخیر لانه فتنه روباه پیر” هیچ گاه مانند “تسخیر لانه جاسوسی آمریکای جهانخوار” حتی در مطبوعات حکومتی نیز تکرار نشد.

بنابراین رهبر برای ادامه سیاست‌های خود به شیوه‌های موثرتر و پیچیده‌تری در مهندسی افکار عمومی نیاز دارد. برای جلب حمایت بدون قید و شرط از دیپلماسی تهاجمی لازم است تا دو زمینه در افکار عمومی شکل بگیرد: یکی این که این جنگ ایدئولوژیک است و دوم این که راه حل ندارد.  یا راه حل‌ آن نابودی سلطه غرب است.  تکیه احساسی و پوپولیستی بر اعتقاد به الگوی اسلامی ایران، یا مبارزه با امپریالیسم، و یا تکیه بر ناسیونالیسم ایرانی، هرکدام می‌توانند در شکل گیری حمایت بدون قید و شرط از رهبر موثر باشند. 

عباس عبدی سیاست خارجی جمهوری اسلامی را برآیندی از مبارزه ایدئولوژیک ایران با سلطه غرب می‌داند. ولی از واژگانی در ظاهر غیرایدئولوژیک و تحلیلی برای بیان ایده‌اش بهره می‌گیرد.  او در کار خود مهارت دارد و بجای اشاره آشکار به مبارزه با استعمار و یا”نظام سلطه”، از دو خط مستقیمی که ناچار تلاقی خواهند کرد سخن می‌گوید.  اما وقتی بحث به حساس‌ترین موضوع نزاع با غرب می‌رسد، قرائت ایدئولوژیک خود را در مقیاسی ناباورانه بزرگ بروز می‌دهد.  او نگرانی اصلی غرب را برای دسترسی ایران به سلاح هسته‌ای مردود دانسته و می‌گوید: «مساله غرب با ایران بر سر نظام بین‌المللی است، همان چالشی که زمانی شوروی و آمریکا با هم داشتند، ولی در ابعاد محدودتر.»

این اندازه خود بزرگ بینی مرا از سرنوشتم و خوابی که برایم دیده شده‌‌است،‌ بطرز عمیقی بیمناک می‌کند. همین نگاه رفتاری را که من تجاوز به حریم دیپلماتیک یک کشور می‌‌خوانم، با مباهات تسخیر لانه جاسوسی امپریالیسم نامید، و کودکی نسل مرا به سرنوشتی تلخ گره زد.  اکنون نیز جهانی را که تصویر می‌کند ــ یعنی بازگشت به جهان دو قطبی اما این‌بار اردوگاه ایران(؟) در برابر اردوگاه غرب ــ جهان توهم زده و تاریکی‌ست برای زیستن.  اگر عباس عبدی آن را به سرنوشت اجباری نسل من تبدیل کرد،‌ من آن را برای نسل بعد از خود حتا آرزو نمی‌کنم. 

منازعه‌ ایدئولوژیک در ذات خود مصالحه ناپذیر و غیرقابل تغییر است.  ناچار متغیری مانند منافع ملی از معادله باید کنار گذاشته ‌شود.  نکته کلیدی روایت‌هایی چون روایت عبدی، ثابت فرض کردن رفتار جمهوری اسلامی است.  عبدی این رفتار را به نحوی رسالت گونه و در چارچوب کلی‌تر«اعتراض به نظام بین‌الملل» تعریف می‌کند.  وقتی امکان تغییر رفتار نظام جمهوری اسلامی را یک گزینه ندانیم،‌ منظور عبدی از «مخالفت مشروط با جنگ» را نیز بهتر می‌فهمیم.  کسانی‌که جمهوری اسلامی را مسبب اصلی بحران می‌دانند، از دید وی مخالفان مشروط جنگ هستند. و چون نمی‌توان از جمهوری اسلامی انتظار تغییر رفتار و عمل به تعهدات بین‌المللی خود را داشت، پس این افراد ریاکارند. 

حال آن که ما برخلاف وی، انعطاف ناپذیری و لجاجت حکومت را یک گزینه نمی‌دانیم.  نه تنها از حکومت انتظار داریم که رفتار خود را تغییر دهد، بلکه آن را تنها راه جلوگیری از بحران می‌دانیم.  ما نمی‌پذیریم که اصرار رهبر بر ادامه سیاست‌های تنش‌آمیز ــ چه در روایت خودش و چه در روایت عباس عبدی ــ سرنوشت ما را با جنگ پیوند بزند. 

ما مخالف مشروط جنگ نیستیم، مخالف مطلق آنیم.  به همین جهت صریحا از حکومت خواسته‌ایم تا عامل اصلی تشدید کننده بحران یعنی غنی‌سازی را متوقف کند و به تعهدات بین‌المللی‌اش گردن بگذارد. حال از عباس عبدی و هم‌فکران وی هم می‌خواهیم به روشنی بگویند که برای کنترل بحران و جلوگیری از جنگ، از جمهوری اسلامی چه خواسته‌ای دارند؟ 

آنانی ‌که بجای نگاه مستقیم و عقلانی به بحران، روایتی غیرواقعی، مبهم و ایدئولوژی زده از آن ارایه می‌دهند که راه حل عملی نداشته باشد، در مخالفت خود با جنگ صادق نیستند.  عبدی می‌گوید: «اگر شوروی و غرب یا آمریکا به همزیستی مسالمت‌آمیز رسیدند و منافع خود را باز تعریف کردند، ایران و آمریکا قادر به انجام چنین کاری نیستند.»  اگر چنین است، پس توصیه وی به مخالفت با جنگ چه معنایی خواهد داشت و چگونه می‌توان آن را صادقانه دانست؟ 

این همه آوازها از شه بود  ـــ   گرچه از حلقوم عبداله بود