دباغخانه هاشمی

محمد رهبر
محمد رهبر

میانِ سیاستمدارانِ ایرانی، کسی مثل هاشمی رفسنجانی از فرصت های تقدیری بهره مند نبوده؛ نه اینکه خواسته باشیم برایِ این پیرمرد سیاس بهرمانی، توفیقی الهی فرض کنیم، نه. اصلِ ماجرا اینکه، بازی بدونِ توپِ هاشمی همتا ندارد، اگر رییس جمهور نیست، اگر کُمیتش در مجلس لنگ است و کرسی سالاری پیرمردانِ خبرگان را از زیر پایش کشیده اند و اگر دولت محمودی در این قریب هشت سال، به هزار ترفند و شبیخون، کمر به نابودیش بست، هاشمی، بیدی نبود که از این بادها بلرزد. انعطافِ خطرناک تا حد بی اصولی را تحمل کرد و به پستویِ خانه عقب نشینی تا باز هم روزگار چرخی بزند و نوبتِ حرکتِ مورب این فیلِ خاکستری خاموش سر برسد.

سه سال پس از آنکه رهبری خود را به احمدی نژاد نزدیکتر دانست، حالا وضع به آنجا رسیده که نبرد تن به تنی میان محمود و مشایی دریک طرف و بیت و سپاه، سوی دگر در گرفته و امیدها به انقضا عمر دولت است که بنابر تنها اصل قانون اساسی که دقیقا اجرا می شود، احمدی نژاد بی دردسر از صدارت بیفتد و دوست و دشمن نفسی راحت بکشند.این سالِ آخری برای محمود احمدی نژاد به اندازه ی تمام عمر ارزشمند است. اشتباه بزرگ در محاسبه ی غلط شکافِ رهبر- حکومت و خوشبینی نئشه وارش به اینکه با فعال سازی این گسل، لابد جماعت ایرانی به او خواهند گروید و بخشی از سبزها را با خود خواهد داشت، تنها عایدی اش فعال سازی کینه ی سید علی خامنه ای بود.

 با دادگاهی که این روزها بر سرِ اختلاس های رنگارنگ بر پاست و تا حالا همه ی حروف الفبا علیه مشایی و رحیمی شهادت داده اند، دیر نیست که محمود احمدی نژاد، بی پسوند رییس جمهوری، دادگاهی شود و تمام فلاکت این هشت ساله را به پرونده اش بنویسند.

 این سال آخری، احمدی نژاد باید سعی کند در یک قاب با هاشمی بخندد، مگر متحدی یافت برای امتداد بقا. باید سعی کند تا می تواند بحرانِ ایران را پیچیده تر کند و کلاف را سر درگم تر تا شاید رهبر رضایت دهد، کسی از قبیله ی محمودی بار دیگر رییس جمهور شود و یا حداقل چنان هراسی به دلِ بیت بیندازد تا هاله ی امنیت بر سرش چرخ زند.

 سیاست در ایران هر چند شبیه بازارمسگرهاست و هر کس می تواند های و هویی راه اندازد و به ضرب کوفتن بر سنجِ ادعا و طبلِ شعار، صدای دیگران خاموش سازد و رونقی به کسب و کار دهد، اما این بازار، دباغخانه نیز دارد و گذر پوست. هاشمی سالهاست که دباغخانه دارد.

هاشمی می خندد و حتی در جلسه ی مجمع تشخیص، وقتی جلیلی از مذاکرات به بن بست خورده ی بغداد می گوید، رو به احمدی نزاد می کند که نظر شما درباره مذاکرات هسته ای چگونه است و این یعنی در این بازی هنوز سهیم هستی آقای احمدی نژاد. اما عاقلان دانند که نزدیکی به قاعده ی یک صندلی به محمود، برای امتیاز از بیت است که این روزها سخت محتاج هاشمی است.

 کار سپاه همه زور است و بردن مال، این را رهبری می داند و کار محمود، گسترش سرطانی آدمهای نو پا در تمام چهارگوشه ی نظام، برای روز مباداست اما کار هاشمی رفسنجانی، حفظ جمهوری اسلامی به مثابه ی حراست از خود است. هاشمی به هر مقامی رضا داده تا بماند و عاقبت هم ماندگارترین شخص پس از رهبری شده است. نوع ارتباط هاشمی با اصلاح طلب و اصولگرا و روحانیت قم، سرمایه ای از مشروعیت غیر مردمی به او داده که با افسانه ای از قدرت مداری همیشگی اش که در جامعه زبانزد است، کیمیایی می سازد برای سیاست ورزی.

هاشمی اینها می داند و محمود برایش بهانه ای است تا بار دیگر سایه ای بر بیت بیندازد و نقشی سترگ در انتخاب رییس جمهور بعدی پیدا کند. سیاست این روزهای هاشمی به کاترین اشتون و مذاکره کنندگان اتمی شبیه است. گروه اروپایی ازپشت جبهه ی ایران باخبر است، می دانند که تحریم ها کمر اقتصاد ایران را شکسته و عنقریب دولت در پرداخت حقوق کارکنانش می ماند چه رسد به اینکه با این اقتصاد فرتوت و آن دموکراسی نیم بند بر باد رفته، توانی برای جنگ باشد و حواله کردن موشک به اسرائیل.

 کاترین اشتون وقتی جلیلی را می بیند که لنگ زنان بازیگر نقش اقتدار است، زمینگیری جمهوری اسلامی را درک می کند. دیگر نظام نه سوریه را دارد و نه حزب الله لبنان، یال و کوپالی که بتوانند برگ های برنده ایران در منطقه باشند، وقت امتیاز گیری است.

 هاشمی هم این سوی میز نشسته و بحران بیت را نگاه می کند و امتیازی می خواهد و اتفاقا نه با کنایه های همیشگی، بلکه صریح می گوید باید به فکر فهرست افراد جایگزین رهبری برای خبرگان بود، یعنی شاید روزی قربانی کردنِ رهبر هم برای حفظ جمهوری اسلامی ضروری باشد. پا فراتر می گذارد و در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی از حکومت اسلامی می گوید که لزوما ولی فقیه ندارد.

خوش خیال است محمود، به زمینی رفته که یک بازیگر بیش ندارد و آن هاشمی و این زمین، سیاست ورزی است، هاشمی قربانی می خواهد برای امتیاز.