اشتباهات آمریکا در دوره انقلاب ایران

احسان نراقی
احسان نراقی

اخیراً خانم مادلن البرایت کتابی منتشر کرده است که مجموعه خاطرات او است. این کتاب از خیلی جهات ‏بخصوص برای ما تازگی دارد. این خانم که از اساتید معروف در علوم سیاسی آمریکاست واز سال 1997 تا ‏سال 2000 یعنی تا آخرین روزهای ریاست جمهوری بیل کلینتون در پست وزارت خارجه قرار داشت، اینک ‏کتابی تحت عنوان “پروردگار، آمریکا و دنیا” منتشر کرده است که بسیار مورد توجه علاقمندان به مسائل ‏سیاسی قرار گرفته است. بیل کلینتون در مقدمه‌ای که به این کتاب نوشته است می‌گوید: کتاب حاضر از نظر ‏صراحت لهجه و شجاعت در بیان مسائلی که معمولاً سیاستمداران دنیا در پرده عنوان می‌کنند، بی‌نظیر است.‏

ما این شجاعت را همه در بیانات خانم آلبرایت از جمله در باب نکوهش کودتای 28 مرداد 1332 در ایران ‏مشاهده می‌کنیم. ما در اینجا خلاصه‌ای از این کتاب را در مورد خطاهای آمریکا در ایران و افغانستان شرح ‏می‌دهیم.‏

محمدرضا شاه از سال 1953 خود را متفق تمام عیار آمریکا میدانست چرا که سازمان سیا در این تاریخ ‏مصدق نخست‌وزیر قانونی کشور را بوسیله یک کودتا ساقط کرد و شاه را دوباره به تخت سلطنت نشاند. شاه ‏با قدرتی کامل حکومت را در دست گرفت و در عین حال اصلاحاتی را دنبال کرد؛او با انقلاب سفید به توسعه ‏آموزش و پرورش در شهر و روستا پرداخت و زیر بنای بهداشتی را در سراسر کشور تقویت کرد و حقوق ‏زنان را به رسمیت شناخت. این اصلاحات طبیعتاً مورد رضایت غربی‌ها و آمریکا قرار گرفت. ‏

آمریکا هم در عوض به شاه وعده داد که به استثنای سلاح اتمی تمام احتیاجات نظامی ارتش ایران را تأمین ‏‏‌کند؛ ولی رفتار با ایران تقریباً خلاف سیاستی بود که کارتر مدعی برقراری آن شده بود زیرا کارتر از ابتدای ‏ورودش به کاخ سفید ادعای حمایت از حقوق بشر را جزء برنامه‌های اساسی خود قرار داده بود اما در عین ‏حال از سیاست شاه و پلیس سیاسی او هم که با شدت به اختناق و شکنجه ادامه می‌داد، حمایت می کرد.باید ‏گفت از نظر حقوق بشر این رویه ناصحیح بود، اما کارتر و برژینسکی تصور می‌کردند در مورد ایران ‏عملگرائی آنها مهم‌تر از اید‌الیزم سیاسی‌شان است.‏

به نوشته خانم آلبرایت در آن زمان در آمریکا هیچکس در این فکر نبود که یک روحانی به نام آیت‌الله خمینی به ‏اراده شاه از کشورش به خارج تبعید شده چون رژیم ایران را رژیمی خلافکار و ناصالحی قلمداد کرده است. ‏در آن زمان کسی هم متوجه نبود که این مرد روحانی از راه کاست، سخنان و اعتراضات خود را به رفتار ‏شاه برای هموطنانش می‌فرستد و مردم با ذوق و شوق گفته‌های این روحانی را به خاطر می‌سپارند و در ‏گردهم‌‌‌آیی‌های خصوصی آن را تکرار میکنند. در این دوران روزی مردم به بهانه بزرگداشت یک روز مذهبی ‏ولی در حقیقت برای بیان مخالفت خود با رژیم شاه به تظاهرات پرداختند. نظامیان مسلحانه با آنها روبرو شدند ‏و آن روز مذهبی حالت یک روز خونین را به خود گرفت بعد از این واقعه دولت آمریکا در عین حمایت از شاه ‏برای آرام کردن مردم، شاه را وادار به انجام یک سلسله اصلاحات کرد. ‏

خانم آلبرایت ادامه می دهد:‏‎ ‎در این دوران نظر مقامات آمریکائی یکسان نبود یعنی کاخ سفید و امنیت ملی و ‏وزارت خارجه و سفارت آمریکا در تهران هر یک راه خودشان را طی می‌کردند و هر کدام بر اسا منابع خبری ‏متفاوت از دیگران راه خود را می‌پیمودند. مثلاً سفیر ما معتقد بود که شاه میتواند به سلطنتش ادامه دهد، ‏وزارت خارجه در آمریکا دنبال راه حل دیپلماتیک بود تا بتواند شاه را روانه خارج کند و به جای او از ‏مجموعه‌ای از کسانی که روش معتدل‌تری دارند و ضمناً پای‌بند به قانون هستندحمایت کند. در حالی که ‏برژینسکی معتقد بود با حمایت نیروی نظامی باید شاه را حفظ کرد. در این مدت سیا کوچکترین حرکتی از ‏خود نشان نمیداد زیرا شاه رسماً از سفیر ما خواسته بود که سیا با مخالفینش تماس نگیرد؛ لذا آمریکا هیچ راه ‏نجاتی را نمی‌توانست در این دوران پر آشوب انتخاب کند؛ برای همین همه اقدامات نزدیکان خمینیهم برای ‏ملاقات و مذاکرات با آمریکائیها بی‌نتیجه ماند. اصولاً باید گفت برای مقامات آمریکائی شورشیان ایرانی همگی ‏افراد ناشناسی بودند و آمریکائها فقط آنها را یک عده افراد مذهبی می‌دانستند که دنبال افکار ارتجاعی هستند. ‏آمریکائی‌ها برای اولین مرتبه در چنبری افتاده بودند که برای آنها سابقه نداشت؛ یعنی در حالی که نظامی‌ها ‏مردم را سرکوب می‌کردند تصور آمریکائیها این بود که مردم در فکر بهبود وضع اقتصادی و تجدد و ‏نوآوری‌اند.‏

وزیر خارجه دوران کلینتون ادامه می دهد:از طرف دیگر چون کارشناسان ما هم قادر نبودند عمق نارضایتی ‏مردم ایران را درک کنند سیاستمداران هم مرتکب یک اشتباه دیگری شدند. آنها خیال می‌کردند ایرانیان معترض ‏و شورشی وقتی شاه کشور را ترک کند و یک دولت دمکراتیک جای او را بگیرد دست از مبارزه خواهند کشید ‏ولی برای ما بزودی روشن شد که قیام ایرانیان نه یک نوع کودتا بود و نه منحصراً یک نوع تغییر رژیم، بلکه ‏یک زمین‌لرزه واقعی شبیه انقلاب فرانسه یا انقلاب روس بود. بعد از عزیمت شاه در ژانویه 1979 آیت‌الله ‏خمینی تمام اختیارات را بدست گرفت. زندانیان و زندانبابان درست جای خودشان را عوض کردند. حقیقت ‏جدیدی ظاهر شد و آن اینکه جنبش ایرانی‌ها نه رابطه‌ای با کمونیزم داشت و نه با دمکراسی بلکه یک جنبش ‏بسته و محدود مذهبی بود و حتی خود رهبران انقلاب هم چنین تصوری نداشتند. آمریکائی‌ها تنها ابرقدرتی ‏نبودند که اهمیت سیاسی این جنبش مذهبی را درک نکردند بلکه رهبران شوروی هم خیال می‌کردند که اختلاف ‏میان واشنگتن و تهران می‌تواند برای آنها مفید باشد به این جهت به فکر اشغال افغانستان افتادند. این کاری بود ‏که در دسامبر 1979 انجام دادند و فوری هم یک دولت مطیع خود را هم در کابل سر کار گذاشتند. ولی در ‏عین حال پیش‌بینی خشم مردم مسلمان را نه فقط در افغانستان بلکه در آسیای جنوبی و در سراسر عربستان در ‏نظر نگرفتند.ما تصور کردیم که افغانها از این به بعد در جبهه ما خواهند بود بی‌جهت نبود که برژینسکی در ‏دیداری از مناطق جنگی افغانستان خطاب به سربازان افغانی گفت: شما می‌دانید که خدا با شماست. آمریکائیها ‏تصور می‌کردند برعکس ایران افغانها با آنها هم رزمند ولی ده سال بعد آنها به تدریج جبهه خود را از ‏آمریکائها جدا کردند و رسماً آمریکائیها را دشمن خود خواندند. اینها نمونه‌هائی است از اینکه ما مردم مسلمان ‏را نشناختیم.در سال 1977 یک کارشناس آمریکائی در دانشگاه به نام برنارد لوئی گفت دنیای غرب به غیر از ‏چند مورد استثنائی به مسئله مذهب اعتنائی ندارد. افراد مترقی تصور می‌کردند نمیتوان قبول کرد که افراد به ‏خاطر عقایدشان تا مرحله مرگ پیش بروند.به دنبال همین استدلال بود که بعد از انقلاب ایران دولت کارتر ‏تصمیم گرفت کارشناسانی راکه به مسائل اسلامی آشنائی داشتند برای بحث و گفتگو در این مورد به کاخ سفید ‏دعوت کند؛ بخصوص بعد از اشغال سفارت آمریکا بوسیله دانشجویان و به گرو گرفتن دیپلمات‌های آمریکائی ‏این جلسات با شدت و حدت دنبال شد ولی متأسفانه مذاکرات این گروه به نتیجه‌ای نرسید زیرا در این زمان ‏محبوبیت کارتر رو به نزول گذاشت به همین دلیل برای دوره چهار سال بعد انتخاب نشد.‏

خانم آلبرایت می نویسد: باید متوجه بود که شاه رهبری بود از یک طرف بسیار ترسو و بزدل و از طرف دیگر ‏برای مقابله با مخالفینش به جز خشونت به هیچ روش دیگری اعتقاد نداشت. از اینرو روزبروز قدرتش را از ‏دست میداد.مدافعین حقوق بشر هم کارتر را متهم به ریاکاری کردند. اما نکته این است که رفتار دولت انقلابی ‏در بی‌توجهی به حقوق بشر خشن‌تر از زمان شاه بود. پلیس سیاسی شاه جای خود را به “حافظان ایمان و ‏عقیده” داد که به مراتب از زمان گذشته خشن‌تر بودند؛ امروز هم پس از سالها که از انقلاب گذشته است ‏قدرت در ایران در دست عده‌ای معدود از کسانی است که نه علم دارند و نه دانش.جیمی کارتر و دیگر ‏رؤسای جمهور آمریکا معتقد بودند که فضیلت و اخلاق باید بزرگترین وسواس ما در سیاست خارجی‌مان باشد. ‏تعهد کارتر راجع به حقوق بشر باعث سربلندی من است که با او سالها همکاری داشته‌ام. همین تعهدات بود که ‏به توسعه دمکراسی در کشورهای آسیائی آفریقائی و در اروپای مرکزی کمک کرد تا خود را از جهنم ‏کمونیست نجات دهند و من به این سیاست افتخار می‌کنم. این روش در همه حال به رهبری آمریکا اعتبار داده ‏و همه جا در سیاست خارجی حتی در ایران هم ما را هدایت ‌کرده است.اما همین وسواس نجات از کمونیسم ما ‏را به خطر دیگری نزدیک کرده است؛ یعنی بی‌احتیاطی ما راه را برای خطاهای رژیم فعلی باز کرده است. ‏من در آن دوران در موضع قدرت نبودم ولی به یاد دارم که تا چه میزان تصورات و انتظارات ما از رژیم ‏فعلی واقع‌بینانه‌ نبوده است.انتقادات به ما زیاد است. عده‌ای معتقدند ما می‌بایست به ارزش‌های اخلاقی و ‏دمکراتیک خودمان متکی می‌بودیم و نمی‌گذاشتیم که شاه با اختناق حکومت کند. عده‌ای دیگری معتقدند ما ‏می‌بایست به منافع و مصالح امنیتی خودمان توجه می‌داشتیم و در نتیجه شاه را ولو با قدرت نظامی حفظ ‏می‌کردیم حال با گذشت زمان خطاها را بهتر می‌شناسم در این امور ما احتیاج شدید به مشورت داشتیم ولی ‏انتخاب مشاور مطمئن و دانا در آن زمان کار آسانی نبود.‏