چنان نماند و چنین نیز

محمدرضا شکوهی فرد
محمدرضا شکوهی فرد

قلم توان روایتِ عمقِ دردی که به جانمان نشسته است را ندارد، سنگینی فاجعه چنانست که به حدیثِ حال نیاید، غم از دست دادن عزیز سخت است و براده های پرواز زخم زایِ عزیزان یک ملت، سخت تر. گویی شکستن بُغضی به سنگینی یک تاریخ.

هنوز شبانه روزی از درگذشتِ مبارز و مصلح نستوه خانه دربندمان، مهندس عزت الله سحابی نگذشته بود که ناباورانه داغدار شهادت مظلومانه هاله، دختر شریف او شدیم، دختری همچون پدر و پدر بزرگ، سراسر عشق و ایمان به آزادی و استقلال میهن، همچون آنان دردمند دختران و پسران و مردمان دردسوخته آن سرزمین.

آری، هاله را به شهادت رساندند، این خبری بود که سایه سیاه و سهمگین بهت و زخم را چون آواری بر دل ها نشاند. دردی آنچنان که راقم را برای نخستین بار با همه ایمان و باورش به باری تعالی، احساسی غریب، مرکب از تنهایی و درماندگی در خود فرو برد، دیگران را نمی دانم و بعیدست به حالی دگر دگرگون شده باشند.

جنایتی رقم خورد که نمونه اش گرنگوییم نایاب بوده، اقلا در تاریخ پررنج و محنت سرزمینمان، ذهن کم آستانه اینجانب نظیری برایش نمی یابد.

سبعیتی به تصویر نشست از حاکمان و قدرتمندانی که پرچم دیانت وعلی گونه بودن را بردوش دارند

 هاله را در مراسم تشییع و به خاکسپاری پیکر پدرش “حقیرانی” که رهبر جمهوری اسلامی آنان را “فرزندان” و “ عزیزان” خود می خواند، با پنجه بکس و مشت و لگد نقش زمین کردند.

گناهش چه بود؟ جز از جنس همان اتهام دروغینی که او و صد ها زن و مرد آزاده را به واسطه آن به محبس کشانده اند؟

ایران دختِ شهید عزتِ پرکشیده وطن، این چند روز پس از مدتها برای عیادت و ملاقات قامت نحیف پدر بر تخت بیمارستان موقتا مجوز خروج از زندان یافته بود.

در صبح سرد خاکسپاری، تصویر مردی طلایی که مفتخر به فرزندیش بود را بر سینه داشت و شاخه گلی در دست. همین، و چه اعتباری افزونتر از این؟… برای یک فرزند که از تبار مصادیق “و انما یستدل علی الصالحین بما یجری الله لهم علی السن عباده ” باشد.

سحابی بودن و سحابی ماندن و سحابی زیستن. جرمش این بود. اینسان بودنی و اینچنین ماندنی در این ملک مهجور دیرسالیست مصداق جرم است؛ ای خدا و تالمی از این افزونتر که از زبان تو جرم می شناسندش؟

از لحظه ای که توانستم از بهت و حیرت نخستین خارج شوم وخود بیابم تا به اینک که قلم همساز و سوز این اندوه سنگین، سخت می نوازد، مدام در این پرسش اینک فراگیر تامل کرده ام.

 مگر یزید ابن معاویه چه کرد که نامش این همه به زشتی و مذمومیت می برند و یاد و خاطره اش گویی شمشیریست که بر جگرها فرود آید؟ و اگر فعل او مصداق اشد مظالم بر خلقها و ستم دیدگان و بندگان پروردگارست، که به عقیده من نیست، عملِ عُمال ظلم، که ایستاده بر ستون پوسیده فقاهت و ولایت روی حرمله های تاریخ را سفید کرده اند، مصداق چیست و در کدامین مرتبت و بر کدامین وزن قابل ارزیابیست؟

پهلوی فاطمه زهرا به ضرب شکسته شد و صدها سالست که می گریند اندر آن حکایت. بر چه می گریند؟ بر مظلومیت دخت پیامبر یا صرفا بر شهادتش؟ بر مظلومیت زینب یا تنها بر اسارتش؟

 پهلوی هاله را شکستند، به زمینش غلطاندند چون وحوش به باد مشت و لگدش گرفتند، در مراسم خاکسپاری پدر، در دیاری که حکامش به نام خدا حکم می رانند، به نام رسول خدا و به نام اهل بیت او و به نام علی و عدالت به نام حسین و عاشورا و کربلا…. تاریخ را باید از نو نوشت، بیچاره یزید.

روشن است، این حجم قساوت قاتلان سوار بر قطار ولایت نشان از ترس دارد، نشان از ضعف و تزلزل دارد، اینکه تاب تحمل یک مراسم خاکسپاری را ندارند، از پروازها هم می ترسند، از پیکرها، از اشک ها، اینکه سحابی ها و سحابی ها مجبورند عزیزانشان را در مظلومیتی که در داستان ها و روایت های تاریخی هم بی مثالست و اگر نشانی داشته راقم سراغ ندارد، به خاک بسپارند، خاکسپاری پدر را به داغ کشتن دختری که تنها گناهش حمل تصویری از او و شاخه گلی در دست و مهری بی کرانه بود، بیالایند، اینکه خلاف قطعی آداب مذهبی که خود را و قدرت کریه خود را منتسب به آن می دانند شبانگاهان و با زور پیکر دختر شهید ایران را دفن کنند، اینها همه شاهدست، اینها همه شاهدست بر اینکه نپاید ظلم و نشاید اینچنین ماندن.

نمی دانند یا نمی خواهند بدانند و باور کنند این مسیر انتها دارد و انتهایش خواهد رسید، به روزگار کریه شان نگاهی نمی اندازند که گر چنین کنند به عینه خواهند دید مصداق حقارت پشت حقارت شده اند، سرشار از بیچارگی، مکرهاشان به ستون سرنوشت محتوم اصلافشان خورده و به خودشان بازگشته است.

یقینی ست آنکه جان ها ستاندن، هاله و هاله ها ستاندن و ملتی از برکت وجود عزیزانی اینسان محروم کردن، بی جزا نخواهد بود و ماند، گر به روزگارشان نگاهی بیندازند چه می بینند؟ لشکر رمالان همپیمان اسبق به سراغشان آمده و بی آبرویشان کرده اند و وعده تاریخ همین بوده است و قول قرآن که “وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِین” و همین تسلایمان می دهد و داغ را به امید التیام در نیک روزی همین نزدیکی.

حالِ این مردمان با ستاندن وجود عزیز هاله هایشان که فرزندانی شامخ و مادرانی شایسته برای میهن و عزیزانش بودند از امید و استقامت و زنده بودن و فریاد کردن بازنخواهد گشت که این مسیر بازگشتنی نیست.

 عزت ایران پرکشید و ایراندختش نیز در جوار پدر آرمید، باری، داغداریم همچنان امید اما، مگر نه انکه از دل هر سینه سبز آرمیده در دل این خاکِ رنجور و خونین، طوفانی آتشین شعله خواهد دواند.

مقصود بهانه جویی نیست، در پی برداشت واقعی و عینی از فضا هم باید باشیم منکرش نتوان شد، اما… اما مدام این سنخ حرف ها و جملات را نیز بد نیست با خودمان زمزمه کنیم که قطارِ قاتلانِ ملت با قدرت وقهر و قساوت در حال حرکت است.
 ما همه سحابی هستیم می گوید ما همه باید صبر را و صبر را و صبر را تا نیل به مقصود بپذیریم و متحملش شویم هرچند هزینه اش سخت و سنگین باشد “یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر”