این جا تهران است

علیرضا خانی
علیرضا خانی

اینجا که ما می‌نشینیم اسمش تهران است. می‌گویند باید یکی از شهرهای افتخار‌آمیز منطقه باشد یا ام‌القرای جهان اسلام. باید باعث اعتبار و آبرو باشد. نمی‌دانیم. اما شاید اگر آنها که این شعارها را می‌دهند فرصت داشتند که با وسیله نقلیه عمومی و مثل بقیه مردم، ‌صبح تا شبی را وقت بگذارند و از کوچه پس کوچه‌های جنوبی‌ترین نقاط شهر تا ازدحام میانه شهر و تا برج و باروهای شمالی‌ترین نقطه، گز کنند، شاید در شعار دادن قدری بیشتر احتیاط کنند.

اینجا تهران است. مردم در خیابان بد رانندگی می‌کنند. بد رانندگی کردن و بد پارک کردن و خلاف رفتن و خلاف پارک کردن و از چراغ قرمز گذشتن و جلوی هم پیچیدن و راه به هم ندادن فرهنگ شده است. فرهنگ غالب که اگر کسی جز این عمل کند، تنبل و بی‌عرضه می‌نماید!

اینجا تهران است. هوایش خاکستری است و صدای موتور غیر استاندارد خودروها و بوق‌های پیاپی بی‌جهت، قطع نمی‌شود. نفس کشیدن در پشت چراغ‌ها دشوار است. اطفالش از فرط آلودگی در نوجوانی پیر می‌شوند. بعضی مسیرها را ـ از فرط شلوغی ماشین ـ اگر پیاده بروید، قطعاً زودتر از سواره می‌رسید. البته که این پیاده روی، برای سلامتتان خوب… نیست! که خطرناک است؛ در هاله گوگرد و دی‌اکسید کربن.

اینجا تهران است. ارتفاع خانه‌هایش 10 برابر پهنای کوچه‌هاست شهر در خودروها غرق شده است. انگار هیچ غریق نجاتی هم نیست. طوری پارک می‌کنند که حتماً باید آموزش بندبازی دیده باشید تا بتوانید سر تقاطع‌ها بپیچید. این بزرگترین نمایشگاه خودرو جهان که به پهنای یک شهر است، ‌گویی قواعد رانندگی‌اش، انحصاراً در تعریف خودش قرار دارد، نه در تعریف بقیه عالم از رانندگی. خودروها همه جا حق ایستادن دارند و موتورها همه جا حق راندن! آدم‌ها از سواره رو می‌روند، موتورها در پیاده‌رو و خودروها همه جا می‌روند و همه جا می ایستند؛ در هر جهتی!

اینجا تهران است. مردم در شهر با هم مهربان نیستند. رانندگان حقوق مسافران را رعایت نمی‌کنند و مغازه‌داران حقوق مشتریان را. انگار همه آماده‌اند تا با تلنگری با هم نزاع کنند. بر سر چی فرقی نمی‌کند. احترام معنایش را از دست داده یا لااقل کم‌رنگ شده است. خیلی کم‌رنگ. جوانان حرمت بزرگترها و پا به سن‌گذاشته‌ها را لزومی نمی‌بینند که رعایت کنند. خیلی از مردان، حرمت زنان را نگه نمی‌دارند. در خیابان که راه بروید آشکارا ناسزا می‌شنوید. فرهنگ مودبانه حاکم نشده است. ادب مال آدم‌های تیتیش‌مامانی است! آدم بزرگ که لازم نیست مؤدب باشد. مردم حرف هم را به آسانی باور نمی‌کنند. کاسب‌ها برای فروختن چند جنس بنجل همه مقدسات رابه وسط می‌کشند. در ادارات دولتی هیچ حرف ساده‌ای، بدون مدرک مستند و سند مستدرک ممهور به مهر برجسته، قابل قبول نیست. اصل بر این است که همه دروغ می‌گویند مگر این که خلافش ثابت شود.

اینجا تهران است. پایتخت ایران. اما هیچ نشانی از ملیت و تمدن ایرانی و حتی اسلامی در معماری ساختمان‌ها وخانه‌هایش نیست. یک نفر خانه‌اش را مدل ژاپنی می‌سازد. یکی اروپایی و خیلی‌ها آمریکایی. هیچ خیابانی مثل آن خیابان دیگر نیست و هیچ کوچه‌ای مثل کوچه بغلی نیست و اصلاً هیچ ساختمانی شبیه ساختمان کنار دستی‌اش یافت نمی‌شود. هر کس هر طور که دلش می‌خواهد خانه می‌سازد تا هیچ نشانی نه از تمدن ایرانی باشد و نه از فرهنگ اسلامی. برج‌های 100 متری را می‌سازند کنار کوچه 8 متری! و البته تا چه‌قدر با شهرداری منطقه صمیمی باشند. این که ساکنان چه طور باید در خیابان تنگ وتاریک آمد و شد کنند و چه ترافیکی خلق می‌شود، چندان مهم نیست. مهم این است که ارزش ملک شیرین باشد.

در معماری اسلامی باید مسجد و مناره‌هایش از دور نمایان باشد تا هم هر کس می‌خواهد بیابد و هم نماد و منزلت شهر باشد. اینجا، مساجد لابه‌لای خانه ها و ساختمان‌های در هم تنیده گم‌اند و برای مجلس ختم هم باید با آدرس و کروکی به دنبالشان بگردید.

اینجا تهران است. زنان شب‌ها در خیابان‌ امنیت ندارند. پلیس به جای هشدار به اوباش، مدام به خانواده‌ها هشدار می‌دهد که مراقب باشند. می‌گویند باید کیف‌تان را به دستی بگیرید که سمت خیابان یا پیاده‌رو نیست.

اینجا قرار بود که امن‌ترین نقطه جهان باشد اما در همه شعب بانک‌هایش هشدارهای امنیتی را به در و دیوار چسبانده‌اند. سر چهار راهها گدایان و آدامس فروشان را در همه گروه‌های سنی از 5 ساله تا 85 ساله به وفور می‌بینید. استانداری هم طبق وظیفه سالی 100 بار اعلام می‌کند که همه متکدیان را جمع می‌کنیم و دیگر متکدی نخواهیم داشت. هر کس کار خودش را می‌کند!

اینجا تهران است. محله به محله‌اش با هم فرق می‌کند. در هر بخش مردم یک طور لباس می‌پوشند و یک طور حرف می‌زنند و یک طور رفتار می‌کنند و یک طور می‌رانند و یک طور کاسبی می‌کنند و یک طور ساختمان می‌سازند. ماشین و لباس و سبک زندگی و نوع علایقشان هم با هم فرق دارد. همانطور که لهجه‌شان اما همه شهر را که بگردی، هیچ مظهری از تهران بودن و ایران بودن نمی‌بینی. این شهر، هیچ هویتی ندارد. مبالغه‌ای در این کلام نیست. واقعاً ندارد. یک مغازه لوازم یا صنایع دستی ایرانی را که بخواهی بیابی باید آدرس داشته باشی. تازه می‌گویند در همان صنایع دستی هم بسیاری از اجناس چینی است!

این شهر به هویت نیاز دارد. چه طور است که یک مولتی میلیاردر انگلیسی نمی‌تواند در لندن آن‌طور که دلش می‌خواهد خانه بسازد و هر خیابان معماری خاصی دارد که عیناً باید رعایت شود، اما در اینجا هرکس در هر نقطه‌ای از دنیا ساختمانی دید که عجیب و غریب است یا در هر مجله و سایتی که بنایی دید، همان بنا و بلا را در این شهر نازل می‌کند. مثلاً همین ساختمانهای شیشه‌ای مربوط به جاهایی از اروپا یا شرق دور است که کمبود آفتاب دارد و مثلاً از 7 روز هفته 6 روزش ابری است.

عیناً همین‌ها را آورده‌اند در این شهر گرم و خشک و با آفتاب سوزان پیاده کرده‌اند بدون هیچ دلیل علمی و منطق اقلیمی و تعهد فرهنگی و بومی.

آقایان! این کلان روستای پر از برج و دود که نامش را تهران گذاشته‌ایم، نیاز به برنامه‌ای کلان دارد. در همه ابعاد نه از آن برنامه‌های جامع که تا به حال چند بار تصویب و اعلام و اجرا شده است. اگر آنها کارساز بود که کار به اینجا نمی‌کشید. شما می‌دانید که بسیاری از مسائل و معضلات اخلاقی و رفتاری این روستا ـ شهر را در این مقال و مقاله نه می‌توان گفت و نه شایسته است. این شهر زندگی طبیعی ندارد.

همین امروز رئیس شورای شهر گفته که تهران در 6 ماه اخیر حتی یک روز هوای سالم نداشته است  و همین امروز رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران گفته که سونامی بیماری‌های قلبی ـ عروقی در راه است. این حرف کمی نیست. )

این شهر بواقع و ضرورتاً به برنامه بسیار جامع و محکمی نیاز دارد تا از شرایط غیرطبیعی و بلکه بحرانی خارج شود. برنامه‌ای بسیار جامع و عالمانه و مدیرانی که به هر ماده آن، چند تبصره نزنند.

منبع: اطلاعات، نوزده شهریور