مارینا فورتی
مسعود بهنود، روزنامه نگار و نویسنده در تبعید ایرانی معتقد است که گفتگوی مستقیم با رییس دولت ایران در شرایط امروز، آنطور که دولت آمریکا قصدش را دارد، به معنای مشروعیت بخشیدن به محمود احمدی نژاد و ایجاد حلقه های تازه ای به دور جنبش آزادی خواهانه سبز و فشار بیش تر بر معترضان به انتخابات و هواداران کاندیداهای اصلاح طلب خواهد بود.
این یک پارادوکس کامل است: دست دوستی باراک اوباما به سمت ایران باعث نگرانی بسیاری از مخالفان ایرانی شده است، آنهایی که برای ایجاد دموکراسی در جمهوری اسلامی مبارزه می کنند و جنبششان نام سبز گرفته است-جنبشی که در جریان انتخابات 12 ژوئن در کنار میرحسین موسوی و مهدی کروبی پدید آمد. نظر آنها کاملا مشخص است: گفتگو با کسی که دولت ایران را نمایندگی می کند در شرایط امروز، مشروعیت دادن به محمود احمدی نژاد است. مخالفان اصلاح طلب همچنان خواستار برگزاری مجدد انتخابات هستند. انتخابات ماه ژوئن، کشور را به دو قسمت تقسیم کرد: انکار تقلب، و اصرار بر تقلب.
تظاهرات میلیون ها تن از مردم در شهرهای مختلف، دستگیری ها، فشار و جنبشی که روزهای تلخی را تجربه می کرد. مسعود بهنود، نویسنده و روزنامه نگار ایرانی معتقد است: “رقابت تنگاتنگ قابل پیش بینی بود، جنبش سبز در مناطق شهری پیروز میدان بود اما رای احمدی نژاد در مناطق دورافتاده می توانست بیشتر باشد. پیش بینی من در مورد نتایج انتخابات در حدود 48درصد به 52 درصد بود که تصور می کردم موسوی 52 درصد رای بیاورد”. بهنود تردیدی ندارد که اگر قصد نداشتند بزرگنمایی کنند، و پیروزی شان را با تفاوت رای منطقی اعلام کرده بودند، ایرانیان آنرا قبول می کردند. اما مشکل ما تندرو هاهستند. گروهی در قدرت که دور احمدی نژاد هستند و نمی خواهند که چیزی به جنبش سبز برسد، نمی خواهند که حتی نماینده 45 درصد مردم ایران باشند.می خواهند که مخالفان در فاصله مطمئنی از قدرت بیایستند”.
بهنود یکی از باهوش ترین مخالفان ایرانی است. او از سالهای 60 میلادی روزنامه نگاری می کند و در سال 97 با روزنامه جامعه همکاری کرد، جامعه اولین روزنامه مستقل بود که به محض انتخاب شدن ریس جمهور اصلاح طلب، محمد خاتمی آغاز به کار کرد. از آن زمان ده ها روزنامه متولد شدند و بعد تعطیل شدند، بسیاری از روزنامه نگاران به دلیل مخالفت با حکومت، طعم زندان را چشیدند: مسعود بهنود هم یکی از انان بود که در حال حاضر در اروپا زندگی می کند.
ما با او هفته پیش در شهر فرارا ملاقات کردیم، فرارا محل برگزاری کنفرانس بین المللی بود که بهنود هم یکی از روشنفکران دعوت شده به این کنفرانس بود. او به ما گفت: “قبل از پرداختن به این بحران باید بگویم که بسیاری از روشنفکران پیشرو در اروپا توجه زیادی به مباحث ما نمی کنند. آنها احمدی نژاد را یک رهبر محبوب، مثل پوپولیستی چون چاوز می بینند. اینطور نیست. من نمی گویم که او طرفدارانی ندارداما جنبش سبز او را در حد واقعی خودش برده است”.
بحران های بعد از انتخابات نشان داد که کشور به دو قسمت تقسیم شده است که این با موافقت آشکار افراد درون نظام همراه بود.
انقلاب اسلامی دوران بسیار بحرانی را از سر گذرانده است، مثل عزل اولین رئیس جمهور و بحران جنگ با مجاهدین خلق و نظام همیشه از بحران ها سالم بیرون آمده است. اما این بار در مقابل بحرانی کاملا داخلی قرار داریم: آنهایی که امروز در خیابان تظاهرات می کنند، فرزندان همان هایی هستند که سی سال پیش انقلاب کردند. نظام به دو قسمت تقسیم شده است. خامنه ای دو راه در پیش دارد: راه کسانی که در اطرافش قرار گرفته اند و می خواهند با زور و فشار مخالفین را خاموش کنند و راه دیگر این است که متوجه بشود که دیگر مثل سی سال پیش نیست: در آن دوران وسایل ارتباطی مثل امروز نبود، موبایل، اینترنت، ویدئو-امروز نظامی که این را بحساب نیاورد، با خطر سقوط مواجه است. این شکاف درون نظام است: بین کسانی که سرکوب می کنند و آنهایی که چنین کاری نمی کنند.
جوانانی که روزهای بعد از انتخابات دیدم که به خیابان ها آمده بودند صحبت از براندازی حکومت نمی کردند و جمهوری اسلامی را زیر سووال نمی بردند. آنها خواهان آزادی بیشتر و دموکراسی بودند.
درست است. هیچ کس صحبت از تغییر حکومت نمی کند: آنها به دنبال آزادی بیشتر و دموکراسی هستند. سووال اینجاست: آیا جمهوری اسلامی می تواند آزادی بیشتری به آنها بدهد؟ بخشی از نظام بر این عقیده است که با دادن آزادی بیشتر، حکومت سقوط می کند. بخشی دیگر درست برعکس فکر می کند: اگر نتواند آزادی بیشتری بدهد، آن موقع است که حکومت سقوط می کند. یک افسانه ایرانی چراغ عمر انسان را در دست دیوی نشان می دهد، اگر چراغ از دستش بیافتد و بشکند، زندگی از بین می رود. حالا این چراغ در دست خامنه ای است. باوجود صحنه هایی که در سه ماه گذشته در خیابان های تهران شاهدش بودیم، سپاه پاسداران به مردم حمله نکرد: خامنه ای دستور حمله به مردم را صادر نکرد. اگراین کار را بکند، چراغ را به زمین زده است، چراغ عمر نظام را.
چند روز پیش برخی از مقامات پلیس به دلیل سوء استفاده هایی که در بازداشتگاه کهریزک اتفاق افتاد، محکوم شدند. نظام قصد اش این است که جای زخم را مداوا کند؟
هیچ نظامی،حتی دیکتاتور ترین شان نمی خواهد بعنوان حکومت شکنجه گر و متجاوز شناخته بشود. برعکس دلش می خواهد بگوید که قدرتش پاک است: به همین دلیل موضوع تجاوز ها و سرکوب ها را انکار می کند و چند نفر را تنبیه می کند تا بتواند بگوید “بفرمائید، اگر اشتباهی صورت گرفته بود، حالا تصحیح شد”. این کاری است که می کنند.
یک جنبش خودجوش وسیع تا کی می تواند بدون تشکیلات ادامه بدهد؟
درست است، این جنبش یک جنبش صلح طلب است اما تشکیلاتی ندارد. در دوران خاتمی ان جی او ها و گروه های جامعه مدنی بوجود آمدند. حالا دیگر ان جی او ها فضای لازم را ندارند، روزنامه ها بسته شده است، چیزی باقی نمانده است. جنبش سبز جنبشی بدون سر است.این همان اتفاقی است که سعید حجاریان( مشاور خاتمی) گفته بود: فشار از پائین، چانه زنی از بالا. این اتفاق در حال حاضر دارد در ایران می افتد، فشار از پائین و رفسنجانی، موسوی، خاتمی که با صاحبان قدرت در حال مذاکره هستند. اما آنها “سران” جنبش نیستند. و اگر چنین چیزی را بگویند، فورا دستگیر می شوند.
دستکم در حال حاضر حکومت برنده شده است، اگر چانه بزند از موضع قدرت است.
نظام در دو راه در حال جنگ است: از یک سو باید وقت کشی کند: با دستگیر کردن افراد، آزاد کردن دیگری تا اینکه اعتراضات کم شود. در عین حال، تلاش می کند موافقت خارج را جلب کند: با قدرت های غربی مذاکره را از سر بگیرد و فشارهای خارجی را کاهش دهد. مشکل بزرگ جنبش سبز در حال حاضر اوباماست.
اوباما؟؟
این یک پارادوکس است، اما همین طور است.رئیس جمهور آمریکا می خواهد حسن نیت نشان بدهد و بگوید که سیاست خارجی او به نتیجه رسیده است و گمان می کند دست دادن با رییس دولت ایران یک حرکت صلح آمیز است. درحالی که در آن صورت احمدی نژاد می تواند به ایرانی ها بگوید: “من موفق شدم، غرب را عقب راندم به بدبختی و تسلیم دچار کردم در جایی که اصلاح طلبان در این مورد شکست خوردند. او به مردم خواهد گفت آمریکا را با شرایط خودمان سازگار کردیم ، ما به آنچه می خواستیم رسیدیم”. بدین ترتیب اوباما مشروعیت احمدی نژاد را برسمیت می شناسد. این اولین بار نیست که دموکرات های آمریکایی این اشتباه را مرتکب می شوند، دلیلش این است که با پیچیدگی های ایران آشنا نیستند و مثل جیمی کارتر در سال 1979، تصور ساده ای از شرایط ایران دارند.
اما برعکس این موضوع هم صادق است: غرب با ایران وارد گفتگو نشود، تنش زیاد شود، احتمالا حمله نظامی صورت بگیرد و حکومت در مقابل دشمن خارجی قرار بگیرد و مخالفان ساکت شوند.
چیزی که به تداوم حکومت کمک می کند ادامه دادن غرب به تهدیداتی است که به آن عمل نمی کند. اگر آمریکا و اروپا درباره تحریمی که هرگز انجامش نخواهند داد حرف بزنند، کاری که تاکنون کرده اند این مضر است. تحریم ها تاکنون جواب نداده است. نه حتی تحریم بانک های ایرانی: دولت قدرت دارد چون که هیچ کس نمی گوید که نفت ایران را نمی خواهد. تحریم اقتصادی یک فشار است اما بشرط اینکه یکپارچه و موثر باشد. تا کنون همه مباحث تحریم به سود حکومت بوده است تا بتواند مشکلات اقتصادی اش را با آن توجیه کند.
پس از اوباما چه انتظاری دارید؟
اول، اشتباهات جورج بوش را تکرار نکند و ایران را تهدید به حمله نظامی نکند. بعد، او این کار را نکرد اما به حکومت ایران امکان داد که از این تهدید برای مستحکم کردن طرفدارانش درمقابل تهدید خارجی استفاده کند. نمی گویم”هیچ نوع مذاکره ای”. انتظاردارم که اوباما وارد گفتگو بشود اما به شیوه انتقادی: مثل بیل کلینتون و با مطرح کردن مسائل حقوق بشر. می توان از یک مذاکره انتقادی استقبال کرد. این به جنبش ازادی خواه ایران کمک می کند.
منبع: ایل مانیفستو 9 اکتبر