در مسجد بخارا و نزدیک هشتصد سالی پیش از این، زمزمه ترسی درگرفت که هنوز در جان تاریخ ما مثل زخمی گنگ مانده است؛ دو عالم و بزرگ بخارا میان مردم شهر که در پیشگاه چنگیز خان به اسیری آمده بودند، نجوا می کردند…
می توان چشمها را برهم گذاشت و تصور کرد وقتی را که سایه شوم خان مغول بر محراب می افتاد، چشمهای مردم بینوا چه دو دویی می زد و چه دل دلی می کردند و چه هراسی از اینکه تا ساعتی دیگر حکم خان، نفس از هر جانداری می گیرد. چنگیز با اسب در شبستان می خرامید و صندوقهای قرآن، آخور اسبان شده بود. خان خطبه می خواند: ای مردم من عذاب خدا هستم برای شما، به سبب آن همه گناه که کردید.
چنگیز خوب می دانست وقتی ایمان به حق بودن گرفته شود مقاومتی هم نخواهد شد، از همین بود که بر باد دادن “سمرقند” بعد از “بخارا” راحت تر بود و “خجند” هم اصلا مقاومتی نکرد. در سکوت پریشان مردم و نطق خدایی چنگیز، دو بزرگ بخارا نجوا می کردند. آن یکی گفت چه می بینی و جواب آمد که خاموش باش، باد استغنای خداوند وزیدن گرفته است.
این کلام هراس آلود تقدیر زده در تاریخ مانده است. قصه امروز ما نیز، با این تاریخ دایره ای و مکرر که داریم، باز به همان حال و روز است. آنچه در ایران می گذرد، حکومت داری نیست وگرنه چه کسی است که نداند این آشفته بازاری که نامش جمهوری اسلامی است، اداره و مدیریت ندارد. درست مثل این است که عده ای ریخته اند و ایران را برای چندمین بار اشغال کرده اند و حالا هر لحظه و ساعت و روز به این فکر می کنند که چه می توان کرد که این سرزمین فتح شده را زیر چکمه و باتوم نگاه داشت.
حاکمیت، بعد از تقلب بزرگ، رفتار یک اشغالگر را پیشه کرد. از هیچ چیز هم فروگذار نشد. سرکوب گسترده مردم در خیابان، حملات لباس شخصی ها به خانه ها و رفتن تا پشت بام و خفه کردن بانگ الله اکبر. حتی جنگ الکترو نیکی با مردم عادی کوچه و بازار و قطع موبایل و نشان دادن سیمای یک شهر جنگ زده و رژه سواره نظام باتوم بر دست به اهالی تهران از شبکه تهران. اما آنچه چنگیز کرد، آنقدر زیرکانه بود که اشغالگران معاصر، این یاسای چنگیزی را نقشه جامع خود کردند. رمز چنگیز در جنگ روانی و ساختن شمشیری برای سلاخی روح، تقدیر بود و عذاب الهی. حالا منابر تلویزیونی و خطیبان جمعه هر روز دم از عذاب الهی می زنند که فرود آمده، آن هم برای مردم گناهکار که اتفاقا در اکثریت هم هستند و همه هم با کوله باری از تجربه گناه بر دوش.
این خطیب جمعه اصفهان داد می زند که آلودگی هوای تهران و نیامدن باران از آن گناه هاست که در پایتخت می کنند و لابد چون تهران مرکز است، بودجه عذاب هم به شهرستانها می رسد. از آن طرف گفته های آخرالزمانی احمدی نژاد تمامی ندارد. همه دنیا در آستانه تحولی عظیم است. می توان این تحول را نابودی همه جانداران جز خواص تعبیر کرد. در زمانه چنگیز البته، اوریانا فالاچی و روزنامه و ان جی او نبود که بپرسد، آخر شمشیر قتاله که به دست شماست و رد خون هم بر ردای شما، ما را گناه چیست. اشغالگران معاصر نیز یکسره ناظرانی فعال هستند که همه فاجعه مدیریتی را به گردن مردم می اندازند.
این تقدیر مابی در روحیه مردم ایران سابقه ژنتیکی دارد و تئوریسین های سلطه این را می دانند که وقتی چنان گره کوری زده اند که از آب و هوا تا یارانه و چرخه سوخت در هم فرو رفته است، می توان همه چیز را به تقدیر احاله کرد و خشم خدا. رهبر جمهوری اسلامی خود خداوندگار قرینه سازی است. تمام شخصیت های صدر اسلام را در زمان حال، حاضر می کند و خود نقش علی می گیرد و دیگران عایشه و طلحه و زبیر می شوند. صدا و سیما نیز هر لحظه ساز و بوق و کرنایی دارد، اخبار زلزله های سه و چهار ریشتری که سابقا اصلا ارزش خبری نداشت، هر شب با صدای بلند اعلام می شود تا مگر در ذهن بینندگان عزیز، جرقه ای بزند که نکند گناه کرده ایم و بازگردیم به آغوش جمهوری اسلامی. آنچه نظام از دنیای بیرونی تصویر می کند بیابانی گوش تا گوش دشمن است و آنچه در وصف چهار دیوار ایران می گوید انگار که دشمن سراست.
دشمن همه جا هست، در حال حمله، نفوذ، رخنه، تهاجم فرهنگی و فیزیکی و هر نوع تجاوز که بتواند. این وسط می ماند این همه درد بی درمان که حاصل بر باد دادن سرمایه های ملی است که می افتد به گردن عذاب خداوندی و باد استغنا. جمهوری اسلامی بعد از صد ها سال، همان نعل وارونه چنگیز را بر نعلین می زند. باز هم مردم گناهکارانند و اگر چه خان مغول این را پذیرفته بود که خود عذاب الیمی است که به هر حال از سوی خداوند آمده است.اما جمهوری اسلامی این درجه از صداقت را هم ندارد؛ این است که مردم گناهکار می شوند و عذاب از در و دیوار می بارد. این وسط نظام می شود ریسمان رحمت، عجیب اینکه باز هم اکثریت مردم گناهکار به آن چنگ نمی زنند و آویزان نمی شوند.